جدول جو
جدول جو

معنی چلیکه - جستجوی لغت در جدول جو

چلیکه(چِ کَ)
در تداول عامه، تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. تکه ریزه های هیزم. چوب دراز سخت باریک. خرده های ریزۀهیمه که معمولاً از آنها برای روشن کردن اجاق یا بخاری یا سماور و امثال اینها استفاده کنند. ریزه های هیزم خرد و دراز. چوچلیک (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ترشه (در لهجه اهالی فیض آباد محولات) ، کنایه از دستها و پاهای سخت لاغر. کنایه از ساقهای باریک و لاغر و استخوانی
لغت نامه دهخدا
چلیکه
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دستها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
چلیکه((چِ کِ یا کَ))
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دست ها و پاهای سخت لاغر
تصویری از چلیکه
تصویر چلیکه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملیکه
تصویر ملیکه
(دخترانه)
نام همسر عمر خطاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چلیده
تصویر چلیده
فشرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلیک
تصویر چلیک
ظرف حلبی بزرگ، استوانه یا مکعبی شکل، پیت
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
دهی از دهستان رحمت آباد، بخش میاندوآب شهرستان مراغه که در 25 هزارگزی شمال باختری راه میاندوآب به مهاباد واقع است. جلگه و معتدل است و 448 تن سکنه دارد. آبش از زرینه رود و سیمین رود. محصولش غلات، چغندر، کشمش و حبوبات. شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است جزو دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در یک هزارگزی خاور راه ماشین رو خواجه ولی. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 151 تن، آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
در ترکی، به معنی فولاد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، ظرفی چوبین که دو قاعده آن بشکل دو دایرۀ مسطح است. که بوسیلۀ تخته هایی به یکدیگر متصل شده و درآن شراب، سرکه و غیره ریزند. (حاشیۀ برهان قاطع چ دکتر معین). بشکه. خمرۀ چوبین. و رجوع به بشکه شود، ظرفی آهنی یا حلبی، مخصوص نگاه داشتن نفت و روغن و امثال آن. در تداول عامه انواع ظرفهای کوچک یا بزرگی که حلبی سازان از حلب یا آهن سفید برای نگاهداری نفت یا روغن و امثال آن سازند. پیت. بشکۀ حلبی. چلیک نفت. جانفتی. چلیک روغن. چلک. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). پیت حلبی. و رجوع به پیت و بشکه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ کَ)
نامه. (منتهی الارب) (آنندراج). صحیفه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
ابن خالق. وی پس از درگذشت امیرتیمور گورکانی، مدتی بر تبریز تسلط داشت و بر مردم ستم میکرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562 شود
لغت نامه دهخدا
(چُ چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای از قریه های چهارمحال اصفهان است’. (مرآت البلدان ج 4 ص 260). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی از دهستان میزدج بخش حومه شهرستان شهرکرد که در 27 هزارگزی جنوب باختر شهرکرد، کنار راه بردنجان به جونقان واقع است. دامنۀ کوه و هوایش معتدل است و 1704 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه میزدج و قنات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالی بافی و راهش مالرو است. این آبادی یک دژ قدیمی به نام قلعه اسعد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
حلقۀ استخوانی که تیراندازان به شست کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ترکی چوبخم ظرفی چوبین که دو قاعده آن بشکل دو دایره مسطح است که بوسیله تته هایی بیکدیگر متصل شده و در آن شراب سرکه و غیره ریزند، ظرفی آهنی یا حلبی
فرهنگ لغت هوشیار
غضروف و لته و پوسته و زواید گوشت مانند پوست و چربی وغلیزک و نظایر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیک
تصویر چلیک
((چِ))
ظرف حلبی بزرگ
فرهنگ فارسی معین
بشکه، حلب، ظرف استوانه ای چوبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باقی مانده ی بدهی که اندک باشدخرد و ریز در حساب، مقدار کم
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک، ریز، میوه های کوچک جالیز مانند: خیار، کدو، بچه ی تازه.، بخشی از بدنه ی چوبی قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخ کوچک نخ ریسی، چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای سوختن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک پلک زدن چشم، دور خود پچیدن در اثر درد شدید
فرهنگ گویش مازندرانی
چکه، قطره، چکه ای که از بام خانه چکد
فرهنگ گویش مازندرانی