جدول جو
جدول جو

معنی چهارشاه - جستجوی لغت در جدول جو

چهارشاه
(چَ / چِ)
چارشاه. در بازی ورق و آس چهار ورقی که برآنها صورت شاه مصورست و بر حسب نوع خالی که همراه صورت شاه آید، شاه خاج یا گشنیز (ترفل) ، شاه خال سیاه (پیک) ، شاه خشت (کارو) و شاه دل (کور) نامیده شود.
- چهارشاه آوردن، جمع آوردن چهار ورق که صورت شاه بر آنها مصور باشد در یک نوبت و دست از بازی ورق یا آس.
- چهارشاهش به چهار آس خورد، تعبیری است از حریف قوی که برابر قویتراز خود قرار گیرد و مغلوب شود. گویند چون حریف حیلت و قوتی زیاده داشت دست از او برد. (امثال و حکم ج 2 ص 672)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارطاق
تصویر چهارطاق
سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خیمۀ چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارشانه
تصویر چهارشانه
ویژگی شخص تنومند و فربه که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارشانه
تصویر چارشانه
چهارشانه، ویژگی شخص تنومند و فربه که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارشنبه
تصویر چهارشنبه
از روزهای هفته، روز پنجم از روزهای هفته
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای با دستۀ بلند و چنگال فلزی برای باد دادن خرمن کوبیده شده، غله بر افشان، انگشته، هسک، چک، چج، هید، افشون، بواشه
فرهنگ فارسی عمید
جایی در خیابان یا کوچه که خیابان یا کوچۀ دیگر آن را قطع کند و به چهار سمت راه پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
ابزاری چوبی که دستۀ آن به دستۀ بیل و پارو ماند وبه یکسر آن چهار شاخۀ نوک تیز که اندکی خمیدگی دارند وصل شده است. و روی هم رفته به پنجۀ انسان و چنگال غذاخوری بی شباهت نیست و گاهی نیز ممکن است پنج شاخه و بیشتر داشته باشد. اما بهمین نام چهارشاخ خوانده میشود و برای به باد کشیدن خرمنهای کوفته بکار رود تا دانه از کاه جدا ماند. شنه. پنجه. رجوع به چهارشاخ شود، نوعی از تعزیب. چارشاخ. در ترکیبات چهارشاخ ماندن و چهارشاخ نگه داشتن و چهارشاخ زدن آمده است. رجوع به این ترکیبات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
اصطلاحی در قمار، اصطلاحی در بازی آس و ورق، چهارورق از اوراق بازی که بر هر یک تصویر شاه نقش شده باشد، چار صورت شاه در بازی آس و دیگر بازیهای ورق
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
یک عباسی. هشت پول. هشت پول سیاه، کنایه از مبلغی است ناچیز. ثروتی اندک
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند. محل تقاطع دو کوچه یا دو راه یا دو خیابان. آنجا که از چهار جهت و سوی گذر و معبر ممتد گردد و هر معبری راهی مقابل خود و ممتد در جهت مخالف خود داشته باشد. رجوع به چارراه شود.
- سر چهارراه، ملتقای گذرهای چهارگانه یا نقاط متصل به محل تقاطع. حوالی جائی که از هر جهت از جهات چهارگانه آن گذر و معبری بیرون رفته باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
داروئی است. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی در ترکیب معجون شلیثا نام آن آرد و به تازی آن را تراب اربعه گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. در 12هزارگزی باخترلنده مرکز دهستان واقع است. 100 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع آنان دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ خَ / خِ)
که شاخه و شعبه چهار دارد.
- جار چهارشاخه، لوستر و سقف آویزی که به هرجهت از جهات چهارگانه آن بازویی و شاخه ای منتهی به لامپ و حبابی متصل شود. نظیر پنج شاخه و ده شاخه و جز آن. رجوع به چارشاخه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ / نِ)
دارای شانه های پهن و گشاده. با سینه ای پهن و قوی و پشتی فراخ. میانه بالائی با استخوان های درشت و سینه و کتفهای پهن و گشاده. دوبهری. مربوع الخلق. مربوع القامه، تنومند. رجوع به چارشانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد. در 36هزارگزی جنوب مهاباد و 4هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت واقع است کوهستانی و معتدل است، 216 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
یکی از دستگاههای موسیقی ایرانی است. دستگاهی است بسیار قدیم و اصیل. این دستگاه جنبۀ پهلوانی و حماسی دارد و حرکت و پیشرفت را میرساند. مقدمۀ آن متین وموقر است و مویه و منصوری آن خون انگیز و مخالف آن شکایت آمیزست. مبارک باد، آواز محلی شاد و پرجنبش که درسراسر ایران در جشن های عروسی با هلهله و شادی می خوانند، در این دستگاه ساخته شده است و فواصل پی در پی و درجات آن از مایۀ ’دو’ بدین ترتیب است: ب. ب. + ط. ج. ط. ب. ب. + ط. ج. گوشه های دیگر این دستگاه عبارتند از: بدر، زابل، بسته نگار، مویه، حصار، پس حصار، معربد، مخالف، مغلوب، دوبیتی، کرشمه، حزین، خزان، حدی، ارجوزه، منصوری، ساربانک، پرپرستوک، شهرآشوب، حاشیه، لزگی، کنایه از کالبد عنصری باشد که از چهار عنصر ترکیب یافته است. (از آنندراج)
خانه چهارم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن چهار خال کعبتین باید. چهارخان. چارخان. رجوع به شش گاه و یک گاه شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهارراه
تصویر چهارراه
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
میدانی که ملتقای چهار خیابان باشد جایی که از آن چهار راه منشعب شود
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود انگشته غله برافشان افشون هسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار شانه
تصویر چهار شانه
مرد تنومندی که دارای شانه ها پهن باشد: (مردی کوتاه قد و چهار شانه وارد شد)
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد و آن دارای گوشه ها و تکه های مختلفی است مثل درآمد چهار گاه زابل حصار مخالف مغلوب. این گوشه ها در سه گاه هم متداول و در بین خوانندگان مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارشنبه
تصویر چهارشنبه
روز پنجم از ایام هفته مسلمانان بین سه شنبه و پنجشنبه اربعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارگاه
تصویر بهارگاه
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارشاخ
تصویر چهارشاخ
آلتی چوبی چهار شاخه و دسته دار که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، چک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارشانه
تصویر چهارشانه
((~. نِ))
مرد تنومند که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارگاه
تصویر چهارگاه
یکی از هفت دستگاه موسیقی ایرانی که جنبه حماسی و پهلوانی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارطاق
تصویر چهارطاق
سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خمیده چهارگوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارشنبه
تصویر چهارشنبه
((~. شَ بِ))
روز پنجم از ایام هفته مسلمانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهار راه
تصویر چهار راه
تقاطع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چارشانه
تصویر چارشانه
اپلکاره
فرهنگ واژه فارسی سره
ملتقای چهارخیابان، چارراه، تقاطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
Plaid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چهارخانه
تصویر چهارخانه
в клетку
دیکشنری فارسی به روسی