جدول جو
جدول جو

معنی چقینه - جستجوی لغت در جدول جو

چقینه(چِ نَ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 4 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران بر سر راه فرعی سبزواران به کهنوج واقع است. جلگه و گرمسیر است و 97 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هلیل. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرینه
تصویر چرینه
شکمبۀ حیوانات نشخوار کننده، شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، اشکنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قینه
تصویر قینه
کنیز، خنیاگر، آرایشگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چینه
تصویر چینه
دانه ای که پرندگان می خوردند، نوعی دیوار گلی که سنگ و آجر در آن به کار نمی رود و لایه های آن را تکه تکه بر روی هم می چینند، هر لایه از دیوار گلی، دای، در علم زمین شناسی هر طبقه از زمین که از لحاظ آثار و بقایا مربوط به یک دوره است
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
مأخوذ از نام خاص چین، نارنج. جنه. (دزی ج 1 ص 239)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
داه سرودگوی یا عام است. (منتهی الارب). و ابوعمره گوید هر بنده را عرب قین و هر کنیز را قینه خواند. کنیز و خواننده و گویند کنیز خواننده باشد یانباشد. (از اقرب الموارد) ، کون یا مهرۀ پشت نزدیک کون یا مابین هر دو سرین یا مغاکچه ای که آنجاست، و از اسب، گوی است مابین اسفل سرین که متصل ران است و در آن جای است گوی، زن مشاطه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چُ نَ / نِ)
قسمی حشره. چسونه. خرچسونه. چسینه گوگال. رجوع به چسونه در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
شکنبۀ حیوانات نشخواری، روده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
به معنی چشیشه است که رنگ اسب و استر باشد و آن را خنگ گویند یعنی سفیدموی. (برهان). رنگ اسب و استر سفیدمو یعنی خنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی چشیشه است. (جهانگیری). نامی از نامهای اسپان بزبان پارسی. (از نوروزنامۀ خیام چ زوار ص 96). چشیشه و خنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشیشه و خنگ شود، آنچه چرمه رنگ بود
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ نَ)
مادۀ لزجی که از چشم خارج شود. (دزی). ژفک. پیخ. پیخال
لغت نامه دهخدا
(مُ قَیْ یِ نَ)
عروس آرای. (مهذب الاسماء). مشاطۀ عروس. (منتهی الارب) (آنندراج). مشاطه. (ناظم الاطباء). زنی که مشاطگی کند. ماشطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی است به دمشق و در قدیم مقابل باب صغیر بودو در این روزها بستانها و باغهاست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
چنه. دانۀ مرغان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). دانه ای که مرغان خورند. (غیاث اللغات). علف مرغ بود. (اوبهی). دانه که مرغان خورند. آنچه از دانه و جز آن که مرغ به منقار از زمین چیند. (یادداشت مؤلف). در تداول گناباد خراسان دانه ای که به طیور دهند. دان. دانه. چیلک. رجوع به چیلک شود:
همه کارها را سرانجام بین
چو بدخواه چینه نهد دام بین.
اسدی.
جهان دامداریست نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز.
اسدی (گرشاسبنامه)
نباشد سوی چینه آهنگ باز
نه تیهو سوی گوشت آید فراز.
اسدی (گرشاسبنامه)
وگر مرغکی کوچک آید فراز
دهدش آب و چینه به روز دراز.
اسدی (گرشاسبنامه)
همای همت، خاقانی سخن دانم
که هیچ خوشه نیرزد برای چینۀ من.
خاقانی.
مرغست جان عاشق و چندانش حوصله
کز هردو کون لایق او نیست چینه ای.
عطار.
نقل است که گفت در سفری بودم، صحرا پربرف بود و گبری را دیدم دامن در سر افکنده و از صحرا برف میرفت و ارزن میپاشید. ذوالنون گفت ای دهقان چه دانه پاشی ؟ گفت مرغکان چینه نیابند، دانه میپاشم تا این تخم ببرآید و خدای بر من رحمت کند. گفتم دانه ای که بیگاه باشد کی پذیرد؟ گفت اگر نپذیرد بیند آنچه میکنم. (تذکرهالاولیاء).
مگر خدنگ تو مرغیست آهنین منقار
که هست چینۀ او دانۀ دل دشمن.
اثیر اومانی.
بی عدد لاحول در هر سینه ای
ماند مرغ حرصشان بی چینه ای.
مولوی.
مرغ جائی رود که چینه بود
نه بجائی رود که چی نبود.
سعدی (گلستان).
و بزرگان گفته اند مرغ را چینه باید و کودک راشیر. (از فتوت نامۀ ملاحسین کاشفی).
ترا سخن چو خوش آید ز طوطی نطقی
بده ز شکر الطاف خویش چینۀ او.
حسین مؤیدی دهستانی.
- چینه برچین، یا چینه درچین، صفت جوجه ای که خود به تنهائی دانه از زمین برچیند و در امر تغذیه نیازی به مادر نداشته باشد.
، چینه دان. رجوع به چینه دان شود: چینه اش خالی شده است، چهار دیوار. (حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی) :
پر از میوه کن خانه را تا به بر
پر از دانه کن چینه را تا به سر.
ابوشکور (از حاشیۀ فرهنگ اسدی).
چینه، امروز به معنی دیوار گلین است و شعر ابوشکور را هم در فرهنگ اسدی برای خنبه شاهد آورده اند یعنی کلمه چینه را خنبه خوانده اند. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنائی دیوار گلی. دیوار گلین. دیواری که از گل برآرند بی آجری و خشتی. دیواری که از گل بی خشت برآرند. دیواری از گل برآورده. (یادداشت مؤلف). در تداول گناباد خراسان آن را دای گویند. دیوار گلی که از رده های گل برآورند. در تداول شوشتر دگ و نسبوو نصبو گویند، در اصطلاح بنائی هر مرتبه از گل باشد که بر دیوار گذارند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). هر طبقه از طبقات دیوار از گل برآمده. لاد. ردۀ دیوار. (غیاث). رهص، چینۀ بن دیوار. رمص، رستۀ بنا یا چینۀ دیوار برتر از رستۀ بنا باشد. (منتهی الارب) ، در زمین شناسی لایه ای از سنگ که سراسر آن کم و بیش یکسان و نسبت به لایه های فوقانی و تحتانی آن مشخص باشد. طبقه ای از زمین. (از لغات مصوب فرهنگستان)
اسم است از کلمه چین (از مصدر چیدن) در مقام تخصیص نوع از جنس. رجوع به چین شود.
- خارچینه، خارچین. ابزار خارکن.
- موچینه، موچین. آلت کندن موی از رخسار
لغت نامه دهخدا
دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، هر طبقه از دیوار گلی، دیوار گلی، قسمتی از ساختمان پوسته جامد کره زمین که دارای ساختمان مشابه از لحاظ مواد ترکیبی است و آثار و بقایای فسیل شناسی آن مربوط بیک زمانست طبقه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قینه
تصویر قینه
کنیزک، آوازه خوان: زن، آرایشگر زن، فرودمهره پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسینه
تصویر چسینه
چسونه خر چسونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشینه
تصویر چشینه
رنگ اسب و استر سفید موی خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چینه
تصویر چینه
((نِ))
دانه ای که مرغ از زمین برچیند و بخورد، دیوار گلی، هر طبقه از دیوار گلی
فرهنگ فارسی معین
دانه، حصار گلی، دیواره گلی، دیوار گلی، طبقه، قشر، لایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم کم زور و کم جثه، در مقام توهین و تحقیر به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
حصار یا دیوار گلی، دانه ی پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی