جدول جو
جدول جو

معنی چله - جستجوی لغت در جدول جو

چله
نخ تابیده، نخی که از تارهای باریک تابیده شود، زه کمان
روز چهلم وقوع امری، ایامی در تابستان و زمستان که اوج شدت گرما یا سرماست، کنایه از مکان خلوتی که صوفیان در آن به ریاضت می پردازند، در تصوف چهل روزی که صوفیان در آن به ریاضت و عبادت می پردازند
چلّۀ تابستان: چهل روز اول تابستان، کنایه از موسم شدت گرما
چلّۀ زمستان: چهل روز اول زمستان (از اول دی تا دهم بهمن)، کنایه از موسم شدت سرما
چلّۀ کوچک: بیست روز پس از چلۀ اول زمستان، از دهم بهمن تا آخر بهمن
چلّه گرفتن: در تصوف مدت چهل روز در گوشه ای به سر بردن و به ذکر و عبادت مشغول شدن، خواندن ذکر و دعاهایی به مدت چهل روز برای گرفتن حاجت، مراسم روز چهلم فوت کسی را در سر خاک او برگزار کردن
چلّه نشستن: کنایه از خانه نشین شدن، دوری کردن از معاشرت با مردم، در تصوف مدت چهل روز به آداب چله نشینان در کنجی معتکف شدن و به ریاضت و عبادت پرداختن
تصویری از چله
تصویر چله
فرهنگ فارسی عمید
چله
(بَ بَ)
چهل روز باشد که زن بنشیند از بعد زادن تا بدانگه که پاک شود، بدان چهل روز به گرمابه نشود و نماز نکند. گویند به چله در است. (فرهنگ اسدی). چهل روز ایام نفاس زن پس از زاییدن. (ناظم الاطباء) :
برافشاندم خدوآلود چله در شکاف او
چو پستان مادر اندر کام بچه ی خرد در چله.
عسجدی (از فرهنگ اسدی).
، چهل روزی که درویشان در گوشه ای نشینند و روزه دارند و عبادت کنند. (برهان). چهل روزی که درویشان و مرتاضان برای ذکر و فکر و طاعت و عبادت خلوت گزینند. (انجمن آرا). ایام معهود که مرتاضان در آن خلوت گزینند و ریاضت کشند. (آنندراج). چهل روزی که مرتاضان و درویشان در گوشه ای نشسته روزه دارند و عبادت می کنند. (ناظم الاطباء). صوم الاربعین. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از دائره المعارف اسلام). مدت چهل روز که صوفیه در ریاضت گذرانند. عبادت خاص یا ریاضت و ترک حیوانی در مدت چهل روز مرصوفیان و مرتاضان را. چهل روزی که در آن مرتاضان و درویشان چله نشینند. چهل روز ترک حیوانی گفتن و دیگر ریاضات ورزیدن:
پس از پنجاه چله در چهل سال
مزن پنجه درین حرف ورق مال.
نظامی.
، چهلم مرگ عزیزی، چون اربعین امام حسین (ع) چلۀ امام. روز چهلم مرگ عزیزی که در آن روز عزاداری کنند و مراسم خاص به جای آرند. چهلمین روز مرگ کسی که در آن روز مجلسی برای طلب آمرزش او به پای دارند و اطعام مساکین کنند و بازماندگان و منسوبان وی به سر خاک مرده روند. روزی که در آن چلۀ مرگ عزیزی را گیرند. روزی که عزای چهلم مرده را منعقد سازند، چهلمین روز عمر کودک، که در آن روز مراسم چل روزگی طفل را گیرند. روز چهلم تولد نوزاد. چهلم کودک نوزاده. چهل روز اول عمر نوزاد، که در چل روزگی طفل را شست و شوی داده، آب چله ریزند. روز چهلم ولادت طفل که در آن روز چلۀ کودک را گیرند و آب چلۀ طفل را ریزند. و رجوع به چهلم شود، اربعین. (نصاب). مطلق اربعین، اعم از چهل روز یا چهل سال. مخفف چهله. چهل روز:
چله ای در خم برآر و چله ای اندر سبو
همچو می صافی شو آنگه در دل مینا نشین.
باقرکاشی (از آنندراج).
و رجوع به اربعین شود، در تداول عامه، به قسمتی از فصل زمستان و تابستان اطلاق شود. مدتی معین از فصل زمستان و نیز تابستان. رجوع به ترکیبات این کلمه شود.
- چلۀ بزرگ (... زمستان و... تابستان) ، چهل روز از موسم زمستان که آغاز آن مطابق اول دی ماه، (هفتم دی ماه جلالی) و پایانش دهم بهمن ماه (شانزدهم دی ماه جلالی) است. و چهل روز از موسم تابستان که اول آن مطابق است با اول تیر ماه (پنجم تیرماه جلالی) و آخر آن دهم مرداد ماه (شانزدهم مرداد ماه جلالی) می باشد.
- چلۀ تابستان، چهل روز اول فصل تابستان که در اصطلاح عامه، چلۀ بزرگ نیز نامیده می شود، و گاه کنایه از گرمای سخت هم باشد، چلۀ تابستون.
- چلۀ زمستان، همان چلۀ بزرگ است و گاه در تداول عامه، کنایه از سرمای سخت باشد. چلۀ زمستون.
- چلۀ کوچک (... زمستان،... تابستان) ، در تداول عامه، بیست روز از فصل زمستان و بیست روز از فصل تابستان را شامل است، بدین ترتیب که بیست روزۀ زمستان، از دهم بهمن ماه (هفدهم بهمن ماه جلالی) شروع شود و آخر بهمن ماه (پنجم اسفند ماه جلالی) به آخر رسد، و بیست روزۀ تابستان، آغاز آن از دهم مرداد ماه (شانزدهم مرداد جلالی) و پایان آن آخر مرداد (ششم شهریور جلالی) باشد
ریسمانی باشد که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید و آن را ببافند و به انگشت پیچیده در جایی گذارند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تار جولایان که در مقابل پود است. (از لغت محلی شوشترنسخۀ خطی). چند رشته نخ از مجموعۀ نخ هایی که تارهای پارچۀ نخی یا ابریشمی را تشکیل دهد (در تداول جولاهگان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) ، زه کمان را نیز گویند. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). چلۀ کمان. وتر. جلاهق. (منتهی الارب). و رجوع به زه شود:
نرمی مکن که سختی ایام می کشی
از آهن است چله کمان کیاده را.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
چله
(چِلْ لَ)
یکی از دهستان های بخش گیلان شهرستان شاه آباد که در قسمت علیای دره کیلان، که دره ای است در جهت شمال باختری به جنوب خاوری، واقع است و سلسله کوه سرکش، مله نی، کوه کچل و قلاجه در شمال و سلسله کوه سرابان باباگیر و بلاله در جنوب این دهستان قرار دارند. هوای قسمت علیای دهستان سردسیر و قسمت سفلی معتدل است و ساکنین دهستان در داخل آن ییلاق قشلاق کرده در سیاه چادر و آلاچیق زندگی می کنند. دامنۀ کوه های شمال دهستان که بر آفتاب است، محل قشلاق و دامنۀ کوه جنوبی که بر نسار است، محل ییلاق ساکنین است. آبش از چشمه سارهای متعدد و زه آب رود خانه محلی، محصولات عمده اش غلات، پنبه، ذرت، لبنیات، مختصر توتون و سایر محصولات دیمی است و راهش راه شوسۀ گیلان به شاه آباد و ایلام است که از وسط این دهستان می گذرد. دهستان چله دارای سیزده مزرعه و 5000 نفر سکنه است و اسامی مزارع و چشمه سار و تعداد خانوار تقریبی آنها به شرح زیر است:
مزرعه چهارمله 20 خانوار
چال وارگه 150 \’
چال آب کبود 20 \’
چشمه نظامی 120 \’
چشمه زینل خانی 60 \’
مزرعه سماوات 25 \’
مزرعه بندگیوه کش 70 \’
مزرعه زیارتگاه حضرت سلیمان 50 \’
مزرعه برآفتاب 70 \’
مزرعه نسار 70 \’
مزرعه نسارو برآفتاب 50 \’
مزرعه کلاه دراز امیر خان 80 \’
مزرعه داربید جولنمیر 100 \’
جمع. 885 خانوار.
