جدول جو
جدول جو

معنی چلیاسر - جستجوی لغت در جدول جو

چلیاسر(چِلْ سَ)
دهی از بخش بندپی شهرستان بابل که در 39 هزارگزی جنوب بابل واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ محلی. محصولش لبنیات. شغل اهالی گله داری و راهش مالرو است. در این محل یک استخر عمیق طبیعی وجود دارد و اهالی این آبادی در زمستان برای تعلیف احشام به حدود قشلاق بندپی میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلیار
تصویر گلیار
(دخترانه)
یار و همنشین گل، نام روستایی در نزدیکی مهاباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیار
تصویر الیار
(پسرانه)
ایلیار، یار ایل، نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار، ال (ترکی) + یار (فارسی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیاس
تصویر الیاس
(پسرانه)
خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلیار
تصویر دلیار
(دخترانه)
یار دل، مونس جان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلینگر
تصویر چلینگر
چلنگر، آنکه ادوات و آلات آهنی از قبیل زرفین، حلقه، زنجیر در، قفل و کلید درست می کرد، قفل ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اِلْ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان در 11 هزارگزی شمال کوزران و 4 هزارگزی خاور راه فرعی کوزران به ثلاث. دشت و سردسیر است. سکنۀ آن 110 تن سنی هستند که به لهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، حبوب دیم و لبنیات و شغل مردم زراعت وگله داری است. راه مالرو دارد. در تابستان بدانجا اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
آن که گوشت جزور را بهره میکند و تقسیم میکند، آن که به چپ میگردد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تیاسر شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام موضعی به شاهکوه و ساور مازندران. (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 126)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان. واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری لنگرود سر راه شوسۀ لنگرود به رودسر، با 1220 تن سکنه (سرشماری 1330 هجری شمسی). آب آن از استخر و رودخانه شلمان تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت که در 30 هزارگزی شمال خاوری رودبارو 16 هزارگزی رستم آباد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، مکاری و شال بافی است و راهش بر سر راه عمومی رستم آباد به صارلوو مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ / سِ)
نوعی از ضب است که سوسمار باشد و آن را وزغه نیز گویند و آن کوچکترین اجناس سوسمار است و بعضی گویند حربا عبارت از اوست و او عقرب را درست فرو می برد و گوشت او سم قاتل است، اگر در شراب افتد و بمیرد آن شراب هلاک کننده باشد. (برهان). معروف است و نام او تبدیلات دارد. (از انجمن آرا). جانوری شبیه به حربا که در سقف خانه ها باشد، به هندی چهپگلی گویند. (آنندراج) (غیاث). کرپاسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربایش. مارمولک. کربس. کربش. کربسو. کربشو. کربسه. کربشه. کلپسه. (در لهجۀ اهالی خراسان). مارپلاس. سوسمار کوچک زهردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به کرپاسه و کرپاسو و کربسو و کربشو و کربسه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گَ)
چلنگر و چیلانگر. قفل و کلیدساز. و رجوع به چلنگر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در یک هزارگزی خاور لنگرود در شمال جادۀ شوسه، متصل به لنگرود واقع شده. جلگه ای است معتدل و مرطوب که 157 تن سکنه دارد. آبش از استخر کیاکلایه و محصولش برنج، ابریشم، صیفی و کنف میباشد. شغل اهالی زراعت و راهش شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لیا لِ)
دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری رودسر و یکهزارگزی شوسۀ لاهیجان به شهسوار. جلگه، معتدل و مرطوب. دارای 175 تن سکنه. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا برنج، چای و به. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیاسر
تصویر تیاسر
بسمت چپ گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیار
تصویر بلیار
لباس ظریف و مزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلوار
تصویر چلوار
پارچه سفید پنبه ای آهار داری که از آن پیراهن و زیر جامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آهن آلات خرد از قبیل قفل کلید چفت ورزه زنجیر انبر میخ و مانند آنها سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
((چَ س))
مارمولک، کرپاس، کرپاشه، کرپاسو، کرباسک
فرهنگ فارسی معین
باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محل تقسیم آب
فرهنگ گویش مازندرانی
در اصطلاح چوپانی به شبی گویند که بره به دلیل وضعیت مزاجی
فرهنگ گویش مازندرانی
چلنگر، چلنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خرده هیزم جمع کند، کسی که برخلاف عرف و به صورت پنهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
بافته ی تارهای بلند پوست درخت نم دار که از آن جهت آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی
محل آبگیری نیشکر
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاهکوه و ساور در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای مایان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های قدیمی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستای از توابع شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های اطراف بقعه ی شیخ موسی واقع در بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی