دهی از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان ساری که در ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است. دشت و معتدل است و 40 تن سکنه دارد آبش از چاه. محصولش غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان ساری که در ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است. دشت و معتدل است و 40 تن سکنه دارد آبش از چاه. محصولش غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
چوبکی باشد که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرونمیرود، و هرگاه که ماهی به قلاب می آویزد آن چوبک فرومیرود و معلوم میگردد که ماهی به قلاب آویخته است. (برهان قاطع). (از: غمّاز عربی، سخن چین + ک، پسوند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رشیدی گوید: غمازک مرکب است از غمازکه عربی است و کاف تصغیر، پس در اصل مجاز باشد. (فرهنگ رشیدی). و صاحب انجمن آرا گوید: غمازک بلغت عربی ماند که کاف تصغیری پارسیان بر غماز افزوده اند چه غمازی مرادف نمامی است و این چوب نیز گرفتاری ماهی را بشست اعلام میکند و آشکار میسازد و غمز و غمزه بی شبهه عربی است. (از انجمن آرا). و رجوع به آنندراج شود
چوبکی باشد که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرونمیرود، و هرگاه که ماهی به قلاب می آویزد آن چوبک فرومیرود و معلوم میگردد که ماهی به قلاب آویخته است. (برهان قاطع). (از: غَمّاز عربی، سخن چین + ک، پَسوَند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رشیدی گوید: غمازک مرکب است از غمازکه عربی است و کاف تصغیر، پس در اصل مجاز باشد. (فرهنگ رشیدی). و صاحب انجمن آرا گوید: غمازک بلغت عربی ماند که کاف تصغیری پارسیان بر غماز افزوده اند چه غمازی مرادف نمامی است و این چوب نیز گرفتاری ماهی را بشست اعلام میکند و آشکار میسازد و غمز و غمزه بی شبهه عربی است. (از انجمن آرا). و رجوع به آنندراج شود
دهی از دهستان ناتل رستاق بخش نور شهرستان آمل که در 12 هزارگزی جنوب خاوری سولده و 7هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره واقع است. دشت و معتدل است و 110 تن سکنه دارد. آبش از وازرود. محصولش برنج و مختصر غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان ناتل رستاق بخش نور شهرستان آمل که در 12 هزارگزی جنوب خاوری سولده و 7هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره واقع است. دشت و معتدل است و 110 تن سکنه دارد. آبش از وازرود. محصولش برنج و مختصر غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان مشک آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 6 هزارگزی جنوب خاوری جویبار واقع است. دشت و معتدل است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش برنج، غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان مشک آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 6 هزارگزی جنوب خاوری جویبار واقع است. دشت و معتدل است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش برنج، غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل که در 5 هزارگزی جنوب خاوری بابل و یکهزارو پانصدگزی خاور راه شوسۀ بابل به گنج افروز واقع است. دشت و معتدل است و 255تن سکنه دارد. و آبش از فاضلاب چشمه جنید. محصولش برنج، صیفی، غلات، پنبه، پیاز و کنف. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل که در 5 هزارگزی جنوب خاوری بابل و یکهزارو پانصدگزی خاور راه شوسۀ بابل به گنج افروز واقع است. دشت و معتدل است و 255تن سکنه دارد. و آبش از فاضلاب چشمه جنید. محصولش برنج، صیفی، غلات، پنبه، پیاز و کنف. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 3 هزارگزی شمال شهر شاهی، کنار راه شوسۀ شاهی به جویبار واقع است دشت و معتدل است و 1200 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاهرود، تالاررود و آب قنات. محصولش برنج غلات، صیفی، ابریشم، کنجد و پنبه و شغل اهالی زراعت و کارگری کارخانه هاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 3 هزارگزی شمال شهر شاهی، کنار راه شوسۀ شاهی به جویبار واقع است دشت و معتدل است و 1200 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاهرود، تالاررود و آب قنات. محصولش برنج غلات، صیفی، ابریشم، کنجد و پنبه و شغل اهالی زراعت و کارگری کارخانه هاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
اغنیشک چوب پنبه ای که به شست ماهیگیری بندند و آن در آب فرو نرود مگر آن که ماهی به کجک (قلاب) افتد این واژه را برای نخستین بار هدایت در فرهنگ انجمن آرا بر گرفته از غماز تازی دانسته و گفته است: (این بلغت عربی ماند که کاف تصغیر پارسیان بر آن افزوده اند چه غمازی مرادف نمامی است و این چوبک نیز از گرفتاری ماهی بشست اعلام می کند) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک باب فرو نرود و هر گاه ماهی به قلاب آویزد آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قاب آویخته است
اغنیشک چوب پنبه ای که به شست ماهیگیری بندند و آن در آب فرو نرود مگر آن که ماهی به کجک (قلاب) افتد این واژه را برای نخستین بار هدایت در فرهنگ انجمن آرا بر گرفته از غماز تازی دانسته و گفته است: (این بلغت عربی ماند که کاف تصغیر پارسیان بر آن افزوده اند چه غمازی مرادف نمامی است و این چوبک نیز از گرفتاری ماهی بشست اعلام می کند) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک باب فرو نرود و هر گاه ماهی به قلاب آویزد آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قاب آویخته است
چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرو نرود و هرگاه ماهی به قلاب آویزد، آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قلاب آویخته است
چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرو نرود و هرگاه ماهی به قلاب آویزد، آن چوبک فرو رود و معلوم شود که ماهی به قلاب آویخته است