جدول جو
جدول جو

معنی چمپا - جستجوی لغت در جدول جو

چمپا
نوعی برنج نامرغوب، برنج گرده، در علم زیست شناسی نوعی گل یاس
تصویری از چمپا
تصویر چمپا
فرهنگ فارسی عمید
چمپا
(چَ)
چنپا. قسمی برنج خوب مرغوب وخوردنی که در گیلان عمل آید. نوعی برنج مرغوب که محصول گیلان است، نوعی یاس. قسمی گل یاس. نوعی گل یاس سفید و معطر. چنپا. رجوع به چنپا شود
لغت نامه دهخدا
چمپا
قسمی برنج که محصول گیلان است، نوعی گل یاس معطر
تصویری از چمپا
تصویر چمپا
فرهنگ لغت هوشیار
چمپا
نوعی برنج خزری و نامرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همپا
تصویر همپا
کسی که پا به پای دیگری راه برود، همراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برنج چمپا
تصویر برنج چمپا
نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمنا
تصویر چمنا
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، بغل
فرهنگ فارسی عمید
(چََپ)
دهی از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 30 هزارگزی شمال باختر لنگه و دامنۀ کوه چمپه واقع است. جلگه ای گرمسیر است و 137 تن سکنه دارد. آبش از چاه و آب باران. محصولش غلات، خرما، صیفی و سبزیجات. شغل اهالی زراعت و راهش ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سمت یسار و طرف چپ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه که در 34 هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 12 هزارگزی جنوب باختری راه شاهین دژ به تکاب واقع است. دره ای است با هوای معتدل که 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان پشت آر بابا بخش بانۀ شهرستان سقز که در 28 هزارگزی جنوب باختری بانه، کنار مرز ایران و عراق واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، توتون، گزانگبین، مازوج، قلقاف، انگور، ذغال و کتیرا. شغل اهالی زراعت و ذغال فروشی و راهش مالرو است. این محل پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
قصبۀ مرکزی دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان که در 57 هزارگزی شمال باختری راور کنار راه فرعی راور به کرمان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 3000 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته قنات. محصولش غلات. حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن پارچه و کرباس و راهش ماشین رو است. این آبادی شعبه هائی از ادارات دولتی دارد و بنای مقبرۀ شیخ ابوسعید که از ابنیۀ قدیمی است در این محل واقع است لیکن تاریخ بنا نامعلوم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مخفف چوب پا، رجوع به چوب پا شود
لغت نامه دهخدا
اصطلاح چارواداران است، چوپایه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَمْ)
نام گلی است زرد شبیه به زنبق سفید و در هندوستان بسیار است و بعضی گویند هندی است. و آن را ’وای چنپا’ هم خوانند. (برهان). نام گلی است سفید شبیه به زنبق که اصل آن از هندوستان به ایران آمده و آن گل را یاس چینی نیز گویند. (از انجمن آرا). مأخوذ از هندی، گلی زرد و خوشبو شبیه بزنبق سفید. نوعی یاس معروف به یاس چنپا که نوعی است از یاس سفید و بسیار معطر است. (از ناظم الاطباء). چنپه. (انجمن آرا). خوشبوترین نوع یاس سپید که در گلدان و گلخانه ها پرورند. و رجوع به چنپه شود، نام برنجی است خوب که اصل آن از هندوستان به ایران آمده و اکنون بسیار شده در غالب بلاد موجود و مشهور است. (از انجمن آرا). نوعی از برنج معروف به برنج چنپا که نوع بسیار خوب برنج است و در فارس زراعت کنند. (از ناظم الاطباء). در گیلان به نوعی برنج پست اطلاق شود و منشأ این لغت هم چمیای هندی است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). چنپه. (از انجمن آرا). گویا از اصل هندیست، بمعنی نوعی برنج و غله آمده. (فرهنگ شاهنامه). نوعی از اقسام برنج که در نقاط مختلف ایران کاشته میشود. و انواع مرغوب و نامرغوب دارد. چمپا. و رجوع به چنپه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
استر را گویند و بعربی بغل خوانند. (برهان) (آنندراج). استر. قاطر. بغل. (ناظم الاطباء). رجوع به استر و بغل شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ مَ)
دهی است از بخش تکاب شهرستان مراغه که 879 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله، بادام، حبوب و کرچک و کاردستی مردم گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کسی که بهمراهی دیگری بجای رود رفیق راه همراه. یا همپای کسی رفتن، با او همراه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنپا
تصویر چنپا
قسمی برنج که محصول گیلان است، نوعی گل یاس معطر
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ای خون خوار
فرهنگ گویش مازندرانی
کنه حشره ای که به پوست حیوانات می چسبد و از خونشان تغذیه
فرهنگ گویش مازندرانی
چراغ وسیله ای برای روشنایی، گردسوز، لامپا
فرهنگ گویش مازندرانی
همراه، هم سفر
فرهنگ گویش مازندرانی
کوله پشتی چوپانان و کشاورزان که از جنس پشم دست باف است
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای که به بدن دام چسبیده و خون آن را می مکد، خرده برنج، نیم دانه
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از انواع برنج چمپا
فرهنگ گویش مازندرانی