جدول جو
جدول جو

معنی چنگوک - جستجوی لغت در جدول جو

چنگوک
(چَ)
شخصی را گویند که از بیماری برخاسته باشد و از ضعف دست بر دیوار گرفته راه رود. (برهان). بیماری که تازه از بیماری برخاسته و به امداد و اعانت کسی و یا چیزی حرکت می کند. چنگلوک، مردم دست و پا کچ را گفته اند. (برهان). بمعنی چنگلوک است. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به چنگلوک شود
لغت نامه دهخدا
چنگوک
آنکه دست و پایش معیوب و ضعیف باشد
تصویری از چنگوک
تصویر چنگوک
فرهنگ لغت هوشیار
چنگوک
((چَ))
انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد، چنگلوک
تصویری از چنگوک
تصویر چنگوک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنگک
تصویر چنگک
میلۀ کوتاه فلزی سرکج برای آویختن یا گرفتن چیزی، قلاب، آکج، کجک، وسیله ای در کشاورزی با دستۀ بلند که در انتهایش میله ای کوتاه و خمیده قرار دارد، قلاب ماهیگیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگلوک
تصویر چنگلوک
ویژگی انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش کج و معیوب باشد، ویژگی کسی که به واسطۀ ضعف و سستی هنگام حرکت دست به دیوار بگیرد یا به کسی و چیزی تکیه کند، برای مثال به مردن به آب اندرون چنگلوک / به از رستگاری به نیروی غوک (عنصری - ۳۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
از قرای سجاس رود زنجان خالصه دیوان قدیم النسق، پنجاه خانوارسکنه دارد. زراعتش از یک رشته قنات و یک چشمه مشروب میشود. حاصلش غله دیمی و آبی است. (مرآت البلدان ج 4ص 274 و 275). دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان در 12 هزارگزی شمال باختری قیدار و 9 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده است. دامنه و سردسیر است. 406 تن سکنه دارد. از چشمه و سجاس رود مشروب میشود. محصولش غلات و بنشن است. قلمستان دارد و شغل اهالی بیشتر زراعت و قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
بمعنی چغوک است که گنجشک باشد. (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج). گنجشک که چغوک و چغک نیز گویند. (رشیدی). چغوک. (ناظم الاطباء). چکوک و چگک. عصفور:
آنکه شهباز همتش گه صید
کرکس چرخ بشکرد چو چگوک.
فخری (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به چغک و چغوک و چکوک و چگک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چکاوک را گویند که بعربی قبره خوانند. (برهان). چکاوک. (ناظم الاطباء). چکاو. چکاوه. رجوع به چکاو و چکاوک و چکاوه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مصحف شنگرک. (حاشیۀ برهان چ معین). شنگور. شنلوک. چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند که بعربی فلکه گویند. شنلوک. (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
عموماً قلاب را گویند و خصوصاً قلابی که فیل را بدان رانند. (برهان). بمعنی قلاب میباشد. (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب و قلابی که فیل را بدان رانند. (ناظم الاطباء). قلاب دروند. (لغت محلی شوشتر نسخه خطی). قلاب آهنی نوک تیزو نوک برگشته که بدان چیزی از آب و غیر آن نزدیک کشند یا برکشند و گاه باشد که آن را چندین نوک باشد. قلاب و غالباً با چند سر قلاب چند شاخ، قلاب چند شاخه. چنگ. چنگ خرد. کچک کوچک. (یادداشت مؤلف) :
زآن همه کآورد ز روزی بچنگ
داشت همه چنگک و ساطور وسنگ.
یحیی کاشی (از آنندراج).
در اراک (سلطان آباد) قلاب را چنگک گویند. و در گیلکی قلاب آهنی که بدان دلو یا آفتابه که بچاه افتاده، بیرون کشند. (حاشیۀ برهان چ معین). قناره. نشبیل. رجوع به چنگ و قلاب و نشبیل شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ. (فرهنگ اسدی). آدمی و حیوان دیگر که دست و پای او کج و ناراست باشد. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از اوبهی) (غیاث اللغات) :
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
بمردن به آب اندرون چنگلوک
به از رستگاری به نیروی غوک.
عنصری (از فرهنگ اسدی).
چنگلوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او می غیژ و او را می طلب.
مولوی (از جهانگیری).
چنگلوکم چون جنین اندر رحم
نه مهه گشتم شد این نقلان مهم.
مولوی.
، شخصی که در هنگام نشستن و برخاستن دست بر پشت کسی نهد و به امداد دیگری برخیزد. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که در نشستن و برخاستن محتاج به امدادو معاونت دیگری بود، شخص فالج و مفلوج. (ناظم الاطباء). چنگول. چارچنگولی. دست و پای بهم پیچیده. چهارچنگولی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بادریسۀ دوک که به عربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
ضعیف است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قصرقند شهرستان چاه بهار. در 16 هزارگزی جنوب باختری قصرقند کنارراه فرعی قصرقند به نیک شهر واقع است. کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی است. 70 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات و برنج و خرماست. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنگلوک
تصویر چنگلوک
آنکه دست و پایش معیوب و ضعیف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگولک
تصویر چنگولک
ضعیف و سست: (دست و پاش چنگولک شده)
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب عموما، قلابی که فیل را بدان رانند خصوصا کجک، میله کوتاه فلزی سر کج که چیزی به آن آویزان کنند، آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگوک
تصویر چگوک
گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگلوک
تصویر چنگلوک
((چَ))
انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد، چنگوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگک
تصویر چنگک
((چَ گَ))
قلاب (عموماً)، میله کوتاه فلزی سرکج که چیزی به آن اضافه کنند، آلتی که بر سر نخ یا ریسمان بندند و بدان ماهی گیرند، قلابی که فیل را بدان رانند، کجک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگک
تصویر چنگک
قلاب
فرهنگ واژه فارسی سره
چنگ، پنجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قلاب، قلابه، کجک، دروند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ستون، تکیه گاه چوبی کاشته شده در زمین، میخ بزرگ چوبی، از
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی خوراکی و ییلاقی شبیه چغندر و بدون ریشه که روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع شبه جزیره ی میانکاله واقع در شرق بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که دستش شل و انگشتانش خشک باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
قلابی که آن را دیوار یا سقف متصل کنند تا گوشت یا دیگر مواد.، قلاب ماهی گیری، چوبی چند شاخه از درخت بید که به عنوان رخت
فرهنگ گویش مازندرانی