جدول جو
جدول جو

معنی چقازال - جستجوی لغت در جدول جو

چقازال
(چَ)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 30 هزارگزی باختر الیگودرز و 6 هزارگزی جنوب راه آهن دورود به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 218 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه. محصولش غلات، چغندر و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قازان
تصویر قازان
(پسرانه)
پادشاه مغولی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرازار
تصویر چرازار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
فرهنگ فارسی عمید
پایتخت جمهوری تاتاریا است، این شهر مرکز مهمی برای تجارت و ارتباطات است، و در سابق مرکز فرهنگ اسلامی در روسیه بوده است، (الموسوعه العربیه ص 571)، رجوع به غازان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
نام مدینۀ صنعا. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
دور کردن. ازاله
لغت نامه دهخدا
(لَ)
همیشه. و آن از افعال ناقصه است، رافع اسم و ناصب خبر
لغت نامه دهخدا
انتوان شارل لوئی، کنت دو، نام بهترین ژنرال فرانسوی سپاه بناپارت، مولدمتز به سال 1775 و مقتول در واگرام به سال 1809م
لغت نامه دهخدا
آلبر دو، روزنامه نویس فرانسوی، مولد مانس و وفات به پاریس (1833-1886 میلادی)، نبسۀ لازال مذکور فوق
لغت نامه دهخدا
نام کرسی بخش در ’گار’ از ولایت ویگان بفرانسه، دارای 1480 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
کازال مون فراتو، شهر نظامی ایتالیا از ایالت ’الکساندری’ در ساحل رود ’پو’ عده سکنۀ آن 25000 تن است کار خانه ریسندگی ابریشم و سیمان سازی دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ)
جمع واژۀ اقزل. (منتهی الارب). رجوع به اقزل شود
لغت نامه دهخدا
مرغی باشد پاچه کوتاه وپرستوک مانند، چون بر زمین نشیند، نتواند برخاست، (برهان قاطع) (آنندراج)، و رجوع به فرهنگ شعوری شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ)
دهی از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد که در 9 هزارگزی خاور چقلوندی، کنار راه شوسۀ چقلوندی به بروجرد واقع است. جلگه و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود بابالی. محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن سیاه چادر و راهش اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ بیرانوند میباشند که در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند و برای تعلیف احشام ییلاق و قشلاق میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ گُ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که در 7 هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و 2 هزارگزی وفائی واقع است. دشت و سردسیر است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه راوند، محصولش غلات دیم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است اما در تابستان از راه بدروئی اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بجایی. (برهان). آوارتیغ و تیر و جز آن که به بدن انسان درخورد و این لفظ مطابق لهجۀ ترکان است. (آنندراج) (غیاث). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی. (ناظم الاطباء). چخاچخ و چقاچق و چکاچک و چکاچاک. صدا و آواز تراق تراقی که از زدن تیر یا شمشیر و جز آن به چیزی یا جایی برآید. و رجوع به چخاچخ و چقاچق و چکاچاک و چکاچک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
محلی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آبادکه در 12 هزارگزی شمال شوسۀ شاه آباد به قصر شیرین واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 455 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات دیم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است ولی در تابستان از سراب حنان اتومبیل هم میتوان برد. اهالی این محل عموماً در زمستان برای تعلیف احشام بحدود باغچه و قطار قصرشیرین میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ قِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در 5 هزارگزی شمال کوزران و2 هزارگزی خاور راه فرعی سنجابی به ثلاث واقع است. دشت و سردسیر است و 190 تن سکنه دارد. آبش از سراب. محصولش غلات، حبوبات، لبنیات، چغندر قند و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. گله داران این آبادی در زمستان به گرمسیر حدودقصرشیرین میروند و در این محل تپه ای از آثار ابنیۀقدیم وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
بمعنی چراگاه باشد. (آنندراج). زمین چراگاه. (ناظم الاطباء). مرعی. مرتع. چراخوار. چراخور. چراجا، جای روئیدن علف. (ناظم الاطباء). علف زار. گیاه زار. سبزه زار
لغت نامه دهخدا
پارسی است چکاچاک آوای تیغ و تیر و شمشیر آواز پیاپی خوردن شمشیر تیر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
نام دیگر چراغ حال است که نغمه ای مربوط به موسیقی چوپانی است
فرهنگ گویش مازندرانی
خیش، گاوآهن
فرهنگ گویش مازندرانی