جدول جو
جدول جو

معنی چهارسوقه - جستجوی لغت در جدول جو

چهارسوقه
(چَ قَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، 144 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارسوق
تصویر چهارسوق
بازار، جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارگوشه
تصویر چهارگوشه
چهارگوش، در ریاضیات چندضلعی که چهار زاویه دارد، کنایه از تخت پادشاهی، کنایه از تابوت، برای مثال در گوشه نشست و ساخت توشه / تا کی رسدش چهارگوشه (نظامی۳ - ۴۴۵)، چهار جهت، چهارسمت، چهارطرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارسو
تصویر چهارسو
چهارطرف، چهارجانب، چهار سمت، جهات چهارگانه، کنایه از دنیا، نوعی پیچ گوشتی با سری متقاطع، کنایه از چهارراه میان بازار، محلی که چهار بازار از آن منشعب می شود، چهارراه، کنایه از همه جا، چهارضلعی، ویژگی شکم سیر و بسیار پر
فرهنگ فارسی عمید
چارسو، چاربازار، محلی در بازار که بچارسمت راه دارد و هر سمت دارای بازار و دکاکین است
لغت نامه دهخدا
(چَ)
از آبادیهای مازندران و استرآباد است. و ابن اسفندیار گفته است: مصقله بن هبیره که مدت دو سال بافرخان بزرگ در جنگ و ستیز بود سر انجام در راه بین کجور و کندسان کشته شد و در دهکدۀ چهارسو مدفون شد، قبرش در آنجا در عهد مؤلف مزبور زیارتگاه مردم عوام بود زیرا گمان میکردند که مقبرۀ یکی از اصحاب پیغمبرست. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 205)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چارسو. چهارسوک. چهارطرف. چهارجهت. چهارجانب. چهارسمت، محل تقاطع دو بازار. آنجا که دو بازار مانند صلیب هم را قطع کنند:
دانم که کوچ کردی از این کوچۀ خطر
ره بر چهارسوی امان چون گذاشتی.
خاقانی.
، چهاربازار، آن محل که بازار به چهار جانب از آن باز و ممتد گردد. چهارسو. چهارسوق: ’اذالتقت اربع طرق یسمونها مربعه. و یسمیها اهل الکوفه: الجهارسو، و الچهارسو بالفارسیه’. (البیان والتبیین جاحظ چ حسن السندوبی ج 1 ص 33). همین عبارت در طبع حسن افندی الفاکهانی ص 10 ’جهارسوک’ آمده و این اصح است. (حواشی برهان) : هر چهارسوئی عرصۀ عرصات و لجۀعمال. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53).
فریق دیگر طرف چهارسو رفتند. (انیس الطالبین ص 101). در رفتن شما به طرف چهارسو حکمتی بوده است. (انیس الطالبین ص 209). اجازت طلبیدم که به طرف چهارسوی ترمذ روم. (انیس الطالبین 209). و به راه چهارسو به طرف یخدان بتعجیل روان شدم. (انیس الطالبین ص 321) ، مربع. چهارپهلو. چهارضلعی: و او را به حدود کردوان یکی کوه است و سر او پهن و هامون، و چهارسو چهارفرسنگ اندر چهارفرسنگ و از هیچ سو بدو راه نیست مگر از یک سو. (حدود العالم). و این دکه چهارسوست یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 126).
- چهارسوها، جمع واژۀ چهارسو. ذواربعه اضلاع: ’چهارسوها چند گونه اند’. (التفهیم).
، مکعب. شش وجهی: و گور مادر سلیمان از سنگ کرده اند خانه چهارسو هیچکس در آن خانه نتواند نگریدن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 155). رجوع به چارسو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
این ترکیب در بیت ذیل از نظامی آمده است و از آن معنی چهارپایه و چهارستون برمی آید:
دین راکه چهار ساق دادی
زینگونه چهارطاق دادی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
که چهارطرف و جهت دارد. چهارسو، مربع: و بدان صحیفه اندر انگشتری بود چهارسوی. (ترجمه تفسیر طبری)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ زَ / زِ)
مجازاً به معنی زودگذر و ناپایدار که بس نپاید و به درازا نکشد. سپنجی.
- چهارروزۀ عمر یا عمر چهارروزه، عمر زودگذر.
- دنیای چهارروزه، دنیای ناپایدار. جهان گذران
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ لَ / لِ)
که چهار سال داشته باشد. که چهار سال بر وی گذشته باشد: اجذاع، چهارساله شدن شتر. ارباع، چهارساله شدن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به چارساله شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ طَ بَ قَ / قِ)
که طبقات چهار دارد. که دارای چهار اشکوب است. چهاراشکوبه. با چهار اشکوب که روی هم قرار گرفته باشند و مجموعاً تشکیل واحد مستقلی را دهند. آنچه چهار مرتبه داشته باشد. چهارآشیانه
لغت نامه دهخدا
(چَ رِ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش و حومه شهرستان مشهد. در 9هزارگزی شمال خاروی مشهد و 500هزارگزی خاور راه مشهد به کلات واقع است. جلگه و معتدل است، 118 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات، و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مُو جَ / جِ)
گرداب. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به چارموجه شود.
- چهارموجه شدن دریا، طوفانی شدن دریا. برانگیخته شدن آب دریا. به تلاطم افتادن دریا. از هر سوی خیزآبها برخاستن. از هر جانب کوهه های آب بر هم غلطیدن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ / بِ)
چهارچوب. رجوع به چارچوب و چارچوبه و چهارچوب شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بیرجند. 100 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و انگور است. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، در 50 هزارگزی شمال باختری قصبۀ کبودرآهنگ و6 هزارگزی باختر راه قافله رو قدیم همدان به زنجان واقع است، 204 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چارسوق
تصویر چارسوق
پارسی است چارسوک چار سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار سوق
تصویر چهار سوق
چهار راه میان بازار چار سوق چهار سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارسو
تصویر چهارسو
چهارجانب، شمال، جنوب، مشرق، مغرب، چهارراه، چهارراه میان بازار، چارسوق، چارسوک، دنیا، جهان
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان میان بند نور
فرهنگ گویش مازندرانی