جدول جو
جدول جو

معنی چهارلنگ - جستجوی لغت در جدول جو

چهارلنگ
(چَ لَ)
نام یکی از ایلات بختیاری که خود مشتمل بر پنج طایفۀ بزرگ است که عبارتند از: 1- محمود صالح ممزائی (جزء محمود صالح است). 2- کیورمرسی (که شامل دو طایفۀ جانکی گرمسیر و سهونی است). 3- زلقی. 4- موگوئی. هیهاوند (که شامل پنج طایفۀ بسجاق. پولادوند. عبدالوند. حاجی وند و عیسی وند است). محل سکونت این ایل از شمال به خاک جاپلق و از مشرق به گلپایگان و خونسار و اسپاهان و از جنوب به بختیاری و هفت لنگ و از مغرب به سیلاخور سفلی محدود است. از کوههای معروف آن یکی غالیه کوه است که از باصفاترین جبال بختیاری و بسیار سبز و خرم است. این کوه دارای پرندگان و حیوانات شکاری و خرس و پلنگ میباشد و در چند نقطۀ آن معادن زغال و گوگرد و نفت وجود دارد. درختان مهم آن بادام، بلوط و سرو است. در دامنۀ شرقی آن چنارهای کهن دیده میشود. در اغلب نقاط این کوه زنبور عسل به حال طبیعی عسل تهیه میکند و اهالی بدون زحمت از آن استفاده میکنند. در یک فرسخی این کوه دزی بنام دز ارژنگ وجود دارد که محل سکونت طایفۀ عیسی وند است. ایلات چهارلنگ تابستان را در ییلاقات کوهستانی و زمستان را درحدود شوشتر و دزفول و ساری دشت میگذرانند. چون رؤسای ایلات بختیاری در دورۀ مشروطیت غالباً مصدر امور مهمی در مملکت بوده اند افراد ایل را به کارهای صنعتی واداشته و تشویق کرده اند. در خاک بختیاری بناهای بسیار زیبا ساخته اند و به طور کلی باید گفت که در اخلاق و روحیات افراد ایل تغییر محسوسی پیداشده است که نظیر آن را در افراد سایر ایلات ایران نمیتوان دید. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 433-432)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارلنگر
تصویر چهارلنگر
نوعی کشتی بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
دهی است از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 31 هزارگزی جنوب غربی فلاورجان و شش هزارگزی راه فلاورجان به باغ بهادران. ناحیه ای کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 563 تن است که شیعی مذهبند و به فارسی سخن گویند. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
نام دو رگ در لب زبرین و دو رگ در لب زیرین باشد و فصد آن در بیماریهای دهان و لثه سود دارد. (بحر الجواهر) : ان کانت الماده فضله حاره (فی امراض اللثه) استعمل الاستفراغ و فصد الجهاررک. (قانون ابوعلی سینا کتاب سیم ص 100). و معرب آن جهاررک است: و هی عروق اربعه علی کل شفه منها زوج. (قانون ابوعلی سینا کتاب اول ص 134)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِزَ)
کنایه از چهارعنصر است:
ننگری کاین چهارزن هموار
همی از هفت شوی چون زاید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
اصطلاحی در بازی ورق. نام ورقی از اوراق بازی که بر آن چهار خال نقش شده باشد. (مرکب از چهار عددمابین سه و پنج) + لو، که در اصطلاح قمار معنی شکلی دارد که بر ورق رسم شود و به عبارت بهتر این کلمه به عنوان معدود برای هر شکل منقوش بر اوراق بازی بکار رود، چنانکه دو لو، یعنی دارای دو شکل، سه لو، دارای سه شکل و چهار لو، ورقی که دارای چهار شکل باشد. و این اطلاق برای همه انواع نقشها و خالهای ورق است
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
تنگ پشت شتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
کشتی بزرگ که چهارلنگر داشته باشد. (آنندراج) :
لنگر شکوه باد کند دفع، پس چرا
در چارلنگر است روان باد صرصرش.
خاقانی.
چو طوفانی دیدۀ تر شدم
ز مژگان خود چارلنگر شدم.
ملاطغرا (از آنندراج).
نگه تا شنا کرد در بحر دید
چنین کشتی چارلنگر ندید.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهار قسمت از شش قسمت چیزی. ثلثان. (زمخشری) (مهذب الاسماء). دو ثلث، اصطلاح موسیقی (آواز) است. رجوع به دانگ شود، اصطلاحی در تراشیدن قلم. رجوع به چاردانگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ چَ)
از اصطلاحات موسیقی. و آن نام سکوتی است معادل با یک شانزدهم دم سکوتها در موسیقی مانند نقطه و ویرگولهای کلام اند و معمولاً در وسط خط حامل قرار میگیرند و مانند نوتها ممکن است یک یا چند نقطه داشته باشند. رجوع به ذیل کلمه چنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. 64 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهار ورق، در اصطلاح بازی آس ورقهائی که بر آنها صورت تک خال، شاه، بی بی و سرباز نقش است. رجوع به چاربرگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
چهارمفصل، دو مفصل دست و دو مفصل زانو، کنایه از چهارعنصرست، کنایه از دنیا و عالم است. رجوع به چاربند شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
چهارلنگ. نام قبیله ای از ایل بختیاری. طائفه ای از ایل بختیاری مشتمل بر پنج طائفه بزرگ. و رجوع به چهارلنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از مزارع اقطان بلوک کرمان است. (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
لغت نامه دهخدا
تراز شدن چهار گوشه ی بناسنگهایی که جهت تراز کردن در چهارگوشه
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت روی زانو و دست ها به هنگام درد یا اضطرار
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در بخش شمالی راه مالروی کدیر به نارنج بن نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی