بمعنی چغداول است و آن جمعی باشند که از عقب لشکر براه روند و لشکر را برانند. مرادف چغداول و چغدول بمعنی گروهی است که از پس لشکر راه روند و رانندۀ لشکر باشند و چغداول نیز گویند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به چغداول و چغول و چنداول شود
بمعنی چغداول است و آن جمعی باشند که از عقب لشکر براه روند و لشکر را برانند. مرادف چغداول و چغدول بمعنی گروهی است که از پس لشکر راه روند و رانندۀ لشکر باشند و چغداول نیز گویند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به چغداول و چغول و چنداول شود
صندل، درختچه ای با برگ های نوک تیز گل های سفید خوشه ای کوچک و ریشه های تارمانند که چوب خوش بوی این درخت که برای ساختن اشیای چوبی گران قیمت به کار می رود و در طب و عطرسازی کاربرد دارد، چندن
صَندَل، درختچه ای با برگ های نوک تیز گل های سفید خوشه ای کوچک و ریشه های تارمانند که چوب خوش بوی این درخت که برای ساختن اشیای چوبی گران قیمت به کار می رود و در طب و عطرسازی کاربرد دارد، چَندَن
شخصی باشد که آنچه از مردم بیند یا شنود بحاکم و داروغه و عسس یا جای دیگر نقل کند، بسبب آنکه آزار و نقصان بمردم و رنجش میان مردمان بهم رسد، و این قسم شخص را ’سخن چین’ گویند و بعربی ’نمام’خوانند. (برهان). سخن چین که پیش مردم به بدی سعایت کند و فعل او را ’چغلی’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی غماز، از لغات ترکی. (غیاث). بدبختی را گویند که چون سخنی از کسی بشنود یا فعلی مشاهده نماید که از افشای آن به او آزاری و آسیبی برسد اظهار کند واو را ’سخن چین’ نیز نامند و بتازی ’نمام’ خوانند. (جهانگیری). نمام و سخن چین و خفیه نویس که آنچه از مردم بیند و یا شنود جهت آزار آنان برای حاکم و داروغه و جز آن نقل و یا نویسد. (ناظم الاطباء). سخن چین که حرف کسی را برای افساد بدیگری رساند و در تکلم امروز ایران بمعنی مطلق شکایت از کسی است نزد دیگری. (فرهنگ نظام). چغلی کننده و چغلی دهنده. خبرکش. خبرچین. جاسوس. عوان. و رجوع به چغل خور و چغل خوری و چغلی شود
شخصی باشد که آنچه از مردم بیند یا شنود بحاکم و داروغه و عسس یا جای دیگر نقل کند، بسبب آنکه آزار و نقصان بمردم و رنجش میان مردمان بهم رسد، و این قسم شخص را ’سخن چین’ گویند و بعربی ’نمام’خوانند. (برهان). سخن چین که پیش مردم به بدی سعایت کند و فعل او را ’چغلی’ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی غماز، از لغات ترکی. (غیاث). بدبختی را گویند که چون سخنی از کسی بشنود یا فعلی مشاهده نماید که از افشای آن به او آزاری و آسیبی برسد اظهار کند واو را ’سخن چین’ نیز نامند و بتازی ’نمام’ خوانند. (جهانگیری). نمام و سخن چین و خفیه نویس که آنچه از مردم بیند و یا شنود جهت آزار آنان برای حاکم و داروغه و جز آن نقل و یا نویسد. (ناظم الاطباء). سخن چین که حرف کسی را برای افساد بدیگری رساند و در تکلم امروز ایران بمعنی مطلق شکایت از کسی است نزد دیگری. (فرهنگ نظام). چغلی کننده و چغلی دهنده. خبرکش. خبرچین. جاسوس. عوان. و رجوع به چغل خور و چغل خوری و چغلی شود
سلاحی است که جوشن گویند و در روزهای جنگ میپوشند. (برهان). نوعی از سلاح جنگ که بعربی جوشن خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از سلاح که در روز جنگ میپوشند و آن را جوشن هم نامند. (جهانگیری). جوشن یعنی سلاحی که در روزهای جنگ پوشند. (ناظم الاطباء). نوعی از سلاح که در روز جنگ میپوشیدند و نام دیگرش جوشن بوده. (فرهنگ نظام). زره. جامه ای که از حلقه های آهنین ترتیب داده شده و مخصوص پوشیدن در جنگ بوده است: چغل به پیش خدنگش چو شیطنست و شهاب زره به پیش سنانش چو سوزنست و حریر. حکیم نزاری (از انجمن آرا). نه همچون دیگران زآهن چغل پوش سلاح عصمت یزدانش بردوش. خسرو دهلوی (از انجمن آرا)
سلاحی است که جوشن گویند و در روزهای جنگ میپوشند. (برهان). نوعی از سلاح جنگ که بعربی جوشن خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از سلاح که در روز جنگ میپوشند و آن را جوشن هم نامند. (جهانگیری). جوشن یعنی سلاحی که در روزهای جنگ پوشند. (ناظم الاطباء). نوعی از سلاح که در روز جنگ میپوشیدند و نام دیگرش جوشن بوده. (فرهنگ نظام). زره. جامه ای که از حلقه های آهنین ترتیب داده شده و مخصوص پوشیدن در جنگ بوده است: چغل به پیش خدنگش چو شیطنست و شهاب زره به پیش سنانش چو سوزنست و حریر. حکیم نزاری (از انجمن آرا). نه همچون دیگران زآهن چغل پوش سلاح عصمت یزدانش بردوش. خسرو دهلوی (از انجمن آرا)
