جدول جو
جدول جو

معنی چنگان - جستجوی لغت در جدول جو

چنگان(چَ)
دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل در 18 هزارگزی جنوب خاور گرمی و پانزده هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار واقع است. ناحیه ای است کوهستانی، گرمسیر. 72تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنگان
تصویر شنگان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه و از بزرگان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
طبق چوبی، تبوک
فرهنگ فارسی عمید
چوب گوی زنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آن اندکی پهن و خمیده است، چوب سرکج، نوعی ورزش دسته جمعی که بازیکنان سوار بر اسب، سعی می کنند به وسیلۀ چوبی مخصوص توپ را وارد دروازه کنند، چوگان بازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگال
تصویر چنگال
پنجۀ دست انسان، در علم زیست شناسی پنجۀ درندگان و پرندگان، در کشاورزی آلت فلزی چهارشاخه به اندازۀ قاشق برای برداشتن قطعات غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چندان
تصویر چندان
آنقدر، آن اندازه، برای مثال عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار / عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم (حافظ - ۶۹۲ حاشیه) زیاد مثلاً این کار زحمت چندانی ندارد، پسوند متصل به واژه به معنای
برابر مثلاً دوچندان
چندان که: آن اندازه که، آن مقدارکه، همین که، به محض اینکه، هراندازه که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنگان
تصویر پنگان
پیالۀ مسی که ته آن سوراخ دارد و دهقانان سابقاً موقعی که می خواستند آب قنات یا رودخانه را میان خود تقسیم کنند آن را مقیاس قرار می دادند به این طریق که پنگان را میان تغاری پر از آب می گذاشتند تا کم کم پر شود و مدتی را که پنگان پر آب می شد یک پنگان می گفتند، ساعت آبی که در قدیم با آن ساعت های شب و روز را معین می کردند، پنگان، پنگ، سرچه، فنجان برای مثال در جهانی چه بایدت بودن / که به پنگان توانش پیمودن (سنائی - ۱۴۷)، کاسه، طاس، پیاله، برای مثال این چه خیمه ست این که گویی پرگهر دریاستی / یا هزاران شمع در پنگان از میناستی (ناصرخسرو - ۲۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنگار
تصویر چنگار
نوعی بیماری که ورم و زخم آن شبیه پای خرچنگ است، در علم زیست شناسی خرچنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
لنگنده، در حال لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
طاسی باشد از مس و امثال آن که در بن آن یوراخ تنگی کنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند و بیشتر آبیاران و مزارعان دارند، ظرف آبی که در قدیم با آن پاسهاو ساعتهای شبانروز را معین میکرده اند ساعت آبی صندوق ساعت طاس ساعت بنکام، هر کاسه و طاس رویین و مسین را که ظرف طعام و یا آب باشد پنگان گویند کاس، تبوک سرطاس، جام زلفه اجانه انجانه، طشت تشت، ده برخ شبانروز (چه شبانروز را بده هنگام کرده اند)، یا پیروزه پنگان. آسمان نیلی پنگان. یا نیلی پنگان
فرهنگ لغت هوشیار
لنگنده، درحال لنگیدن: و بسیار خلق پیش او (عیسی) گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان وبعضی لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
طبق چوبی تبوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چندان
تصویر چندان
آن قدر آن اندازه: (و اگر آب نیابد یا چندان یا بد که خوردن ویرا و رفیقان ویرا چیزی بسر نیامد) (کشف الاسرار)، تا آن زمان: (چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش) (حافظ) یا چندان که. آن مقدار که آن اندازه که: (بیک تیمم بیش از یک فریضه گزاردن رواست همچنانکه بیک طهارت چندانکه خواهد فرایض نماز گرازد) (کشف الاسرار)، هر قدر که: (چندانکه گفتم غم باطمینان درمان نکردند مسکین غریبان) (حافظ)، همینکه بمحض اینکه: (چندانکه مقربان حضرت بر حال من وقوف یافتند و باکرام در آوردند) (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگار
تصویر چنگار
خرچنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگال
تصویر چنگال
پنجه دست و پنجه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوگان
تصویر چوگان
نام آهنگی از آهنگهای موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنگال
تصویر چنگال
((چَ))
پنجه دست انسان یا پرندگان، آلتی فلزی دارای چهار شاخه که هنگام غذا خوردن همراه قاشق به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چندان
تصویر چندان
((چَ))
آن قدر، آن اندازه، تا آن زمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگار
تصویر چنگار
((چَ))
خرچنگ، جانوری است دوزیست با چنگال های بلند که به یک پهلو حرکت می کند، یکی از صورت های فلکی منطقه البروج، چهارمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید تیرماه در این برج دیده می شود
فرهنگ فارسی معین
((چُ))
چوبی که دسته آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و با آن در بازی چوگان، گوی را زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
((تَ))
طبق چوبی
فرهنگ فارسی معین
((پَ))
کاسه ای مسی که ته آن سوراخ داشت و دهقانان در گذشته از آن برای تعیین مدت زمان استفاده از آب چشمه یا قنات استفاده می کردند. به این طریق که این کاسه را روی ظرفی از آب قرار می دادند، مدت زمان پر شدن این کاسه، فرصت استفاده هر دهقان از آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنگار
تصویر چنگار
سرطان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چندان
تصویر چندان
آنقدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنگان
تصویر گنگان
ابکام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنگان
تصویر زنگان
زنجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
Lamely, Stumbling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
faiblement, trébuchant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
mancando, cambaleante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
lahm, taumelnd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
kulawo, potykający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
хромая , спотыкающийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
кульгаво , спотикаючийся
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
mank, struikelend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
débilmente, tambaleante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی