جدول جو
جدول جو

معنی چنگلم - جستجوی لغت در جدول جو

چنگلم
بخشی از پای انسان، پایین تر از مچ، نوک عقاب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چنگل
تصویر چنگل
پنجۀ درندگان و پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگله
تصویر چنگله
چنگال، پنجۀ درندگان و پرندگان، چنگک، قلاب، در موسیقی چنگ
فرهنگ فارسی عمید
ازقرای تربت حیدریه است. خالصه دیوان اکثر طوایف و ایلات بلوچ و ایلات در حوالی آنجا قشلاق میکنند. زراعت آن از آب کال سالار مشروب میشود. باغات ندارد. سکنۀ آن تقریباً هشتاد خانوار است. (مرآت البلدان ج 4 ص 274)
لغت نامه دهخدا
(چَ گِ لَ / لِ)
موی مرغوله و مجعد را گویند، و آن مویی باشد که هر تارش برهم نشسته و بخود پیچیده بود همچون موی زنگیان، و جعد. نقیض سبط است، و سبط مویی را گویند که تارهای آن مطلقاً پیچ و خم نداشته باشد. (برهان). موی مجعد و مرغوله و پیچیده و برهم نشسته را گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). موی مرغول مجعد و پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ گُلَ / لِ)
نام سازی است که چنگ گویند. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
چزد رابر شاخهای خم گرفته لحن نای
باد را از برگهای خشک بانگ چنگله.
مسعودسعدسلمان (از انجمن آرا).
رجوع به چنگ شود، پنجۀ مردم. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به چنگ و چنگال شود، پنجۀ جانوران پرنده باشد همچون باز و شاهین. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، مطلق قلاب را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). قلاب. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). رجوع به چنگ و چنگک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
نام درختچه ای در طوالش که در میان دره آن را اسکلم تلی میخوانند. مخصوص زمینهای آهکی است و در جاهائی که جنگل در اثر قطع بیرویه یا آتش سوزی نابود شود، در صورتی که زمین برای روئیدن آن مناسب باشد، میروید و نهالهای گرانبها را از روییدن بازمیدارد. این گیاه را در گرگان سیاه تلو میخوانند. سیاه تلو برای ساختن پرچین مناسب است
لغت نامه دهخدا
(چَ گُ / گَ)
ناخن باز وشاهین را گویند. (فرهنگ اسدی). چنگ از باز و شاهین و آدمی. (حفان). چنگ بود از باز و شاهین و غیره یعنی پنجۀ ایشان. (اوبهی). پنجۀ مردم و حیوانات دیگر باشد از پرنده و غیره. (جهانگیری) (برهان) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). بمعنی چنگال است. (آنندراج) (انجمن آرا). برثن. پنجه. پنجۀ شیر و مرغان شکاری. جساس. شیر چنگل زننده در شکار. (منتهی الارب) :
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد.
منوچهری.
تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل
پلنگ لالۀ حمرا گرفته در چنگال.
معزی.
خرچنگ بچنگل ذراعی
انداخته ناخن سباعی.
نظامی.
، پنجۀ پرندگان:
بچنگل همی کرد منقار تیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.
فردوسی.
پّر کنده، چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باز و خاکش بیخته.
رودکی (از لغت فرس اسدی).
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دستۀ طنبوره گیرد شجر از چنگل.
منوچهری.
زلفین تو زاغیست برآویخته هموار
دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل.
عمعق (دیوان ص 199).
یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.
نظامی.
اندر پس هر خنده، دو صد گریه مهیاست.
؟
در قهقهۀ کبک دوصد چنگل باز است.
، بزبان تبری چغندر. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چنگله
تصویر چنگله
منقار مرغان، نونک سنان و پیکان و مانند آنها
فرهنگ لغت هوشیار
پنجه مجموعه انگشتان پرندگان خصوصا پرندگان شکاری، چنگ، نان گرمی که با روغن و شیرینی در یکدیگر مالیده باشند چنگای چنگال خوست، شخص باریک میان، آلتی فلزی از لوازم میز غذا خوری که دارای دسته و سه یا چهار دندانه است. سیاه تلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگل
تصویر چنگل
((چَ گُ یا گَ))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
میخ چوبی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
میخ چوبی که بر زمین فرو کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی خوراکی و ییلاقی شبیه چغندر و بدون ریشه که روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
پنجه، پنجه انداختن گربه سانان و سگ سانان، پنجه ی حیواناتی مانند: گربه و پلنگ که ناخن های تیز و بلندی.، نوعی حالت نشستن شبیه به چمباتمه که ناشی از درد یا سرما باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
ستون، تکیه گاه چوبی کاشته شده در زمین، میخ بزرگ چوبی، از
فرهنگ گویش مازندرانی
چغندر
فرهنگ گویش مازندرانی