مرغی است درازگردن که آن را کاروانک خوانند. (برهان). کاروانک و بوتیمار. (ناظم الاطباء). چفتگ. چکرنه. مرغ درازگردنی که غالباً در کنار آب نشیند و او را با چرغ و باز شکار کنند. و رجوع به چفتک و چکرنه شود
مرغی است درازگردن که آن را کاروانک خوانند. (برهان). کاروانک و بوتیمار. (ناظم الاطباء). چفتگ. چکرنه. مرغ درازگردنی که غالباً در کنار آب نشیند و او را با چرغ و باز شکار کنند. و رجوع به چفتک و چکرنه شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک زیرخان نیشابور است که در هفت فرسخی شهر واقع شده و زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود. هوایش در زمستان سرد و در تابستان معتدل است. این مزرعه خالی از سکنه است و اهالی قرای اطراف که مالک این مزرعه اند در اینجا زراعت میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک زیرخان نیشابور است که در هفت فرسخی شهر واقع شده و زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود. هوایش در زمستان سرد و در تابستان معتدل است. این مزرعه خالی از سکنه است و اهالی قرای اطراف که مالک این مزرعه اند در اینجا زراعت میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
نام مرغی است درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و او را ’کاروانک’ نیزگویند و با چرغ و باز شکارش کنند. (برهان). مرغی است درازگردن که در کنار آبها نشیند و باز شکارش کند. (انجمن آرا) (آنندراج). پرنده ای است که او را چوبینه و کاروانک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). جانوری است که گوشت آن خالی از لذتی نباشد وکاروانک نیز گویند. (جهانگیری). مرغی درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و کاروانک و کلنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چفنک. چگرنه. و رجوع به کاروانک و چفنک و چکرنه شود.
نام مرغی است درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و او را ’کاروانک’ نیزگویند و با چرغ و باز شکارش کنند. (برهان). مرغی است درازگردن که در کنار آبها نشیند و باز شکارش کند. (انجمن آرا) (آنندراج). پرنده ای است که او را چوبینه و کاروانک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). جانوری است که گوشت آن خالی از لذتی نباشد وکاروانک نیز گویند. (جهانگیری). مرغی درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و کاروانک و کلنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چفنک. چگرنه. و رجوع به کاروانک و چفنک و چکرنه شود.
گونه ای روباه کوچک اندام که بنام روباه خالدار نیز موسوم است. قدش کوتاه و پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که انتهای آنها سفید است. قارساق. (فرهنگ فارسی معین). نام جانوری باشد بسیارموی که از پوستش پوستین سازند، و بعضی گویند نوعی از پوست باشد که آن ازسنجاب گرمتر و از سمور سردتر است. (برهان). دله، که جانوری است، پوستین وی بهترین و گرانمایه ترین از انواع پوستین هاست. (منتهی الارب). میان روباه و سمور بود (در گرم داشتن تن) . (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسم فارسی قرساق است، و آن پوستی است سفید و سرخ و ابلق و حیوان او از سنجاب بزرگتر است و از بلاد روس و ترک آرند. خوشبوی و گرمتر از سنجاب و قاقم است و سردتراز سمور و لباس او موافق جمیع امزجه است خصوصاً جهت اطفال. (از حکیم مؤمن) : و این مویهای ددگان که اندر جهان اند چون روباه و سمور و سنجاب و فنک و آنچه بدین ماند پیراستن و اندرپوشیدن، رسم وی آورد. (تاریخ بلعمی). از این ناحیت مشک بسیار خیزد و روباه و سمور و سنجاب و فنک و سبیجه. (حدود العالم). نرم چون موی فنک گردد حجر بر پشت آن تیز چون خار خسک گردد گهر در کام این. عبدالواسع جبلی. به نرمی چون فنک گرددکشف را بر بدن خارا به تیزی چون خسک گردد صدف را دردهن گوهر. عبدالواسع جبلی. نرم گردد چون فنک بر پشت آن سنگ گران تیز گردد چون خسک در کام آن درّ خوشاب. عبدالواسع جبلی. آسمان خود سال و مه پاینده این دستان کند در دیش با خیش دارد در تموزش با فنک. انوری. گر چو سکلابی به دریا در شود پوستینش کند خواهم چون فنک. جامی. شام را