ریسمانی است که برگردن اسبان بندند. (برهان) (از جهانگیری) (از رشیدی) (انجمن آ را) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنان اسب. فسار. افسار. اوسار، (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). جلو. پالهنگ و رجوع به جلو شود، رسنی که به گردن آسیا بندند. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به چلوک شود
ریسمانی است که برگردن اسبان بندند. (برهان) (از جهانگیری) (از رشیدی) (انجمن آ را) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنان اسب. فسار. افسار. اَوسار، (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). جلو. پالهنگ و رجوع به جلو شود، رسنی که به گردن آسیا بندند. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به چُلوک شود
سرگین گردان، حشره ای سیاه و پردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سرگین غلتان، سرگین گردانک، خروک، خبزدو، خبزدوک، خزدوک، کوزدوک، چلانک، کستل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگردانک، بالش مار، کوز، جعل، قرنبا
سِرگین گَردان، حشره ای سیاه و پِردار، بزرگ تر از سوسک های خانگی که در بیابان های گرم پیدا می شود و بیشتر روی سرگین حیوانات می نشیند و آنرا با چرخاندن حمل میکند، سِرگین غَلتان، سِرگین گَردانَک، خَروَک، خَبَزدو، خَبَزدوک، خَزدوک، کَوَزدوک، چَلانَک، کَستَل، گوگار، گوگال، تسینه گوگال، گوگَردانَک، بالش مار، کَوَز، جُعَل، قُرُنبا
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد زَرو، زَلو، جَلو، شَلک، شَلکا، خِرِستِه، مَکِل، دیوَک، دیوچِه، دُشتی، عَلَق
توده، دسته ناحیه ای شامل چند ده، دهستان، ولایت قطعات مکعبی سیمانی یا سنگی که در کارهای ساختمانی به کار می رود، ساختمانی شامل چندین واحد مسکونی مستقل معمولاً با یک ورودی، مجموعه ای از ساختمان ها که هیچ فاصله ای بین آن ها نیست و به وسیلۀ خیابان های مختلف شهر محصور شده اند، در علوم سیاسی مجموعه ای از چند کشور متحد که دارای یک مرام و یک روش سیاسی باشند مثلاً بلوک شرق تکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بکوک، بلوتک، تلوک
توده، دسته ناحیه ای شامل چند ده، دهستان، ولایت قطعات مکعبی سیمانی یا سنگی که در کارهای ساختمانی به کار می رود، ساختمانی شامل چندین واحد مسکونی مستقل معمولاً با یک ورودی، مجموعه ای از ساختمان ها که هیچ فاصله ای بین آن ها نیست و به وسیلۀ خیابان های مختلف شهر محصور شده اند، در علوم سیاسی مجموعه ای از چند کشور متحد که دارای یک مرام و یک روش سیاسی باشند مثلاً بلوک شرق تَکوک، ظرفی از طلا یا نقره یا چیز دیگر که به شکل جانوران از قبیل شیر یا گاو یا مرغ درست کنند، بَکوک، بُلوتَک، تُلوک
رفتار، روش، در پیش گرفتن راهی و در آن راه رفتن، در آمدن در جایی، سازش، در تصوف سیر در مراتب وجود برای وصول به کمال و نیل به حقیقت که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شب زنده داری و ترک شهوات است
رفتار، روش، در پیش گرفتن راهی و در آن راه رفتن، در آمدن در جایی، سازش، در تصوف سیر در مراتب وجود برای وصول به کمال و نیل به حقیقت که از شرایط آن عزلت، ریاضت، عبادت، شب زنده داری و ترک شهوات است
چربک، چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغر چربه، نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، مصغر چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
چَربَک، چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغرِ چربه، نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، مصغرِ چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
را سپردن، پای سیر کردن جای را ورش بریش روش، رفتار رفتن در راهی، درآمدن در جایی، روش رفتار، طی مدارج خاص که سالک باید آنها را طی کند تا به مقام وصل و فنا برسد. از جمله این مدارج توبت و مجاهدت و خلوت و غزلت و ورع و صمت و رجا و غیره است
را سپردن، پای سیر کردن جای را ورش بریش روش، رفتار رفتن در راهی، درآمدن در جایی، روش رفتار، طی مدارج خاص که سالک باید آنها را طی کند تا به مقام وصل و فنا برسد. از جمله این مدارج توبت و مجاهدت و خلوت و غزلت و ورع و صمت و رجا و غیره است
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد
ناحیه، ولایت، و به معنی توده و دسته هم آمده است فرانسوی همگروه این واژه را غیاث ترکی دانسته معین آن را پارسی و گروهی ده و روستا می داند کشورهایی که متحد بشوند و دارای مرام و روش سیاسی خاصی باشند: بلوک شرق بلوک غرب، جمعیت ها و دسته های همعقیده و دارای روش واحد