جدول جو
جدول جو

معنی چلاویان - جستجوی لغت در جدول جو

چلاویان
از طوایفی که فرمانروایی مختصر و کوچکی را در بخشهایی از کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ)
ساکنان غلاطیه (یا گالاثی). رجوع به غلاطیه و گالاثی شود.
- نامۀ غلاطیان، نامه ای است که پولس به مردم غلاطیه نوشته است، احتمال میرود وی نامه را در قرنتس به سال 57 یا 58 نوشته باشد. او در این نامه غلاطیان را به سبب دوری از مسیح و راستی سخت توبیخ کرد و تسلط و تعلیمات رسالت خود را ثابت نمود و مدلل کرد که آنها را از خود مسیح یافته است، و با قوت و جرأت تمام تعلیم اعظم و عمده دین مسیح یعنی عادل شمرده شدن به توسط ایمان را با نسبتهای آن به شریعت و به رفتار مقدس بیان میکند و آزادی فرزندان خدا را به طور کامل توضیح میدهد. عباراتش عتاب آمیز و محبت انگیز است. و موضوع آن با نامۀ رومانیان و همچنین زمان نگارش هر دوی آنها ظاهراً یکی است. کلیساهای غلاطیه در تاریخ کلیسا تخمیناً مدت 900 سال مذکور است. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به غلاطیه شود
لغت نامه دهخدا
سفر لاویان کتاب سوم از پنج سفر است، درقاموس کتاب مقدس آمده: از آنرو به این اسم نامیده شده که مخصوصاً مشتمل بر ذکر قوانین و آئین لیویان و کاهنان و هدایا و قربانیهای ایشان است و عبرانیان آن را شریعت کاهنان خوانند، در قسم اول قربانیهای خونی و نیز قربانیهای سوختنی و غیر خونی و هدایای آردی وقربانیهای رفع گناهی و قربانیهای سلامتی و جاهلی و خطائی و گناهانی که برای آنها باید قربانی گذرانیده شود و دستورالعمل و طرز گذرانیدن آنها مفصلا در جای خود مذکورند و تمامی این تفاصیل نه تنها اهمیت عبادت الهی را بیان میسازد بلکه از همه تضعیفها و تبدیلات انسانی که شخص را به بت پرستی میکشاند نیز مانع است تمامی این نظم و اسلوب ظل خوبیهای زمان آینده بود و نشانۀ بره که بروح ازلی خویشتن را بی عیب بحضور خدا گذرانیده و نامۀ عبرانیان برای این مطلب بهترین تفسیرهاست، بعد از آن تفصیل تقدیس کردن هارون و فرزندانش بمثابۀ کاهنان و متعاقب آن حکایت دانش آمیز ناداب و ابیهو مذکور است پس از آن قواعد و قوانین تطهیر شخصی و رسمی که یادگار و تذکرۀ دائمی از آلایش گناه و تقدس خداست عطا شد بعد حکایت روز کبیر کفاره، در این روز بنی اسرائیل از وساوس و بت پرستی و ناپاکی و سایراعمال کنعانیان انتباه یافته قوانین حفظ اخلاق و صیانت تندرستی و قواعد ملتی بایشان داده شد و مأمور گشتند که عیدهای مخصوصۀ خود را و شرایع و قوانین مخصوصۀ روز سبت و سال پنجاهم را که یوبیل خوانند نگاهدارند و نذورات و عشرها را نیز مرعی دارند، تنبیهات و مواعدی که در باقی این کتاب مذکور است نظر و توجه ایشان را به سوی آینده می آورد و مقصود از اتحاد تمامی قوم در خدمت خدای حافظ عهد ظلی است که اصل آن مسیح وملکوت اوست، عموماً معتقدند که این کتاب می باید از تصنیفات موسی بوده باشد اگر چه محتمل است که هارون وی را امداد کرده، این کتاب محتوی تاریخ ماه اول سال دوم است بعد از خروجشان ازمصر، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
فشار دادن و منضغط کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به چلاندن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
معرب آن صغانیان. ناحیه ای است واقع در مسیر علیای آمودریا (جیحون). مرکز این ناحیه نیز بهمین نام خوانده میشده و نسبت بدان چغانیانی یا چغانی است. نام رودخانه ای موسوم به ’چغان رود’ (که امروز سرخن بضم اول و فتح سوم گویند) که چغانیان را مشروب سازد از همین ریشه است و نیز ’چغان خذاه’ عنوان پادشاهانی که بر این ناحیه حکومت میکرده اند از این کلمه مأخوذ است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ناحیتیست ویران و ناحیتی بزرگ است و بسیار کشت و برز و برزیگران کاهل و جای درویشان و لکن با نعمت بسیارست و مردمانی جنگی و دلاور. و این ناحیت هوای خوش دارد و زمینی درست و آب گوارنده و از وی اسب خیزد اندک و جامۀ پشمین و پلاس و زعفران بسیار خیزد و پادشاه این ناحیت از ملوک اطراف است و او را امیر چغانیان گویند. (حدود العالم چ تهران ص 66 و 67). ناحیتی در مغرب ماوراءالنهر. (از حدود العالم چ تهران ص 72). ناحیتی به ماورأالنهر. (از نخبه الدهردمشقی ص 223). یکی از کوره های خراسان بروزگار عبداﷲ بن طاهر. (از تاریخ سیستان ص 27). مملکتی است در ماوراءالنهر و مشتمل بر شانزده هزارقریه که حدود آن متصل است به ترمذ که ساحل جیحون است در جانب شمال در محاذات بلخ، صغانیان:
بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ
ابوالمظفر شاه چغانیان احمد.
منجیک.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیزدشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
و از ایشان [ختلان و بتان] شاخهای بسیار بردارد و اندر ناحیت چغانیان افتد و آنجا پراکند. (حدود العالم چ تهران ص 19). ودیگر رود جیحون است از حدود وخان برود و بر حد میان ناحیت بلور و میان حدود شکنان وخان برود تا بحدود ختلان و تخارستان و بلخ و چغانیان و خراسان و ماوراءالنهر همی رود تا بحدود خوارزم آنگه اندر دریای خوارزم افتد. (حدود العالم چ تهران ص 27). ترمذ شهریست خرم و بر لب رود جیحون نهاده و او را قهندزیست بر لب رود و این شهر بارگه ختلان و چغانیان است. (حدود العالم چ تهران ص 66) : و چون کرده آمد نواحی بلخ و تخارستان و چغانیان و... بمردم آگنده باید کرد. (تاریخ بیهقی، چ فیاض ص 92). اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشدکه سوی ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد وآب ریختگی باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 283). و هدیه ها که آورده بود والی چغانیان از اسبان گرانمایه غلامان ترک و چیزهایی که از آن نواحی خیزد پیش امیر آوردند سخت بسیار و بموقعی خوب افتاد، و روز چهارشنبه نیمۀ محرم والی چغانیان خلعتی سخت فاخر پوشیده چنانکه ولات را دهند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 495). چنانکه درتواریخ پیداست که همیشه خوارزم را پادشاهی بوده است مفرد و آن ولایت از جملۀ خراسان نبوده است همچون ختلان و چغانیان. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665). و بعد ازمدتی او را معلوم شد که لشکر وی با وی دل بد کرده اند و با امیر احمد راست شده اند و قصد دارند که او را [ابواسحاق] بکشند، از بخارا بازگشت و بچغانیان رفت. (تاریخ بخارای نرشخی چ مدرس رضوی ص 114). امیر طاهر...هم بر ممالک چغانیان ملک و هم در ولایت هنر و بیان سلطان بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 28). و او را [دقیقی را] بسبب دقت معانی و رقت الفاظ دقیقی گفتندی و در خدمت امرای چغانیان بودی. (لباب الالباب چ نفیسی ص 250). و آل مظفر همه مردمان کریم و فاضل بودندو امارت چغانیان با ایشان بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 566). و آن حضرت [ میرزا سلطان محمود] در ولایات ترمذ و چغانیان و حصار و ختلان و قندز و بقلان و بدخشان تا کوتل هندوکش علم سلطنت برافراشت. (تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 97). و در بین این سالها نیز در مرو و قهستان و طوس و چغانیان و گوزکانان و خوارزم مردانی ایرانی صاحب داعیه چون... برخاستند. (سبک شناسی ج 1 ص 165). و ابونصر بن ابوعلی در چغانیان میزیسته است. (کتاب شرح احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1265). و از این سخنان مسلم میشود که فرخی بلافاصله پس از دقیقی به چغانیان رفته. (کتاب شرح حال رودکی ج 3 ص 1268). رجوع به چغان و صغانیان شود، شهریست نزدیک حصار شادمان و ’صغانیان’ معرب آن است. (رشیدی). مدینه ای است بزرگ به ماوراءالنهر که امام حسن بن محمد بن حسن که حافظ لغت و صاحب تصانیف است بدانجا منسوب میباشد. (منتهی الارب ذیل لغت صغانیان). از بلاد مهم ماوراءالنهر قدیم بر کنار یکی از شعب رود جیحون، نام محله ای در سمرقند. (برهان) (شعوری) (ناظم الاطباء)، خاندان آل مظفر که امارت چغانیان را داشته اند. امرا و حکمرانان ناحیۀ چغانیان. و رجوع به چغانی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان که در 9 هزارگزی جنوب خاوری قصبه رزن و24 هزارگزی شمال خاور کمیجان اراک واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 431 تن سکنه دارد که بشغل زراعت وگله داری مشغولند و صنایع دستی زنان قالی بافی میباشد. آبش از قنات و چشمه و محصولش غلات و لبنیات است. راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَلْ لا)
جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج. و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود متصوفه شمارد و گوید آنان بترک شریعت گفته اند و الحاد گرفته و اباحتیان و فارسیان بدیشان تعلق دارند. رجوع به کشف المحجوب هجویری شود
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
جمع واژۀ حلاوی ̍. گیاه خاردار و جز آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قومی است از یغما با تغزغزیان اندرآمیخته. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لاوی و منسوب بدان، یعنی اشخاصی که از اولاد لاوی سومین پسر یعقوب اند، گاهی این لفظ به معنی کاهنان نیز استعمال شده است، (ایران باستان ج 2 حاشیۀ ص 1160)، در قاموس کتاب مقدس آمده: گاهی اوقات کلمه لاوی و لاویان برای جمیع اولاد لاوی استعمال شده است (خروج 6:25 لا 25:32 عد 35:2 یوشع 21:3 و 41) و گاهی از اوقات اختصاص به نسل لاوی دارد به جز خانواده های هارون و کهنه (اول پادشاهان 8:4 عزرا 2:2:70 یوحنّا 1:19) و گاهی از اوقات همچو صفتی از برای کهنه استعمال میشود یعنی که از سبط لاوی متسلسل است (تثنیه 17:18 یوشع3:3) اما معنی ثانوی که قصد از سبط لاوی باشد غیر ازسلسلۀ کهنه بیشتر در کتاب مقدس وارد است، و در سفرپیدایش به هیچوجه اشاره به تقدیس و تعیین لاویان نیست مگر در وقتی که در فقرۀ گوساله با موسی از برای خداوند غیرت کشیدند، از آن پس از برای خدمت مقدس معین گشتند (تثنیه 10:8 و 9 و 33:8 و 11) و در وقت تعیین ایشان عدد مردان 22000 و عدد اول زادگان جمیع اسباط22273 نفر بودند و قوم فدیه آنهائی را که افزون بودند هریک را پنج شاقل دادند (سفر اعداد 3:45 - 51) و این مبلغ مطابق همان مقداری بود که از برای فدیۀ اول زادگان انسان و حیوانات نجس و چیزهای مهیب لازم بود (لاویان 27:6، سفر اعداد 18:16) و قوم لاوی واسطۀ قوم و کاهنان بودند و ایشان را جایز نبود که قربانی گذرانند و بخور سوزانند و نیز جایز نبود که اشیاء مقدسه را بدون پرده و پوشش ملاحظه کنند (سفر اعداد 4:5) لکن ایشان از سایرین به تابوت سکینه نزدیکتر بودند چنانکه چادر جماعت را هنگام کوچ کردن ایشان بر میداشتند و در وقت فرود آمدن و منزل کردن برپا مینمودند، و از برای وظیفۀ خدمت خود بعد از شست و شو و تراشیدن بدن حاضر میشدند، خلاصه واجبات بنی لاوی در نهایت دقت معین بود و به سه بهره منقسم بودند: قهاتیان و جرشونیان و مراریان، بهرۀ اول بردارندگان ظروف مقدسه، بهرۀ دوم بردارندگان اقسام خیمه و بهرۀ سوم بردارندگان لوحها و ستونها بودند، و شهرهائیکه به لاویان اختصاص داشت چهل و هشت شهر با اطراف آنها بمسافت هزار ذرع از همه طرف مختص آنها بود یعنی سیزده شهر از برای کاهنان و شش شهر از برای بست بتوسط قرعه تعیین یافت در میان اسباط، و لاویان را غیر از این شهرها و اطراف آنها عشر تمام محصولات از حیوانات و نباتات نیز بود واز این عشر ایشان بکاهنان میدادند (سفر اعداد 18:20 - 32) و در هر سه سال یک دفعه عشر ثانوی نیز میگرفتند و نیز در هنگام خدمت بعضی وظایف دیگر علاوه بر آنهائی که ذکر شد داشتند، و در ایام داود عدد کهنه به 38000 رسید که 24000 آنها از برای خدمات معینه مقرر گشتند و 6000 نفر از برای تعلیم شریعت و اجرای احکام معین شدند و 4000 از برای وظیفۀ دربانی و 400 نفر از برای خواندن و نواختن آلات طرب بودند این ها را فرقه فرقه نموده هر فرقه بنوبت خود از شهرهای خودشان برای خدمت مقدس حاضر میشدند (اول تواریخ ایام 23: و 24:20 - 31 و 25:26) و در وقتی که سبط اسرائیل از یهوداجدا گشتند سبط لاویان با یهودا همدست گردیدند (دوم تواریخ ایام 11:13 - 15) و ایشان را در تدبیر آن مملکت مخصوصاً در ایام یهوشافاط (دوم تواریخ ایام 19:8 - 11 و 20:14 - 28 و یوحنا اشعیا 2 تو 23:1 - 8 و حزقیا دوم تواریخ 29:3 - 36 و 30:21 و 22 و 31:2 - 4 و یوشیا دوم تواریخ 34:12 و 35:3 - 18) و غیره ید طولائی بود لکن بعد از اسیری معدودی از ایشان مراجعت کردند (عزرا 2:36 - 42 و 3:10 و 6:18) اما آنانی که به اورشلیم مراجعت کردند بر سر منصب قدیم خود رفتند و دردهاتی که نزدیک اورشلیم بود مأوی گزیدند و قوم کمافی السابق عشر معینه را بدیشان می دادند (نحمیا 10:37 - 39 و 12:29) ولی در عهد جدید آنها را همچو اشخاصی که در رسوم و قواعد ظاهری شرعیه ماهر می بودند و باطن آن را ترک می کردند به حساب می آورد (لوقا 10:32)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی میز چنگ از سازها یکی از ساز های زهی کلاویه یی است و صدایی شبی صدای سنتور دارد. توضیح: این آلت در قرن. 16 م. اختراع شد و در انگلستان بنام هارپسیکورد و در ایتالیا بنام کلا ویچمبالو نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
((چَ دَ))
فشار دادن، عصاره گرفتن، چلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
يقود
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
Wring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
tordre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
uitwringen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
نچوڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
выжимать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
auswringen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
викручувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
wykręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
torcer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
strizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
চিপে বের করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
escurrir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
kuzamisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
짜다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
絞る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
לסחוט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
निचोड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
memeras
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چلانیدن
تصویر چلانیدن
บิด
دیکشنری فارسی به تایلندی