جدول جو
جدول جو

معنی چلکاسر - جستجوی لغت در جدول جو

چلکاسر
(چَ)
دهی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت که در 30 هزارگزی شمال خاوری رودبارو 16 هزارگزی رستم آباد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، مکاری و شال بافی است و راهش بر سر راه عمومی رستم آباد به صارلوو مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلکار
تصویر گلکار
کارگری که در کارهای ساختمانی کار می کند، بنا، والادگر، گل گرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاسر
تصویر مکاسر
موضع شکستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلکار
تصویر گلکار
کسی که کارش کاشتن گل است، باغبان، رنگرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلوار
تصویر چلوار
نوعی پارچۀ نخی نازک سفید و آهاردار
فرهنگ فارسی عمید
(چِلْ سَ)
دهی از بخش بندپی شهرستان بابل که در 39 هزارگزی جنوب بابل واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ محلی. محصولش لبنیات. شغل اهالی گله داری و راهش مالرو است. در این محل یک استخر عمیق طبیعی وجود دارد و اهالی این آبادی در زمستان برای تعلیف احشام به حدود قشلاق بندپی میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ)
پارچۀ پنبه ای سفید آهارداری که از آن پیراهن و زیرجامه و دیگر جامه ها سازند. چلواری. (ناظم الاطباء) :
آن را که به سر چند گزی چلوار است
بینی که چه پیچ و خمش اندر کار است.
آصف ابراهیمی.
رجوع به چلواربافی و چلواری شود
لغت نامه دهخدا
(چِلْ)
دهی از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 45 هزارگزی خاور قلعه زراس واقع است. جلگه و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش گندم، جو و برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان شیرگاه بخش سواد کوه شهرستان شاهی. در 9 هزارگزی شمال شیرگاه بین دو رودخانه تیجون و تالار نزدیک راه شوسه واقع است. زمینش دشت، هوایش معتدل و مرطوب و مالاریایی است 1800 تن سکنه دارد. آب از رودخانه تیجون و تالار میگیرد، محصولش برنج و غلات و نیشکر و شغل مردمش زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چِ رِ)
دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی جنوب باختری رودسر و یک هزارگزی شمال خاور املش واقع است. جلگه و معتدل و مرطوب است و 350 تن سکنه دارد. آبش از شلمان رود. محصولش برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ عَ تَپْ پِ)
دهی از دهستان گسکرات است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 379 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
از دهات مشک آباد ساری مازندران. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 121 و ترجمه آن ص 163)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در یک هزارگزی خاور لنگرود در شمال جادۀ شوسه، متصل به لنگرود واقع شده. جلگه ای است معتدل و مرطوب که 157 تن سکنه دارد. آبش از استخر کیاکلایه و محصولش برنج، ابریشم، صیفی و کنف میباشد. شغل اهالی زراعت و راهش شوسه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن که در 14000 گزی باختر صومعه سرا واقع شده. دامنه و مرطوب است. 233 تن سکنه دارد. آبش از نهر ملک رود و محصولش برنج و توتون و سیگار و ابریشم و چای میباشد. شغل اهالی زراعت و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان حومه بخش رودسر است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 524 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ / سِ)
نوعی از ضب است که سوسمار باشد و آن را وزغه نیز گویند و آن کوچکترین اجناس سوسمار است و بعضی گویند حربا عبارت از اوست و او عقرب را درست فرو می برد و گوشت او سم قاتل است، اگر در شراب افتد و بمیرد آن شراب هلاک کننده باشد. (برهان). معروف است و نام او تبدیلات دارد. (از انجمن آرا). جانوری شبیه به حربا که در سقف خانه ها باشد، به هندی چهپگلی گویند. (آنندراج) (غیاث). کرپاسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربایش. مارمولک. کربس. کربش. کربسو. کربشو. کربسه. کربشه. کلپسه. (در لهجۀ اهالی خراسان). مارپلاس. سوسمار کوچک زهردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به کرپاسه و کرپاسو و کربسو و کربشو و کربسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلوار
تصویر چلوار
پارچه سفید پنبه ای آهار داری که از آن پیراهن و زیر جامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلکار
تصویر گلکار
باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاسر
تصویر مکاسر
جاهای شکست، مواضع شکست
فرهنگ لغت هوشیار
((چِ))
پارچه پنبه ای سفید آهاردار که از آن برای پیراهن و زیرجامه و ملافه استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلپاسه
تصویر چلپاسه
((چَ س))
مارمولک، کرپاس، کرپاشه، کرپاسو، کرباسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلکار
تصویر گلکار
((گُ))
آن که گل در باغ ها و باغچه ها می کارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلکار
تصویر گلکار
((گِ))
آن که در کارهای ساختمانی کار گل کاری و درست کردن گل بااوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلکار
تصویر گلکار
بنا
فرهنگ واژه فارسی سره
باشو، سوسمار کوچک، مارمولک، کلپاسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در اصطلاح چوپانی به شبی گویند که بره به دلیل وضعیت مزاجی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستای از توابع شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از محله های اطراف بقعه ی شیخ موسی واقع در بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
محله ای در شهرستان آمل، کنار دریا، مدخل ورود رودخانه به دریا، مکان یا محلی که در
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای بین راه بالا جاده و درازنو در استرآباد غربی
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که خرده هیزم جمع کند، کسی که برخلاف عرف و به صورت پنهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
چمباتمه
فرهنگ گویش مازندرانی
بافته ی تارهای بلند پوست درخت نم دار که از آن جهت آویزان
فرهنگ گویش مازندرانی