جدول جو
جدول جو

معنی چمتا - جستجوی لغت در جدول جو

چمتا
کوله پشتی چوپانان و کشاورزان که از جنس پشم دست باف است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همتا
تصویر همتا
(دخترانه)
نظیر، مانند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چمتاک
تصویر چمتاک
کفش، پای افزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چیتا
تصویر چیتا
یوزپلنگ، پستانداری درنده و گوشت خوار، شبیه پلنگ ولی کوچک تر از آنکه بر روی پوست خود خال های فراوان دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همتا
تصویر همتا
مثل، مانند، شریک، هم جنس، برابر، همسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمنا
تصویر چمنا
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، استر، ستر، بغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمپا
تصویر چمپا
نوعی برنج نامرغوب، برنج گرده، در علم زیست شناسی نوعی گل یاس
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
قصبۀ مرکزی دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان که در 57 هزارگزی شمال باختری راور کنار راه فرعی راور به کرمان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 3000 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته قنات. محصولش غلات. حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن پارچه و کرباس و راهش ماشین رو است. این آبادی شعبه هائی از ادارات دولتی دارد و بنای مقبرۀ شیخ ابوسعید که از ابنیۀ قدیمی است در این محل واقع است لیکن تاریخ بنا نامعلوم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
همتای. همزاد. همجنس. (برهان) ، نظیر و مانند. (برهان). عدیل. همانند. قرین. شبیه. (یادداشتهای مؤلف) :
شه نیمروز آنکه رستمش نام
سوار جهاندیده همتای سام.
فردوسی.
به پور گرامی سپرد آن سپاه
که فرزند او بود و همتای شاه.
فردوسی.
نیابم دگر نیز همتای او
به رفتار و زور و به بالای او.
فردوسی.
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس تو را همسر
ایا میری که از میران نباشد کس تو را همتا.
فرخی.
بر من بیهده تر زآن به جهان کس نبود
که خداوند مرا جوید همتای و قرین.
فرخی.
زهی خسروی کز همه ی خسروان
به مردی تو را نیست همتا و یار.
فرخی.
خبر هرگز نه مانند عیان است
یقین دل نه همتای گمان است.
فخرالدین گرگانی.
خداوند بزرگ است و نیست او را همتا. (تاریخ بیهقی). فلان خیلتاش را... که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید. (تاریخ بیهقی).
تأویلش از خزانه تو آن یابی
کز خلق نیست هیچ کسش همتا.
ناصرخسرو.
نشناخته مر خلق را، چه جویی
آن را که ندارد وزیر و همتا.
ناصرخسرو.
تا چنان گشتی که او را همتا نبود. (مجمل التواریخ و القصص).
آبنوسم در بن دریا نشستم با صدف
خس نیم تا بر سر آیم کف شود همتای من.
خاقانی.
عقل چه همتای توست کز تو زند لاف عشق
می نشناسد حریف، خیره سری می کند.
خاقانی.
ظل حق است اخستان همتاش مهدی چون نهی
ظل حق فرداست همتا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
بکر معانیم که همتاش نیست
جامه به اندازۀ بالاش نیست.
نظامی.
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروه طوطیان همتای تو.
مولوی.
پس تو همتای نقش دیواری
که همین چشم و گوش و لب داری.
سعدی.
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نمودی در آیینه همتای خویش.
سعدی.
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت.
سعدی.
ضرورت است بلا دیدن و جفا بردن
ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی.
سعدی.
- بی همتا، بی مانند. بی نظیر: مردمان چنان دانند که میان من و آن مهتر بی همتا ناخوشی است. (تاریخ بیهقی).
بی نظیری چو عقل بی همتا
ناگزیری چو جان ناگذران.
عطار.
- نیست همتا، بی همتا: جالینوس... نیست همتاتر آمد در علم طب و... نیز بی همتاتر بود در معالجت اخلاق. (تاریخ بیهقی).
، متناسب. جور. هم آهنگ:
خانه خود بازرود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد؟
رودکی.
به ایران نه مردی به بالای او
نبینم همی اسب همتای او.
فردوسی.
کنیزی را که هم بالای او بود
به حسن و چابکی همتای او بود.
نظامی.
، همنشین. دوست. مصاحب:
چون یار موافق نبود تنها بهتر
تنها به صد بار چو نادانت همتا.
ناصرخسرو.
، همسر. (برهان). جفت. یار:
کدام آهو افکند خواهی به تیر
که ماده جوان است و همتاش پیر.
فردوسی.
بدو گفت سودابه همتای شاه
ندیدند بر گاه شاه و سپاه.
فردوسی.
یگانه گهر گرچه والا بود
نکوتر چو جفتیش همتا بود.
اسدی.
جهانجوی بر رسم آبای خویش
پریزاده را کرد همتای خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نام ملاکی سریانی مسیحی که در کشتن خسروپرویز به دست شیرویه و مریم مادر شیرویه همدستی کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
قریه ای است در اردن ّ و قبرابوعبیده بن جراح در این مکان است. ’مهلبی’ گوید که عمتا در وسط ’غور’ قرار دارد و در آن تیرهای نیکو می سازند و فاصله عمان تا عمتا دوازده فرسخ و از عمتا تا طبریه نیز دوازده فرسخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چنپا. قسمی برنج خوب مرغوب وخوردنی که در گیلان عمل آید. نوعی برنج مرغوب که محصول گیلان است، نوعی یاس. قسمی گل یاس. نوعی گل یاس سفید و معطر. چنپا. رجوع به چنپا شود
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
به معنی چمتاک است که کفش و پای افزار باشد. (برهان). به معنی چمتاک و چمشاک است. (جهانگیری). کفش و پای افزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمتاک و چمشاک و چمشک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی از دهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 57 هزارگزی جنوب رودسر و 6 هزارگزی شوئیل واقع است و 79 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات دیمی ومختصر فندق است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
روده. رودۀ مستقیم که آخرین روده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
استر را گویند و بعربی بغل خوانند. (برهان) (آنندراج). استر. قاطر. بغل. (ناظم الاطباء). رجوع به استر و بغل شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
تنگ. (ناظم الاطباء) ، چست و استوار. (ناظم الاطباء). محکم، لباس خوشنما و خوش نشست. (ناظم الاطباء). جامۀ باندام. جامۀ خوشدوخت و خوشقواره
لغت نامه دهخدا
(چَ)
کفش و پای افزار را گویند. (برهان). کفش را گویند و آن را چمتک و چمشاک و چمشک نیز گویند. (جهانگیری). کفش و پای افزار و آن را چمتک نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). کفش و پای افزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمتک و چمشاک و چمشک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از همتا
تصویر همتا
همجنس، همزاد، همانند، قرین، شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمپا
تصویر چمپا
قسمی برنج که محصول گیلان است، نوعی گل یاس معطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همتا
تصویر همتا
((هَ))
نظیر، مانند، معادل، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همتا
تصویر همتا
بدیل، نظیر، مشابه
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، عدیل، قرین، کفو، مانند، مثل، نظیر، همال، همانند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چندتا
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی برنج خزری و نامرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوارهای باریک از پوست ترکه های درخت توت و غیهر
فرهنگ گویش مازندرانی