جدول جو
جدول جو

معنی چهارشنبه - جستجوی لغت در جدول جو

چهارشنبه
از روزهای هفته، روز پنجم از روزهای هفته
تصویری از چهارشنبه
تصویر چهارشنبه
فرهنگ فارسی عمید
چهارشنبه(چَ / چِ شَمْ بَ / بِ)
نام روز پنجم هفته و آن میان سه شنبه و پنجشنبه است:
چهارشنبه که روز بلاست باده بخور
به ساتگینی خور تا به عافیت گذرد.
منوچهری.
رجوع به چارشنبه شود.
- امثال:
از خر می پرسند چهارشنبه کی است !.
شب های چهارشنبه هم غش میکند.
شنبه و چهارشنبه اش یکی شده، سعد و نحس یا نیک و بد او درهم شده است.
فلان چهارشنبه پول پیدا کرده است،یعنی به مراد و آرزو رسیده است. سعادت یافته است.
یکی چهارشنبه پول گم میکند و دیگری (یکی دیگر) پیدا میکند، در یک زمان یکی به خوشبختی میرسد یکی به بدبختی
در علم احکام نجوم، رب آن عطارد است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
چهارشنبه
روز پنجم از ایام هفته مسلمانان بین سه شنبه و پنجشنبه اربعا
تصویری از چهارشنبه
تصویر چهارشنبه
فرهنگ لغت هوشیار
چهارشنبه((~. شَ بِ))
روز پنجم از ایام هفته مسلمانان
تصویری از چهارشنبه
تصویر چهارشنبه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چارشنبه
تصویر چارشنبه
چهارشنبه، از روزهای هفته، روز پنجم از روزهای هفته
فرهنگ فارسی عمید
جشن ایرانی که در شب پیش از آخرین چهارشنبۀ سال برگزار می شود و از جمله آیین های آن افروختن آتش و پریدن از روی آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارشانه
تصویر چهارشانه
ویژگی شخص تنومند و فربه که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
سلطان احمد، چهارشنبه از جملۀ محرکین سلطان بیگم عمه شاهزاده پاینده در تسخیر هرات برای برادرزادۀ خویش. رجوع بحبط ج 2 ص 240 و 254 و 275 (؟) شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ شَمْ بَ)
نام محلی کنار راه رشت به آستارا میان رضوان ده و ارده جان در 72800 متری رشت. (یادداشت مؤلف). بازار کوچکی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش، در هزارگزی شمال رضوان ده بین آبادیهای ارده کنار شفارود، سندیان و رضوان ده واقع گردیده و چنانکه از نامش پیداست روزهای چهارشنبه بازار عمومی دارد 80 تن سکنه و 50دربند دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَمْ بِ تَ)
نام جدید یکی از شهرهای قدیم بخارا به اسم رامیثن یا ریامیثن یا اریامیثن یا رامیثنیه که تا قرن هشتم بنام رامیتن معروف به وده است اثری ازاین شهر امروز به اسم ’چهارشنبه رامیتن’ هنوز باقی است و المقدسی آن را بخارای قدیم یا ’بخارالقدیمه’ دانسته است. (شرح احوال و اشعار رودکی ج 1 صص 75- 74)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ شَمْ بَ / بِ)
جشنی که در غروب سه شنبۀ آخر سال شمسی برپا دارند و آتش افروزند و بر آن به جهیدن گذرند برای رسیدن به سعادت و سلامت درسال نو. کله چهارشنبه. رجوع به چارشنبه سوری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چارشاه. در بازی ورق و آس چهار ورقی که برآنها صورت شاه مصورست و بر حسب نوع خالی که همراه صورت شاه آید، شاه خاج یا گشنیز (ترفل) ، شاه خال سیاه (پیک) ، شاه خشت (کارو) و شاه دل (کور) نامیده شود.
- چهارشاه آوردن، جمع آوردن چهار ورق که صورت شاه بر آنها مصور باشد در یک نوبت و دست از بازی ورق یا آس.
- چهارشاهش به چهار آس خورد، تعبیری است از حریف قوی که برابر قویتراز خود قرار گیرد و مغلوب شود. گویند چون حریف حیلت و قوتی زیاده داشت دست از او برد. (امثال و حکم ج 2 ص 672)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
خانه یا زمینی که از چهار طرف محدود به معبر عمومی باشد. خانه یا زمینی که از چهار جهت به خیابان یا کوچه پیوندد، در اصطلاح بنایان آجری یا خشتی که هر چهار سوی قطر آن هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بِ)
منسوب به چارشنبه:
در منکر صنعتم بهی نیست
کالاّ شب چارشنبهی نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ خَ / خِ)
که شاخه و شعبه چهار دارد.
- جار چهارشاخه، لوستر و سقف آویزی که به هرجهت از جهات چهارگانه آن بازویی و شاخه ای منتهی به لامپ و حبابی متصل شود. نظیر پنج شاخه و ده شاخه و جز آن. رجوع به چارشاخه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ / نِ)
دارای شانه های پهن و گشاده. با سینه ای پهن و قوی و پشتی فراخ. میانه بالائی با استخوان های درشت و سینه و کتفهای پهن و گشاده. دوبهری. مربوع الخلق. مربوع القامه، تنومند. رجوع به چارشانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ رِ)
مرکب از چهار شهر. یا شهری مرکب از چهار قسمت مجزی و مشخص چنانکه سترابون انطاکیه یا آن تیوخی یا را چنین نامیده است و کلمه انطاکیه از نام پدر سلکوس که آن تیوخوس نامیده می شدگرفته شده است. این شهر را در کنار رود ارن تس قدیم بنا کرده بودند و سکنۀ اولی آن را که 5300 تن بودند از آن تی گونیا آورده. این شهر چهارمحله داشت که هر کدام از دیگری با خندقی جدا میشد و بهمین جهت است که سترابون شهر مزبور را بدانگونه یاد کرده است. چون در این شهر حفریات مرتبی نشده است، راجع به قسمتهای مختلف آن نمیتوان نظر ثابت و قاطعی داشت. آنچه مسلم است این است که برخی از بناهای آن از زمان امپراطوران رم بوده است. و چون پایتخت بوده سلوکی ها آن را با معابد و ابنیه و عمارات بسیار زیبا آراسته بودند. این شهر بیشتر مرکز خوش گذرانی و عیش و عشرت بود و از نظر علوم و فنون به پای اسکندریه و شهر پرگام در آسیای صغیر نمیرسید. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2111)
لغت نامه دهخدا
(چَ گُمْ بَ)
از بلوکات ناحیۀ سیرجان و پاریز در ایالت کرمان و مرکز آن تکیه است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ ضَ بَ / بِ)
منسوب به چهارضرب. با چهارضرب. بوسیلۀ چهارضرب. رجوع به چهارضرب شود
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ شَمْ بَ)
ده کوچکی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در 15هزارگزی جنوب قلعه زراس کنار راه مالرو آب زالو به گدارلندر واقع است. از چاه و قنات آبیاری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ بَ / بِ)
دارای چهار اسب.
- کالسکۀ چهاراسبه، که با چهار اسب کشیده شود. (یادداشت مؤلف). کالسکه ای که چهار اسب به آن بسته باشند. کالسکه ای که با نیروی چهار اسب حرکت کند.
، کنایه است از باسرعت و شتاب بسیار. چاراسبه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ / بِ)
چهارچوب. رجوع به چارچوب و چارچوبه و چهارچوب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بیرجند. 100 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و انگور است. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَمْ بَ / بِ)
چهارشنبه. نام روز پنجم از هفته که بتازی اربعاء گویند. (ناظم الاطباء). نام روزی از روزهای هفته که بین سه شنبه و پنجشنبه است. اربعاء:
بشد چارشنبه هم از بامداد
بدین باغ کامروز باشیم شاد.
فردوسی.
ستاره شمر گفت بهرام را
که در چارشنبه مزن گامرا.
فردوسی.
چارشنبه که از شکوفۀ مهر
گشت پیروزه گون سواد سپهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ)
نام شهری بر شمال آسیه الصغری بساحل دریای سیاه
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ شَمْ بَ / بِ)
منسوب به چهارشنبه. رجوع به چارشنبهی شود
لغت نامه دهخدا
آخرین چهارشنبه اسفند ماه هر سال شمسی که ایرانیان در شب آن چهارشنبه جشن می گیرند جشنی که در غروب سه شنبه آخر سال شمسی بر پا دارند و آتش افروزند و بر آن جهیدن گذرند برای رسیدن به سعادت و سلامت در سال نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارشانه
تصویر چهارشانه
((~. نِ))
مرد تنومند که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی معین
((~. شَ بِ))
غروب آخرین سه شنبه سال که در آن شب معمولاً هفت بوته آتش درست می کنند و به ترتیب از روی آن می پرند و می گویند، سرخی تو از من زردی من از تو
فرهنگ فارسی معین