جدول جو
جدول جو

معنی چفنک - جستجوی لغت در جدول جو

چفنک
(چُ / چَ نَ)
مرغی است درازگردن که آن را کاروانک خوانند. (برهان). کاروانک و بوتیمار. (ناظم الاطباء). چفتگ. چکرنه. مرغ درازگردنی که غالباً در کنار آب نشیند و او را با چرغ و باز شکار کنند. و رجوع به چفتک و چکرنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پستانداری گوشتخوار و کوچک تر از روباه با گوش های دراز و پوست قرمز، پوست این جانور که برای دوختن لباس استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چفتک
تصویر چفتک
کاروانک، مرغی شبیه مرغابی با منقار دراز و پاهای بلند، چفنک، چفتک، جفتک، چکرنه، جگرنه، چوبینه، چوبینک، چوبنه
فرهنگ فارسی عمید
جزئی است از ده هزار جزء شبانروز. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
هندوانۀ ابوجهل. (فرهنگ فارسی معین). حنظل. حرمل. (فهرست مخزن الادویه) :
تلخی خصمش ار به شهد رسد
باز نتوان شناخت شهد از فنک.
فرخی.
رجوع به فنگ شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک زیرخان نیشابور است که در هفت فرسخی شهر واقع شده و زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود. هوایش در زمستان سرد و در تابستان معتدل است. این مزرعه خالی از سکنه است و اهالی قرای اطراف که مالک این مزرعه اند در اینجا زراعت میکنند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چُ تَ)
نام مرغی است درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و او را ’کاروانک’ نیزگویند و با چرغ و باز شکارش کنند. (برهان). مرغی است درازگردن که در کنار آبها نشیند و باز شکارش کند. (انجمن آرا) (آنندراج). پرنده ای است که او را چوبینه و کاروانک نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). جانوری است که گوشت آن خالی از لذتی نباشد وکاروانک نیز گویند. (جهانگیری). مرغی درازگردن که پیوسته در کنار آب نشیند و کاروانک و کلنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). چفنک. چگرنه. و رجوع به کاروانک و چفنک و چکرنه شود.
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای قدیم النسق ناحیۀ برا کوه قاینات است که تقریباً 1100 تن سکنه دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 259)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ)
بمعنی چمناک است که کفش و پای افزار باشد. (برهان). کفش. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشک. چمشاک. رجوع به چمتاک و چمتک و چمشاک و چمشک و چمنک شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَنْ نَ)
بسیار احمق و نادان. (از اقرب الموارد). عفیک. رجوع به عفیک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
قریه ای است از سمرقند در نیم فرسخی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
گونه ای روباه کوچک اندام که بنام روباه خالدار نیز موسوم است. قدش کوتاه و پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که انتهای آنها سفید است. قارساق. (فرهنگ فارسی معین). نام جانوری باشد بسیارموی که از پوستش پوستین سازند، و بعضی گویند نوعی از پوست باشد که آن ازسنجاب گرمتر و از سمور سردتر است. (برهان). دله، که جانوری است، پوستین وی بهترین و گرانمایه ترین از انواع پوستین هاست. (منتهی الارب). میان روباه و سمور بود (در گرم داشتن تن) . (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسم فارسی قرساق است، و آن پوستی است سفید و سرخ و ابلق و حیوان او از سنجاب بزرگتر است و از بلاد روس و ترک آرند. خوشبوی و گرمتر از سنجاب و قاقم است و سردتراز سمور و لباس او موافق جمیع امزجه است خصوصاً جهت اطفال. (از حکیم مؤمن) : و این مویهای ددگان که اندر جهان اند چون روباه و سمور و سنجاب و فنک و آنچه بدین ماند پیراستن و اندرپوشیدن، رسم وی آورد. (تاریخ بلعمی). از این ناحیت مشک بسیار خیزد و روباه و سمور و سنجاب و فنک و سبیجه. (حدود العالم).
نرم چون موی فنک گردد حجر بر پشت آن
تیز چون خار خسک گردد گهر در کام این.
عبدالواسع جبلی.
به نرمی چون فنک گرددکشف را بر بدن خارا
به تیزی چون خسک گردد صدف را دردهن گوهر.
عبدالواسع جبلی.
نرم گردد چون فنک بر پشت آن سنگ گران
تیز گردد چون خسک در کام آن درّ خوشاب.
عبدالواسع جبلی.
آسمان خود سال و مه پاینده این دستان کند
در دیش با خیش دارد در تموزش با فنک.
انوری.
گر چو سکلابی به دریا در شود
پوستینش کند خواهم چون فنک.
جامی.
شام را بر فرق بنهاده کلاهی از سمور
صبح را در بر فکنده پوستینی از فنک.
نظام قاری.
ز روی موی شکافی فنک حدیثی گفت
کز او سپهبد قرساق داشت آن باور.
نظام قاری.
ترکیب ها:
- فنک پوش. فنک داشتن. فنک عارض. رجوع به این کلمات شود.
، به معنی زلو هم آمده است، و آن جانوری است که خون از بدن آدمی بمکد. (برهان). به این معنی بیشتر فرهنگها به سکون ثانی و کاف فارسی ضبط کرده اند. رجوع به فنگ شود، شمعمانندی که دزدان و شبروان بر دست گیرند، و هرگاه خواهند که روشن شود دست را بجانب بالا تکان دهند، و چون خواهند که فرونشانند بجانب پائین تکان دهند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فنر (معنی آخر آن) شود
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ)
پاره ای از شب. (منتهی الارب). ساعتی از شب، و گویند پاره ای از آن. (اقرب الموارد) ، در. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). منتهی الارب در این معنی فقط به کسر اول ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
به شگفت آمدن، ستم کردن، ستیهیدن، چیره شدن، دروغ گفتن، شگفت آور دله از جانوران، پیسه روباه (قارساق) از جانوران، شماله دزد (مشاله شمع مشعل) در، پاسی از شب پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنک
تصویر فنک
((فَ نَ))
جانوری است شبیه روباه که پوستش سرخ رنگ و قیمتی می باشد
فرهنگ فارسی معین
دیدن فنک درخواب، دلیل مردی توانگر غریب است و گوشت و پوست و استخوان، او را به خواب دیدن مال و خواسته است. اگر با فنک جنگ کرد، دلیل که با غریبی خصومت کند. اگر بیند فنک را بکشت و پوستش را بکند، دلیل که مال غریبی تلف کند - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
فک بی دندان، دندان کشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرانداز کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
یک دسته پشم یا پنبه که برای ریسیدن جدا شود، چینه دان، مژده، چنده
فرهنگ گویش مازندرانی
هر چیز خیس باد کرده، آدم چاق و زرد رو
فرهنگ گویش مازندرانی