جدول جو
جدول جو

معنی چقاسلمان - جستجوی لغت در جدول جو

چقاسلمان
(چَ سَ)
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 6 هزارگزی باختر نورآباد و 2 هزارگزی باخترراه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود بادآور. محصولش غلات، توتون، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ نورعلی میباشند که در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قریه ای بوده بقرب هرات بجانب شمالی آن بر سر راه خراسان و ماوراء النهر، و گویا در قرن نهم کوچه و خیابانی نیز بنام این موضع معروف در آن شهر نامیده میشده است. و نیز دشت ساقسلمان غالباً لشکرگاه امرای تیموری قرار میگرفت و هنگام نهضت امرا و سلاطین بعزم هرات، مردم آن شهر در ساقسلمان به آئین پذیره قیام میورزیدند. رجوع به فهرست حبیب السیر چ خیام ج 4 شود. قریۀ ساخسلمان امروز در 9 هزارگزی شمال غرب هرات قرار دارد. رجوع به قاموس جغرافیائی افغانستان ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(چَلَ)
دهی از دهستان حسنوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 8 هزارگزی جنوب باختری الشتر، کنار راه شوسۀ خرم آباد به الشتر واقع است. جلگه و سردسیراست و 210 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ قلقله، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و پشم، شغل. اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀحسنوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ گُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 4 هزارگزی شمال خاوری شهر کرمانشاه و 1500 گزی خاور راه شوسه در کنار رود خانه قره سو واقع است. دشت و سردسیر است و 240 تن سکنه دارد. آبش از قره سو و قنات، محصولش غلات، حبوبات، صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَاَ)
دهی است از بخش سومار شهرستان قصرشیرین که در 6 هزارگزی جنوب سومار و 4 هزارگزی مرز ایران وعراق واقع است. دامنه و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کنگیر. محصولش غلات، لبنیات، مختصر پنبه، ذرت و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
نهری ببصره اسلم بن زرعه را و آنرا معاویه باسلم باقطاع داده بود. و یاقوت گوید این اصطلاحی قدیم است اهل بصره را که چون نهر و قریه ای را بمردی نسبت کنند در آخر اسم وی الف و نونی افزایند چنانکه گویندعبادان بعباد بن الحصین و زیادان منسوب بزیاد و حتی گویند عبداللان منسوب بعبداﷲ است و گویا این نسبت ایرانی باشد زیرا اکثر مردم این قریه ها تاکنون ایرانیانند. (معجم البلدان: اسلمان). و رجوع بجزو 2 چ مصر ص 201 در مادۀ ’بصره’ شود
لغت نامه دهخدا