جدول جو
جدول جو

معنی چلک - جستجوی لغت در جدول جو

چلک
طناب ابریشمی، کلاف نخ، کلاف ابریشم
تصویری از چلک
تصویر چلک
فرهنگ فارسی عمید
چلک
کفچه، کفگیر، ملاقه،
در موسیقی چکاوک
تصویری از چلک
تصویر چلک
فرهنگ فارسی عمید
چلک
(چَ لُ)
دو پارچه چوب است که اطفال بدان بازی میکنند، یکی بقدر سه وجب و دیگری به مقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک نیز می باشد. (برهان). چالیک است. (جهانگیری). چالیک و چلک و چلیک. (از رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). دو پارچۀ چوب یکی کوچکتر و دیگری بزرگتر که کودکان بدان بازی کنند. (ناظم الاطباء). دو پاره چوب الک دولک که نوعی بازی کودکانه است. و رجوع به چالیک و الک دولک و چلک بازی شود
لغت نامه دهخدا
چلک
(چَ لَ)
دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 99 هزارگزی ضیاء آباد و 9 هزارگزی راه شوسه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 452 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات. نخود، عدس و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن جوال و ریسمان و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ غیاثوند می باشند و در زمستان به قشلاق طارم میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
چلک
(چَ لَ)
در ترکی، به معنی کاسۀ چوبین. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، دلو برای کشیدن آب. (حاشیه برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
چلک
(چُ لَ)
طناب ابریشمی باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کلافه رانیز گویند، خواه کلافۀ ریسمان و خواه کلافۀ ابریشم باشد. (برهان). کلافۀ ابریشم. (از انجمن آرا) (از آنندراج). کلافۀ ریسمان و یا ابریشمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چلک
(چُ)
چمچه و ملاغه و ملعقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چلک
(چِ / چُ)
کفچۀ دیگ را گویند. (برهان). کفچۀ دیگ. (جهانگیری) (رشیدی). کفچه و کفگیر. (ناظم الاطباء) ، خنصر. (ناظم الاطباء). انگشت دست که میان انگشت وسطی و بنصر است، انگشت کوچک. (ناظم الاطباء). انگشت بنصر و کوچکترین انگشت دست
لغت نامه دهخدا
چلک
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند یکی بقدر سه وجب و دیگری بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک میباشد. کفچه دیگ کفگیر، انگشت وسطی بنصر. طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)، کاسه چوبین، دلو برای آب کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چلک
((چِ لُ یا چِ لِ))
دو پارچه چوب که اطفال بدان بازی کنند
تصویری از چلک
تصویر چلک
فرهنگ فارسی معین
چلک
((چُ لَ))
طناب ابریشمی، کلافه (ریسمان ابریشم)
تصویری از چلک
تصویر چلک
فرهنگ فارسی معین
چلک
((چِ یا چُ))
کفچه دیگ، کفگیر، انگشت وسطی، بنصر
تصویری از چلک
تصویر چلک
فرهنگ فارسی معین
چلک
((چَ لَ))
کاسه چوبین، دلو برای کشیدن آب
تصویری از چلک
تصویر چلک
فرهنگ فارسی معین
چلک
مقدار کم، اندک، خرده حساب، ته مانده ی چیزی، ناقص، روستایی از دهستان چلندر واقع در نوشهر، سطلی چوبی یا فلزی که برای پیمانه کردن به کار گرفته می شداز.، حرکت و تکان ناگهانی، سر چوبی قلیان، سبدهای بافته شده از الیاف گیاهی که سری گشاد.، چرک، نوعی شالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ لَ کَ)
در زبان هندی نام یکی از ذوذنب های عالی در اثیر. و رجوع به کتاب تحقیق ماللهند ص 316 ذیل جدول: ’المذنبات العالیه فی الاثیر’ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت که در 8 هزارگزی جنوب لشت نشاء واقع است. جلگه و مرطوب است و 432 تن سکنه دارد. آبش از توشاجوب سفیدرود. محصولش برنج، ابریشم و چای. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت که در 30 هزارگزی شمال خاوری رودبارو 16 هزارگزی رستم آباد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 190 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، مکاری و شال بافی است و راهش بر سر راه عمومی رستم آباد به صارلوو مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ)
دهی است از دهستان چلندر بخش مرکزی شهرستان نوشهر که در 15 هزارگزی خاور نوشهر و یکهزارگزی راه شوسۀ نوشهر به بابلسر واقع است، دشت و معتدل و مرطوب است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه محلی. محصولش برنج و عسل. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش کوچصفهان شهرستان رشت که در 5 هزارگزی خاور کوچصفهان و یکهزار و پانصد گزی شمال راه شوسۀ کوچصفهان به لاهیجان واقع است. جلگه و معتدل است و 213 تن سکنه دارد. آبش از توشاجوب سفیدرود. محصولش برنج و صیفی. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چِ لِ چِ لِ)
آواز کفش های پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که از این نوع کفش در پای دارد. نقل صوت کفش آنگاه که به سبکی و کاهلی روند. صدای کفش هایی از نوع نعلین به هنگام راه رفتن با آنها، چلیک چلیک، چلپ چلپ. و رجوع به چلپ چلپ و چلیک چلیک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ لُ)
بازی کردن با چوبهای چلک. الک دولک بازی کردن. عمل چلک باز. چالیک بازی. عمل کودک چالیکی و رجوع به چالیک و چلک و الک دولک و چلک باز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
طفلی که چلک بازی کند. بازی کننده الک دولک. کودکی که چلک بازی داند. و رجوع به چلک و چلک بازی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ تَ)
در زبان هندی، نام یکی از ذوذنب های متوسط، در جو. و رجوع به کتاب تحقیق ماللهند ص 317 ذیل جدول: ’المذنبات المتوسطه فی الجو’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلک باز
تصویر چلک باز
کودکی که چلک بازی کند بازی کننده الک دولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلک چلک
تصویر چلک چلک
آوازه کفشهای پاشنه خوابیده هنگام راه رفتن کسی که آنرا بپا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلک بازی
تصویر چلک بازی
بازی کردن با چوبهای چلک الک دولک بازی
فرهنگ لغت هوشیار
کم کم، اندک اندک، خرد خرد
فرهنگ گویش مازندرانی
چرکین، چرکی
فرهنگ گویش مازندرانی
باقی مانده ی بدهی که اندک باشدخرد و ریز در حساب، مقدار کم
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس خوردن لباس و تن
فرهنگ گویش مازندرانی
سگ ولگرد
فرهنگ گویش مازندرانی
خرده فروشی
فرهنگ گویش مازندرانی
خرد کردن پول یا جنس
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در غرب شهرستان گرگان، روستایی در ساری، چاله ی روی پره های چوبی آسیاب آبی، قرقره
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی خشک که در زمستان به عنوان هیزم برای گرم کردن خانه مورد
فرهنگ گویش مازندرانی