جدول جو
جدول جو

معنی چمرم - جستجوی لغت در جدول جو

چمرم
مؤلف مرآت البلدان نویسد:قریه ای است از محال کوهپایه و از مضافات ولایت ساوه که هوایی معتدل دارد و محصولش غله و میوجاتی از قبیل انگور، بادام، زردآلو، سیب و هلو میباشد که از آب دو رشته قنات مشروب میشود. این آبادی ملک رعیت و تیول جان محمدخان سیف السلطنه است و بر سر راه تهران به همدان واقع شده و دو باب حمام، یک مسجد و یک آب انبار ویک باب عمارت عالی از ابنیۀ قدیمه دارد و ساکنین آن در حدود یکهزار نفر میباشند. (از مرآت البلدان ج 4حاشیۀ ص 261). در فرهنگ جغرافیایی آمده است: قصبه ای از دهستان کوهپایۀ بخش نوبران شهرستان ساوه که در24 هزارگزی شمال خاور نوبران و 12 هزارگزی راه عمومی واقع است. سردسیر است و 1546 تن سکنه دارد. آبش ازقنات و رود خانه کوشکنبر. محصولش غلات، بنشن، بادام، انگور و دیگر میوه ها. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، جاجیم و جوراب و راهش از طریق جمشیدآباد اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرم
تصویر چرم
پوست دباغی شدۀ حیوانات، پوست بدن حیوان، برای مثال بیفکند گوری چو پیل ژیان / جدا کردش از چرم تن تا میان (فردوسی - ۲/۲۵) زه کمان، پوست بدن انسان، برای مثال بجوشیدش از دیدگان خون گرم / به دندان همی کند از تنش چرم (عنصری - ۳۵۹)
چرم کمان: زه کمان
چرم گور: زه کمان، چلۀ کمان، چرم گوزن، برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹)
چرم گوزن: زه کمان، چلۀ کمان، برای مثال بمالید چاچی کمان را به دست / به چرم گوزن اندرآورد شست (فردوسی - ۷/۵۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمچم
تصویر چمچم
خرام، رفتار به ناز و خرام، برای مثال زمستان منهزم شد تا درآمد / سپاه ماه فروردین به چمچم (پوربها - رشیدی)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ رُ)
تلفظی از جهرم است:
ز چهرم بیامد به شهر ستخر
که آزادگان را بدان بود فخر.
فردوسی.
رجوع به جهرم شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهارم. رابع. رابعه. و رجوع به چهارم شود
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ / چَ چَ)
به معنی رفتار و خرام آمده است. (برهان). رفتار و خرام را گویند. (جهانگیری). خرام. (رشیدی). رفتار و خرام. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
سر بر مزن از هستی تا راه نگردد گم
در بادیۀ مردان محو است ترا چمچم.
مولوی (از جهانگیری).
زمستان منهزم شد تا درآمد
سپاه ماه پروردین به چمچم.
پوربها (از انجمن آرا).
رجوع به چم و ’چم و خم’ شود
لغت نامه دهخدا
(چُ چُ)
سم اسب و استر و خر و گاو و امثال آن را گویند. (برهان). سم اسب و استر و گاو و خر و دیگر حیوانات را خوانند. (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). سم اسب و استر و جز آن. (رشیدی) :
تا تو چمچم کنی شکسته بوم
بسرت سنگ همچو چمچم خر.
سوزنی (از انجمن آرا).
، نوعی از پای افزار هم هست که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند و گیوه همان است. (برهان). نوعی پای افزار باشد که از جامۀکهنه بسازند و آن را گیوه نیز گویند. (جهانگیری). گیوه که از قسم پاافزار است. (رشیدی). نوعی از پاافزار باشد که از جامۀ کهنه بسازند و آن را گیوه گویند و گویند ’گیو’ گاه پیاده روی بتوران آن را اختراع کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). گیوه یعنی پای افزاری که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند. (ناظم الاطباء). گیوه و آن پای افزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد و معرب آن جمجم است. (از منتهی الارب ذیل لغت جمجم) : کلاهی صوفیانه بر سرنهاده و چمچمی در پای کرده. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 25).
خوش بود دلبستگی با دلبری
ماهرویی مهربانی مهتری
چمچمی در پای مردانه لطیف
بر سرش خربندگانه میزری.
سعدی (از انجمن آرا).
اگر کیمخت بلغاری نباشد
که درپوشم من و گرگا و چمچم.
نزاری (از انجمن آرا).
، کفش نازک کهنه، چمچه و ملاغه و کفگیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمچه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 30 هزارگزی شمال باختری اهوازو 5 هزارگزی راه شوسۀ حمیدیه به اهواز واقع است و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در کنارۀ شمالی رود خانه جراحی، واقع است. آبش از رود خانه جراحی. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بنی خالد میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ رَ)
قرطم بری یا قرصف است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رمرام. رجوع به رمرام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چمچم
تصویر چمچم
چمچمه ملعقه کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم
تصویر چرم
پوست انسان و حیوانات، جلد تن انسان و حیوان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرم
تصویر مرم
کاهیده مرهم بنگرید به مرهم مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمچم
تصویر چمچم
((چُ چُ یا چَ چَ))
رفتار به ناز، خرام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چمچم
تصویر چمچم
((چُ چُ))
گیوه، سم اسب و استر و خر و گاو و مانند آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرم
تصویر چرم
((چَ))
پوست گاو یا شتر دباغی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرم
تصویر چرم
Leather
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرم
تصویر چرم
en cuir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چهارم
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چرم
تصویر چرم
aus Leder
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرم
تصویر چرم
шкіряний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرم
تصویر چرم
skórzany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرم
تصویر چرم
皮革的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرم
تصویر چرم
de couro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرم
تصویر چرم
di cuoio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چرم
تصویر چرم
de cuero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چرم
تصویر چرم
кожаный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرم
تصویر چرم
leren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چرم
تصویر چرم
หนัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چرم
تصویر چرم
kulit
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چرم
تصویر چرم
चमड़े का
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چرم
تصویر چرم
מעור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چرم
تصویر چرم
革の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چرم
تصویر چرم
가죽의
دیکشنری فارسی به کره ای