جدول جو
جدول جو

معنی چقایی - جستجوی لغت در جدول جو

چقایی
(چَ)
دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر که در 29 هزارگزی جنوب شهر ملایر و سه هزارگزی خاور راه شوسۀ ملایر به بروجرد واقع است. جلگه و معتدل است و 125 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالی بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

از حواس پنج گانه که با آن مزۀ چیزها دریافته می شود و آلت آن زبان است، ذائقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرایی
تصویر چرایی
چرنده، حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرایی
تصویر چرایی
علت، دلیل، سبب
فرهنگ فارسی عمید
(سَقْ قا)
سقایت. آب دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، فروش آب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سقائی و سقاء شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
حس ذائقه. ذائقه. ذوق. چشش. مذاق. حس ذوق. حس آزمودن طعم و مزۀ چیزی. رجوع به چشش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از سخن سنجان قهستان است و شاعری خوش بیان و در فن معانی و بیان استاد. از اوست:
بدور حسن تو پرسند گر ز مردم راست
ز صد هزار نگوید یکی دلم برجاست.
(از صبح گلشن).
بکشتگان ره عشق بی خبر مگذر
که جسم اگرچه خموش است جانشان گویاست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
معروف به مولانا بقایی کمانگر. از اوست:
لب بدندان چه گزی از پی خاموشی من
ناله ام را چو سبب آن لب و دندان شده است.
(از صبح گلشن).
تا بزلف تو سر درآوردم
سر بدیوانگی برآوردم.
(از مجالس النفایس).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
محمد حسین خلف یادگار بیگ حالتی. از فضلاء شعرا بود و بناگاه جنونی بر او رسید که پدر خود را مسموم ساخت و بقصاص جان خود نیز باخت. از اوست:
دل زارم عبیر رحمت جاوید می سازد
بمن از ناز افشاند اگر آن گرد دامان را.
(از صبح گلشن)
میرابوالبقا، از قصبۀ تفرش است. مردی است خوش رفتار ومؤدب و شوخ طبع، خالی از نفاق و دورویی. از اوست:
نسیم صبح چو بویی ز زلف یار گرفت
جهان ز نکهت او بوی نوبهار گرفت.
رجوع به تذکرۀ مجمعالخواص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آقایی
تصویر آقایی
کیفیت و مقام آقا بزرگی بزرگواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقایی
تصویر سقایی
سقایت آب دادن، فروش آب
فرهنگ لغت هوشیار
عمل چشیدن ذوق، یکی از حواس ظاهره که با آن مزه چیزها را دریابند و آلت آن زبانست ذایقه
فرهنگ لغت هوشیار
((چِ))
یکی از حواس پنجگانه که با آن مزه چیزها را دریابند و آلت آن زبان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرایی
تصویر چرایی
علت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آقایی
تصویر آقایی
سروری
فرهنگ واژه فارسی سره
خواجگی، ریاست، سروری، مهتری، نقابت، بزرگواری
متضاد: بندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشش، ذایقه، ذوق
متضاد: بویایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علت، دلیل، سبب، انگیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نشایی که به صورت استثنایی سفید رنگ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی