جدول جو
جدول جو

معنی چمبله - جستجوی لغت در جدول جو

چمبله
دسته ی گهواره که با آن گهواره را تاب دهنددام، کمند، چوب خمیده ای که به شکل عدد پنج درست شده و در آن طناب را قلاب.، چمالهپارچه یا کهنه ی تاب داده که به دور دیگ پلو و زیر درپوش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلبله
تصویر چلبله
شتاب، اضطراب، بی قراری، شتاب زده و مضطرب، برای مثال ای ز نور رای تو خورشید رخشان در حجاب / وای ز جود دست تو ابر بهاری چلبله (ظهیرالدین فاریابی - رشیدی - چلبه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبله
تصویر مبله
اتاق یا آپارتمانی که دارای مبل باشد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ لِ)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیروان شهرستان زنجان که در 13 هزارگزی شمال باختری سیروان و 3 هزارگزی راه عمومی طارم واقع است. کوهستانی و معتدل است و 119 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه تشویر. محصولش غلات، پنبه، ماش، انار و زیتون. شغل اهالی زراعت، مکاری و بافتن جاجیم و پلاس و راهش مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ لَ / لِ)
در تداول عامه، به معنی پارچه یا لباس یا کاغذ ناصاف و پرچین و چروک. پارچه یا کاغذ درهم مالیده و در هم فشرده. مچاله. مقابل صاف و صوف. و رجوع به مچاله و چماله کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
اطاق یا خانه ای که دارای مبل و اثاث زندگی باشد. (از لاروس) : این آپارتمان مبله اجاره داده خواهد شد. و رجوع به مبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلبله
تصویر چلبله
شتاب، بی قراری
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه یا لباس و یا کاغذ ناصاف و پر چین و چروک مچاله مقابل صاف و صوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمبل
تصویر چمبل
قرقره دکل، کرانهای کرجی (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کتدار باکت دارای مبل شامل اثاثه: اطاق مبله اجاره داده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلبله
تصویر چلبله
((چُ بُ لَ یا لِ))
شتاب، اضطراب، باشتاب، مضطرب، انعام شاعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چماله
تصویر چماله
((چُ لِ))
پارچه یا لباس چین و چروک دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبله
تصویر مبله
((مُ لِ))
جایی که در آن از مبل استفاده شده باشد، شامل اثاثیه
فرهنگ فارسی معین
چمباتمه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی کهنه ای که بعد از پر کردن تفنگ سر پر در لوله و روی.، چاق، فربه، خیلی چاق
فرهنگ گویش مازندرانی
حلقه ای چوبی یا فلزی که در طناب کشی استفاده کنند، دم کن برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
سرگین، کفل سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
چنبره، کمان، سر در گم شدن، کلاف شدن، پیچیدن، در محاصره قرار گرفتنپیچیدن مار به دور طعمه
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت شانه، عضلات طرفین ستون فقرات
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله، گر، نیرنگ باز، خوشه ی برخی محصولات درختی مانند: گردو و انار به صورت دوقلویا
فرهنگ گویش مازندرانی
کوزه ی گهواره که ادرار و مدفوع در آن جمع شود، تنبله
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که شاخ کمانی دارد و نوک دو شاخش نزدیک به هم است
فرهنگ گویش مازندرانی