جدول جو
جدول جو

معنی چقته - جستجوی لغت در جدول جو

چقته(چُ تَ)
لهجه و تلفظی از ’چوکده’ در تداول بعضی از مردم گیلان و آن آلتی است که چوپانان یا شکارچیان گیلانی وقتی که برف زیاد بر زمین نشسته است به پای خود میبندند تا در برف فرو نروند. نوعی راکت که در بعضی ولایات ایران دهقانان و چوپانان برای فرو نرفتن در برف آن را بکفش یا به پای خود می بسته اند. و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 2 حاشیۀ ص 1083 شود
لغت نامه دهخدا
چقته
آلتی است که بعض مردم گیلان و طالش هنگامی که برف زیاد بر زمین نشسته بپای خود بندند تا در برف فرو نروند قسمتی راکت برف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چسته
تصویر چسته
شیردان گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چته
تصویر چته
چریک، سرباز داوطلب، دسته ای سرباز پارتیزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشته
تصویر چشته
طعمه ای که به حیوانات می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسته
تصویر چسته
نغمه، آهنگ، آواز،
پوست کفل چهارپایان، پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، زرغب، سغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغته
تصویر چغته
نوعی کفش که هنگام راه رفتن در روی برف به پا می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفته
تصویر چفته
خم، خمیده، خم شده، کج، برای مثال بدین ماند این قامت چفته ام / که گویی به گل در فرورفته ام (سعدی۱ - ۱۸۳ حاشیه)، طاق و سقف خمیده، دروغ، بهتان، گمان بد، برای مثال من بر سخا و تربیتت کیسه دوخته / حساد می نهند به تضریب چفته ام (کمال الدین اسماعیل - لغتنامه - چفته)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنته
تصویر چنته
کیسه، توبره، کیسه ای که درویشان و شکارچیان با خود برمی دارند و در آن توشه یا اسباب کار خود را می گذارند، کنایه از اطلاعات، دانش ذهنی
فرهنگ فارسی عمید
(چِ تَ / تِ)
مخفف چیست ترا؟ یعنی چه میشود ترا؟ چه عیب و نقصی است ترا؟ چه بیماریی است ترا؟ چه گرفتاریی است ترا؟
لغت نامه دهخدا
(چِ تِ)
جبۀ سطبر ودولائی سپاهیان، جوشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
یوزشکاری، مقیاس اراضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ تِ)
دهی از بخش سنجایی شهرستان کرمانشاهان که در 40 هزارگزی خاور راه فرعی شاه آباد به گهواره واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات دیمی و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و تهیۀ ذغال و هیزم و راهش مالرو است که در تابستان اتومبیل هم میتوان برد. گله داران این آبادی در زمستان برای قشلاق به حدود نفت شاه میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ / تِ)
کیسۀ چرمین درویشان که در آن حشیش و چرس و بنگ و آلات کشیدن آن حمل کنند. توبرۀ کوچک درویشان که در آن چرس و چیزهای دیگر بردارند. توشه دان درویشان. خرجین گونه ای درویشان را که معمولاً از جنس قالی و قالیچه بشکل کیسه ای دوخته اطراف آن را چرمدوزی کنند و از گردن آویزند و چیزهای خرد و ریز درون آن گذارند.
- امثال:
فلان کس چنته اش خالی است یا چیزی در چنته ندارد، یعنی بی مایه و بی سواد است
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ / تِ)
بمعنی نغمه و آهنگ باشد. (برهان). نغمه را گویند. (جهانگیری). بمعنی نغمه است. (انجمن آرا) (آنندراج). نغمه و آهنگ. (ناظم الاطباء). نغمه. (فرهنگ نظام). آواز و آهنگ خوانندگی:
ز قول مطرب دلکش نیوشی چسته های خوش
ز دست ساقی مهوش شراب لعل بستانی.
عبد الواسع جبلی (از فرهنگ ضیاء).
چسته میزد بلبل از شاخ و همی نالید زار
خاست برپا سرو زان کان چسته او را درگرفت.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، ساغری را نیز گویند، و آنرا از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند، و از آن کفش و چیزهای دیگر دوزند. (برهان). چیزی باشد از پوست اسب و خر و شتر. (غیاث) (آنندراج). ساغری و کیمخت که از پوست استر و اسب و غیره سازند. (فرهنگ ضیاء). ساغری که از پوست کفل گورخر و اسب و استر و خر و الاغ سازند و از آن کفش و جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). ساغری را خوانند. (جهانگیری). کفل و سرین و ران حیوانات. (غیاث) (آنندراج). کفل جانوران. (فرهنگ نظام) :
زان نی تیر میزدش هرسو
کلۀ گور و چستۀ آهو.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، چیز خوردنی. رجوع به چسته خوار و چشته شود
لغت نامه دهخدا
(چُ تَ / تِ)
شیردان گوسفند و بز و امثال آنرا گویند. (برهان). شیردان بز و گوسفند و غیره باشد. (جهانگیری). شیردان گوسپندان و غیره، و آن معده اولین است از هر دو معده حیوانات سبزه خوار. (آنندراج). شیردان گوسپند و بز و جز آن (ناظم الاطباء). شیردان گوسفند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تَ / تِ)
مخفف چاشته است که طعمه و طعام اندک باشد. (برهان). مخفف چاشته است. (انجمن آرا). بمعنی طعام چاشت باشد و بعد از آن تخفیف نموده بمعنی مأخوذ استعمال کرده باشند. (آنندراج). طعام اندک و طعمه و چاشت. (ناظم الاطباء). غذایی که به حیوانات به خصوص درندگان میدهند، که درتکلم طعمه است. (فرهنگ نظام). طعمه. نواله: و چون سلیمان به اسد رسید مصاف داده همی آمدند تا بساری دیالم و سادات چون شیر که به چشته رود پیشباز شدند و بسیاری را کشته و هزیمت کرده... (تاریخ طبرستان). رجوع به چشته خوار و چشته خور شود، چاشنی و مزه. (ناظم الاطباء) ، مسته. کریز. کمی از گوشت که بمرغان شکاری دهند تا آنانرا حریص بشکار کنند. گوشتی از صید باز که خود باز را دهند، گوشت یا چربی یا خوردنی دیگری که بقلاب ماهیگیری بندند تا ماهی را بدان وسیله صید کنند. فریه، تخم مرغی که در لانۀ مرغ یا جای دیگر میگذارند که مرغ همواره بدانجا رفته تخم بگذارد. رومه. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) ، آنکه معاش خود را بدون زحمت تحصیل میکند. (ناظم الاطباء). چشته خور. چشته خوار
لغت نامه دهخدا
(چَتَ / تِ)
بمعنی رنگ و لون باشد. (برهان). چرده. (انجمن آرا). پوست سیه رنگ. (انجمن آرا). بمعنی رنگ و پوست آدمی. (آنندراج) (غیاث). بمعنی لون و رنگ باشد و آن را چرده نیز نامند. (جهانگیری). رنگ و لون و گون. (ناظم الاطباء). رنگ. (فرهنگ نظام). چرده. چرزه. پام. فام. گون. گونه. رجوع به چرده و چرزه شود
لغت نامه دهخدا
توبره کوچک درویشان که درآن چرس و چیزهای دیرگر بردارند، توشه دان درویشان، کنایه از معلومات باطنی افراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چته
تصویر چته
چریک، گروهی از سپاهیان، جنگ پارتیزانی
فرهنگ لغت هوشیار
چاشت، طعمه نواله، غذایی که بحیوانات (ماهیان جانوران درنده و غیره) دهند، چاشنی مزه، کمی از گوشت که بمرغان شکاری دهند تا آنها را حریصص بشکار کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است که بعض مردم گیلان و طالش هنگامی که برف زیاد بر زمین نشسته بپای خود بندند تا در برف فرو نروند قسمتی راکت برف
فرهنگ لغت هوشیار
((چِ تِ))
کیسه ای که درویشان و شکارچیان با خود دارند و در آن توشه و لوازم خود را می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشته
تصویر چشته
((چَ یاچِ تِ))
چاشت، طعمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چفته
تصویر چفته
دروغ، بهتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چفته
تصویر چفته
((چَ تِ یا تَ))
خمیده، خم شده، چفده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغته
تصویر چغته
((چُ تَ یا تِ))
آلتی است که بعضی مردم گیلان و طالش، هنگامی که برف زیاد بر زمین نشسته به پای خود بندند تا در برف فرو نروند، قسمی راکت برف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چفته
تصویر چفته
اتهام
فرهنگ واژه فارسی سره
کیسه، توبره، توشه علمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طعمه، نواله، چاشنی، مزه، چاشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چندتا، کیسه ی چرمین که گاه روی آن پوششی از نوع قالیچه دوزند
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت چسبندگی و خمیر شدن نان و پلو، چیز بسیار خیس که آب از آن می چکد، به تحقیر به آدم شل و ول.، نر و مادگی لباس، قیمی که در کنار بوته ی خیار یا لوبیا فرو کنند تا گیاه برای
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای ییلاقی در جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
طعمه، عادتتوقع بی جا و غیرمتعارف، طمع
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی خشک شده ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی