حسین بن قاسم بن ابی سعد مکنی به ابوالفتح نیشابوری از محدثان و صلحاء است. وی از ابوسعید عبدالواحد بن ابوالقاسم قشیری وابوالقاسم بن بیان بزاز و جز ایشان روایت کند و از او ابوسعد سمعانی روایت شنیده است. وفات او به سال 547 هجری قمری اتفاق افتاد. (اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
حسین بن قاسم بن ابی سعد مکنی به ابوالفتح نیشابوری از محدثان و صلحاء است. وی از ابوسعید عبدالواحد بن ابوالقاسم قشیری وابوالقاسم بن بیان بزاز و جز ایشان روایت کند و از او ابوسعد سمعانی روایت شنیده است. وفات او به سال 547 هجری قمری اتفاق افتاد. (اللباب فی تهذیب الانساب). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
پیشانی را گویند و به عربی ناصیه خوانند. (برهان). پیشانی بود. (جهانگیری) (رشیدی). بمعنی ناصیه و پیشانی. (انجمن آرا) (آنندراج) : به درگاه قصر رفیعت نهاده ملوک عجم از تفاخر چماچم. حکیم نزاری (از جهانگیری). ، موی پیشانی و ناصیه. (ناظم الاطباء)
پیشانی را گویند و به عربی ناصیه خوانند. (برهان). پیشانی بود. (جهانگیری) (رشیدی). بمعنی ناصیه و پیشانی. (انجمن آرا) (آنندراج) : به درگاه قصر رفیعت نهاده ملوک عجم از تفاخر چماچم. حکیم نزاری (از جهانگیری). ، موی پیشانی و ناصیه. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 26 هزارگزی شمال باختری اسفراین و 2 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی حصار به سنخواست واقع است. جلگه و معتدل است. و 40 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 26 هزارگزی شمال باختری اسفراین و 2 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی حصار به سنخواست واقع است. جلگه و معتدل است. و 40 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 22 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است. دامنه و معتدل است. و 515 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، لبنیات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان، بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب و راهش مالرو است. این آبادی از سه محل بالا، وسط، پایین تشکیل شده. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 22 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت واقع است. دامنه و معتدل است. و 515 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات، لبنیات و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان، بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب و راهش مالرو است. این آبادی از سه محل بالا، وسط، پایین تشکیل شده. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ساقی را گویند. (برهان). ساقی باشد. (جهانگیری). به معنی ساقی که پیاله دهد. (انجمن آرا) (آنندراج). ساقی. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده می: یکی سوی می ای چمانی به چم به لب داروی کی، به کف جام جم. ملک الشعراء کاشانی (از انجمن آرا). ، خرامان را گویند. (برهان). با حشمت و شوکت خرامان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمان شود
ساقی را گویند. (برهان). ساقی باشد. (جهانگیری). به معنی ساقی که پیاله دهد. (انجمن آرا) (آنندراج). ساقی. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده می: یکی سوی می ای چمانی به چم به لب داروی کی، به کف جام جم. ملک الشعراء کاشانی (از انجمن آرا). ، خرامان را گویند. (برهان). با حشمت و شوکت خرامان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمان شود
بمعنی چقاچاق است که صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بر جایی. (برهان). بمعنی چقاچاق است. (آنندراج). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی. (ناظم الاطباء). چخاچخ و چکاچاک. و رجوع به چخاچخ و چقاچاق و چکاچاک شود
بمعنی چقاچاق است که صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بر جایی. (برهان). بمعنی چقاچاق است. (آنندراج). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی. (ناظم الاطباء). چخاچخ و چکاچاک. و رجوع به چخاچخ و چقاچاق و چکاچاک شود
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر که در 29 هزارگزی جنوب شهر ملایر و سه هزارگزی خاور راه شوسۀ ملایر به بروجرد واقع است. جلگه و معتدل است و 125 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر که در 29 هزارگزی جنوب شهر ملایر و سه هزارگزی خاور راه شوسۀ ملایر به بروجرد واقع است. جلگه و معتدل است و 125 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. (برهان). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. (آنندراج) (غیاث). آتشزنه و چخماق. (ناظم الاطباء). چخماق. سنگ چخماق. چقمق. و رجوع به چخماخ و چخماق و آتشزنه شود، طعنه و سرزنش. (آنندراج). و رجوع به چقماچی و چقماقی شود
بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. (برهان). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. (آنندراج) (غیاث). آتشزنه و چخماق. (ناظم الاطباء). چخماق. سنگ چخماق. چقمق. و رجوع به چخماخ و چخماق و آتشزنه شود، طعنه و سرزنش. (آنندراج). و رجوع به چقماچی و چقماقی شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای تربت حیدریه است که در سرحد واقع شده، چهل خانوار سکنه دارد و زراعتش از آب قنات مشروب می شود. ساکنین این آبادی بعضی بلوچ اند و در ملک قریه شریک میباشند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 251)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای تربت حیدریه است که در سرحد واقع شده، چهل خانوار سکنه دارد و زراعتش از آب قنات مشروب می شود. ساکنین این آبادی بعضی بلوچ اند و در ملک قریه شریک میباشند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 251)
منسوب به چخماق. منسوب به سنگ چخماق. سنگ چخماق. - سبیل چخماقی. سبیل های چخماقی، سبیل تاب داده و از دو سوی بجانب بالاگرائیده. سبیلی که نوک تافته و برگشته بسوی بالا دارد. بروتی که دنبال آن از دو سوی ببالا برگشته باشد. سبیل نوک برگشته. سبیلی که دو نوک باریک و تابدادۀ آن بطرف بالا برگشته. رجوع به سبیل چخماقی شود. - کاف چخماقی، صورتی از نوشتن حرف کاف. شکلی از حرف ’ک’ در رسم الخط
منسوب به چخماق. منسوب به سنگ چخماق. سنگ چخماق. - سبیل چخماقی. سبیل های چخماقی، سبیل تاب داده و از دو سوی بجانب بالاگرائیده. سبیلی که نوک تافته و برگشته بسوی بالا دارد. بروتی که دنبال آن از دو سوی ببالا برگشته باشد. سبیل نوک برگشته. سبیلی که دو نوک باریک و تابدادۀ آن بطرف بالا برگشته. رجوع به سبیل چخماقی شود. - کاف چخماقی، صورتی از نوشتن حرف کاف. شکلی از حرف ’ک’ در رسم الخط
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 19 هزارگزی شمال باختر سنقر و 6 هزارگزی گل سفید، کنار گاورود واقع است. دشت و سردسیر است و 275 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گاورود، محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس و راهش از گل سفید اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 19 هزارگزی شمال باختر سنقر و 6 هزارگزی گل سفید، کنار گاورود واقع است. دشت و سردسیر است و 275 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گاورود، محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس و راهش از گل سفید اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کوزۀ سرتنگ شکم فراخ پرشراب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوزۀ سرتنگ بزرگ شکم که در آن شراب کنند. (رشیدی) (انجمن آرا ذیل چمانه). تنگ شراب. ابریق شراب. صراحی. و رجوع به چمان شود
کوزۀ سرتنگ شکم فراخ پرشراب را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوزۀ سرتنگ بزرگ شکم که در آن شراب کنند. (رشیدی) (انجمن آرا ذیل چمانه). تنگ شراب. ابریق شراب. صراحی. و رجوع به چمان شود
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال باختری مشهد و شمال کشف رود. جلگه، معتدل و دارای 96 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ارداک شهرستان مشهد، واقع در 21هزارگزی شمال باختری مشهد و شمال کشف رود. جلگه، معتدل و دارای 96 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
مادر: گفت: ماما، درست شد دستم چون گل از دست دیگران رستم. (هفت پیکر. چا. استانبول 157 چا. ارمغان 189)، کسی که زن حامله را در وضع حمل یاری کند وبچه او را بگیرد قابله
منسوب به چخماق. از سنگ چخماق، آنکه سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق میزند. یا سبیل چخماقی. تاب داده که از دو سوی بطرف بالا گراییده. (شبیه به چخماق پولاد منحنی شکل)
منسوب به چخماق. از سنگ چخماق، آنکه سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق میزند. یا سبیل چخماقی. تاب داده که از دو سوی بطرف بالا گراییده. (شبیه به چخماق پولاد منحنی شکل)
منسوب به چخماق. از سنگ چخماق، آنکه سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق میزند. یا سبیل چخماقی. تاب داده که از دو سوی بطرف بالا گراییده. (شبیه به چخماق پولاد منحنی شکل)
منسوب به چخماق. از سنگ چخماق، آنکه سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق میزند. یا سبیل چخماقی. تاب داده که از دو سوی بطرف بالا گراییده. (شبیه به چخماق پولاد منحنی شکل)