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چله
(چِ لَ)
دهی از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 21 هزارگزی جنوب باختری کرمانشاه و 2 هزارگزی قیماس واقع است. دشت و سردسیر است و 285 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه مرک. محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش از طریق قیماس اتومبیل رو است. این آبادی در دو محل به چله علیا و چله سفلی مشهور است که سکنۀ چله علیا 205 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چله
(چُلْ لَ)
به معنی آلت تناسل است که چر و چل و چورک و چول نیز گویند:
برافشاندم خدوآلود چله در شکاف او
چو پستان مادر اندر کام بچه ی خرد در چله.
عسجدی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
چله
چهل روزه، روز چهلم وفات کسی
تصویری از چله
تصویر چله
فرهنگ لغت هوشیار
چله
چهل روز بعد از زایمان، چهل روزی که درویشان در گوشه ای نشینند و به عبادت و ریاضت پردازند، چهلمین روز درگذشت کسی، اربعین (اعم از چهل روز یا چهل سال)، مدتی معین از فصل زمستان و فصل تابستان
تصویری از چله
تصویر چله
فرهنگ فارسی معین
چله
زه کمان، وتر
تصویری از چله
تصویر چله
فرهنگ فارسی معین
چله
((چِ لِّ))
نخ تابیده
تصویری از چله
تصویر چله
فرهنگ فارسی معین
چله
اربعین
تصویری از چله
تصویر چله
فرهنگ واژه فارسی سره
چله
اربعین، چهلم، ریاضت چهل روزه، چله نشینی، سردترین چهل روز زمستان، گرم ترین چهل روز تابستان، تار، زه کمان، وتر، زه، اعتکاف، چله نشینی، عزلت، زاویه، زاویه ریاضت، اوج گرما، چهل روز نخست تابستان، اوج سرما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چله
چهل روز اول زمستان، چله ی بزرگ، چهل روز بعد از آن را چله می گویند، در موسیقی مازندران به هریک از شاخه های نغمات سازی مربوط است، -مزاحم، -شاخه ی درخت، شاخه ی بریده نردبان درختی، واحد شمارش در کارگاه بافندگی سنتی برابر با چهل دانه قیوه، گردش و چرخش یا تعویض لحن در موسیقی را گویند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلر
تصویر چلر
راش
فرهنگ لغت هوشیار
گل یا میوه از درخت کنده شده، برگزیده منتخب، بر بالای هم قرار داده بنظم و ترتیب، گسترده و پهن شده بنظم و ترتیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاله
تصویر چاله
از شاله سوئیسی انگلیسی کوهکد خانه سوئیسی گودال گو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چته
تصویر چته
چریک، گروهی از سپاهیان، جنگ پارتیزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه
تصویر چاه
گودی عمیقی که در زمین جهت بیرون آمدن آب و جز آن حفر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که برای متوقف ساختن خر و استر گویند، (در زبان کودکان شیر خوار) خر الاغ، کلمه ای که عوام بصورت تحقیر یا دشنام گویند چون خواهند کسی را از تند رفتن باز دارند
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی درجه ومرتبه، هر مرتبه وپایه از نردبان را گویند، راهرو بین طبقات پایین وبالای عمارت هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلب
تصویر چلب
شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
چهل روزی که مرتاضان چله نشینند، چهل روز ایام نفاس یعنی آن مدت پس از زاییدن که زن نا پاک میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
لغز، گناه، لالنگ خوراکی که مردم از خانه مردم با خوان دوست و خویش بردارند و با خود برند، سنگریزه نرم ماسه کار نیک، تا سه، تنگدمی تازی گشته از لاتین دو انگشتی از گیاهان شکوفه سپرغم گیاهی است از تیره صلیبیان که در حدود 4 گونه آن شناخته شده و در نواحی گرم آسیای غربی و شمال افریقا روید سله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حله
تصویر حله
ضعف، شکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خله
تصویر خله
پاروی قایق رانی
فرهنگ لغت هوشیار
وسیله ای که برای گرفتن حیوانات بکار میرود، دام، پایه نردبان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جله
تصویر جله
سبد و بمعنی گره ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذله
تصویر ذله
خواری، گناهکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رله
تصویر رله
فرانسوی باز پخش، گامه (مرحله)، اسپ تازه دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دله
تصویر دله
چشم چران، هرزه و ولگرد
فرهنگ لغت هوشیار
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله
تصویر بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاله
تصویر چاله
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اله
تصویر اله
خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قله
تصویر قله
چکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی پارچه که پهنای آن حدود بیست سانتیمتر باشد
فرهنگ گویش مازندرانی