بر فرق بنهاده کلاهی از سمور صبح را در بر فکنده پوستینی از فنک. نظام قاری. ز روی موی شکافی فنک حدیثی گفت کز او سپهبد قرساق داشت آن باور. نظام قاری. ترکیب ها: - فنک پوش. فنک داشتن. فنک عارض. رجوع به این کلمات شود. ، به معنی زلو هم آمده است، و آن جانوری است که خون از بدن آدمی بمکد. (برهان). به این معنی بیشتر فرهنگها به سکون ثانی و کاف فارسی ضبط کرده اند. رجوع به فنگ شود، شمعمانندی که دزدان و شبروان بر دست گیرند، و هرگاه خواهند که روشن شود دست را بجانب بالا تکان دهند، و چون خواهند که فرونشانند بجانب پائین تکان دهند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فنر (معنی آخر آن) شود
گونه ای روباه کوچک اندام که بنام روباه خالدار نیز موسوم است. قدش کوتاه و پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که انتهای آنها سفید است. قارساق. (فرهنگ فارسی معین). نام جانوری باشد بسیارموی که از پوستش پوستین سازند، و بعضی گویند نوعی از پوست باشد که آن ازسنجاب گرمتر و از سمور سردتر است. (برهان). دله، که جانوری است، پوستین وی بهترین و گرانمایه ترین از انواع پوستین هاست. (منتهی الارب). میان روباه و سمور بود (در گرم داشتن تن) . (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسم فارسی قرساق است، و آن پوستی است سفید و سرخ و ابلق و حیوان او از سنجاب بزرگتر است و از بلاد روس و ترک آرند. خوشبوی و گرمتر از سنجاب و قاقم است و سردتراز سمور و لباس او موافق جمیع امزجه است خصوصاً جهت اطفال. (از حکیم مؤمن) : و این مویهای ددگان که اندر جهان اند چون روباه و سمور و سنجاب و فنک و آنچه بدین ماند پیراستن و اندرپوشیدن، رسم وی آورد. (تاریخ بلعمی). از این ناحیت مشک بسیار خیزد و روباه و سمور و سنجاب و فنک و سبیجه. (حدود العالم). نرم چون موی فنک گردد حجر بر پشت آن تیز چون خار خسک گردد گهر در کام این. عبدالواسع جبلی. به نرمی چون فنک گرددکَشَف را بر بدن خارا به تیزی چون خسک گردد صدف را دردهن گوهر. عبدالواسع جبلی. نرم گردد چون فنک بر پشت آن سنگ گران تیز گردد چون خسک در کام آن درّ خوشاب. عبدالواسع جبلی. آسمان خود سال و مه پاینده این دستان کند در دیش با خیش دارد در تموزش با فنک. انوری. گر چو سکلابی به دریا در شود پوستینش کند خواهم چون فنک. جامی. شام را بر فرق بنهاده کلاهی از سمور صبح را در بر فکنده پوستینی از فنک. نظام قاری. ز روی موی شکافی فنک حدیثی گفت کز او سپهبد قرساق داشت آن باور. نظام قاری. ترکیب ها: - فنک پوش. فنک داشتن. فنک عارض. رجوع به این کلمات شود. ، به معنی زلو هم آمده است، و آن جانوری است که خون از بدن آدمی بمکد. (برهان). به این معنی بیشتر فرهنگها به سکون ثانی و کاف فارسی ضبط کرده اند. رجوع به فنگ شود، شمعمانندی که دزدان و شبروان بر دست گیرند، و هرگاه خواهند که روشن شود دست را بجانب بالا تکان دهند، و چون خواهند که فرونشانند بجانب پائین تکان دهند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فنر (معنی آخر آن) شود
پاره ای از شب. (منتهی الارب). ساعتی از شب، و گویند پاره ای از آن. (اقرب الموارد) ، در. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). منتهی الارب در این معنی فقط به کسر اول ضبط کرده است
پاره ای از شب. (منتهی الارب). ساعتی از شب، و گویند پاره ای از آن. (اقرب الموارد) ، در. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). منتهی الارب در این معنی فقط به کسر اول ضبط کرده است
جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)
جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)
دیدن فنک درخواب، دلیل مردی توانگر غریب است و گوشت و پوست و استخوان، او را به خواب دیدن مال و خواسته است. اگر با فنک جنگ کرد، دلیل که با غریبی خصومت کند. اگر بیند فنک را بکشت و پوستش را بکند، دلیل که مال غریبی تلف کند - محمد بن سیرین
دیدن فنک درخواب، دلیل مردی توانگر غریب است و گوشت و پوست و استخوان، او را به خواب دیدن مال و خواسته است. اگر با فنک جنگ کرد، دلیل که با غریبی خصومت کند. اگر بیند فنک را بکشت و پوستش را بکند، دلیل که مال غریبی تلف کند - محمد بن سیرین