جدول جو
جدول جو

معنی چمبل - جستجوی لغت در جدول جو

چمبل
قرقره دکل، کرانهای کرجی (گویش گیلکی)
تصویری از چمبل
تصویر چمبل
فرهنگ لغت هوشیار
چمبل
چمباتمه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از آلات ورزش و آن میلۀ کوتاه فلزی است که در دو سر آن دو گلولۀ فلزی قرار دارد و یک جفت است و هنگام ورزش هر کدام را به یک دست می گیرند و دست ها را باز و بسته می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبل
تصویر مبل
نوعی صندلی یک یا چندنفرۀ راحتی دارای پایه و دسته های چوبی و تشک و پشتی نرم، اسباب خانه از قبیل میز، صندلی، نیمکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبل
تصویر مبل
ریزنده، تر کننده، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمبل
تصویر سمبل
نشانه، نمونه، نماد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
آمله. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آمله شود، سخت و تند گردیدن خشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(گُ بُ)
تنومند و فربه (لهجۀ قزوینی). چاق. فربه. کوتاه بالا (گلپایگانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
از آلات ورزشی به صورت یک جفت وزنۀ کوچک که هر کدام را در یک دست گیرند
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ)
سرین. (فرهنگ نامۀ جدید رازی)
لغت نامه دهخدا
(چَمْ بُ)
گدا و گدایی کننده را گویند. (برهان) (آنندراج). گدایی باشد. (جهانگیری). گدا و گدایی کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به چنبلی شود، به لغت مردم گیلان چگلک باشد. (ناظم الاطباء). توت فرنگی. و رجوع به چگلک شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در دامنه. معتدل و دارای 158 تن سکنه است. آب از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
یاری دهنده اسباب و اثاثیه خانه از قبیل میز و صندلی و نیمکت و سایر اشیا چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبل
تصویر سمبل
کار سرسری سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که در ورزشهای بدنی بخصوص زیبایی اندام یکار رود و آنرا معمولا یک جفت است که هر کدام را در یک دست گرفته ضمن باز و بسته کردن دست عضلات بازو پشت بازو ساعد و کتف را تقویت میکند. یا دمبل صفحه یی دمبلی که وزن آن با اضافه کردن و کم کردن صفحات مختلف قابل تغییر است. یا دمبل قالبی دمبلی که وزن آن ثابت است و فابل کم و زیاد کردن نیست برای جثه های مختلف از 4 کیلویی تا 12 کیلویی (یک جفت) وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمبل
تصویر گمبل
چاق فربه تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امبل
تصویر امبل
آمله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمبل
تصویر قمبل
نادرست نویسی غنبل غمبل دوسرین دولمبر (گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمبل
تصویر دمبل
((دَ بِ))
آلتی است که در ورزش های بدنی به خصوص زیبایی اندام به کار رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبل
تصویر سمبل
((سَ بَ))
سنبل، کار سرسری، سطحی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبل
تصویر مبل
((مُ بِ))
ریزنده، ترکننده، اشکبار، شفا یافته
فرهنگ فارسی معین
((چُ))
نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانوها را در بغل بگیرند، چندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمبل
تصویر قمبل
((قُ بُ))
کفل، سرین، قنبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمبل
تصویر سمبل
نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
رمز، علامت، مظهر، نشانه، نماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبل، کودن، کاهل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام سگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی کهنه ای که بعد از پر کردن تفنگ سر پر در لوله و روی.، چاق، فربه، خیلی چاق
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند دنبه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
باسن، ران
فرهنگ گویش مازندرانی
قر دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله و مکر، آدم پول دار
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت شانه، عضلات طرفین ستون فقرات
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی گهواره که با آن گهواره را تاب دهنددام، کمند، چوب خمیده ای که به شکل عدد پنج درست شده و در آن طناب را قلاب.، چمالهپارچه یا کهنه ی تاب داده که به دور دیگ پلو و زیر درپوش
فرهنگ گویش مازندرانی
حیله، گر، نیرنگ باز، خوشه ی برخی محصولات درختی مانند: گردو و انار به صورت دوقلویا
فرهنگ گویش مازندرانی