کوچ باشد و گروهی عام کنگر خوانند. (فرهنگ اسدی). کوچ و بوف و چغو و کنگر. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). بمعنی جغد است و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان). طایری است منحوس کوچکتر از بوم و آن قسمی است از بوم. (آنندراج). پرنده ای است معروف که به نحوست اشتهار دارد و آن را کنگره نیز نامند. (جهانگیری). جانور پرندۀ شوم که بشب بیرون آید و در روز نبیند و بودنش خرابه بود و آن را کوچ و کوف و کول هم گویند و بتازیش ’بوم’ خوانند. (شرفنامۀ منیری). جغد. (ناظم الاطباء). بوم که نامهای دیگرش شب پره و جغد است. (فرهنگ نظام). چغو. پرنده ای که شب هنگام در ویرانه ها یا در جاهای دور از آبادی بانگ زند و نزدعامۀ خلق بشومی و نامیمونی شهرت دارد: چنین گفت داننده دهقان سغد که برناید از خانه باز چغد. فردوسی (از آنندراج). ز چاچ و ترک تا سمرقند و سغد بسی بود ویران و آرام چغد. فردوسی بفر و عدل تو شد جای عندلیب و تذرو همان زمین که بدی جای چغد و جای غراب. امیر معزی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی). گر زمین را همه در سایۀ انصاف کشد چغد جاوید ببرد طمع از ویرانی. انوری (از جهانگیری). همای چتر همایون چو پر و بال گشاد از آن سپس نکند چغد دعوی بازی. _ (ظهیر (از شرفنامۀ منیری). و رجوع به چغو و جغد و بوم و بوف و کوچ و کوف و کول و کنگر شود، کنگره و حصار قلعه را هم گویند. (برهان). کنگرۀ قصر. (آنندراج). کنگرۀ حصار باشد. (جهانگیری) (فرهنگ نظام). کنگره و حصار و قلعه. (ناظم الاطباء). جغد. و رجوع به جغد شود، موی سر را نیز گفته اند که آن را بر پس سرگره کرده باشند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). جعد و جغد و چغند. و رجوع به جعد و جغد و چغند شود. k05l) _
کوچ باشد و گروهی عام کُنگُر خوانند. (فرهنگ اسدی). کوچ و بوف و چغو و کنگر. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال). بمعنی جغد است و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان). طایری است منحوس کوچکتر از بوم و آن قسمی است از بوم. (آنندراج). پرنده ای است معروف که به نحوست اشتهار دارد و آن را کنگره نیز نامند. (جهانگیری). جانور پرندۀ شوم که بشب بیرون آید و در روز نبیند و بودنش خرابه بود و آن را کوچ و کوف و کول هم گویند و بتازیش ’بوم’ خوانند. (شرفنامۀ منیری). جغد. (ناظم الاطباء). بوم که نامهای دیگرش شب پره و جغد است. (فرهنگ نظام). چغو. پرنده ای که شب هنگام در ویرانه ها یا در جاهای دور از آبادی بانگ زند و نزدعامۀ خلق بشومی و نامیمونی شهرت دارد: چنین گفت داننده دهقان سغد که برناید از خانه باز چغد. فردوسی (از آنندراج). ز چاچ و ترک تا سمرقند و سغد بسی بود ویران و آرام چغد. فردوسی بفر و عدل تو شد جای عندلیب و تذرو همان زمین که بدی جای چغد و جای غراب. امیر معزی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی). گر زمین را همه در سایۀ انصاف کشد چغد جاوید ببرد طمع از ویرانی. انوری (از جهانگیری). همای چتر همایون چو پر و بال گشاد از آن سپس نکند چغد دعوی بازی. _ (ظهیر (از شرفنامۀ منیری). و رجوع به چغو و جغد و بوم و بوف و کوچ و کوف و کول و کنگر شود، کنگره و حصار قلعه را هم گویند. (برهان). کنگرۀ قصر. (آنندراج). کنگرۀ حصار باشد. (جهانگیری) (فرهنگ نظام). کنگره و حصار و قلعه. (ناظم الاطباء). جغد. و رجوع به جغد شود، موی سر را نیز گفته اند که آن را بر پس سرگره کرده باشند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). جعد و جغد و چغند. و رجوع به جعد و جغد و چغند شود. k05l) _
رانندۀ لشکر یعنی جمعی که از پس لشکر براه روند. (برهان). مرادف چغداول و چغدل بمعنی گروهی است که از پس لشکر براه روند و رانندۀ لشکر باشد و چنداول نیز گویند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به چغداول و چغدل و چنداول شود
رانندۀ لشکر یعنی جمعی که از پس لشکر براه روند. (برهان). مرادف چغداول و چغدل بمعنی گروهی است که از پس لشکر براه روند و رانندۀ لشکر باشد و چنداول نیز گویند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به چغداول و چغدل و چنداول شود
بمعنی صندل است. (جهانگیری). بمعنی صندل است که چوب خوشبوی معروف به اشد و صندل معرب آن است. (برهان) (آنندراج) : هر هلاک امت پیشین که بود ز آنکه چندل را گمان بردند عود. مولوی. چندل از قدیم از هندی وارد فارسی شده و معرب آن صندل است و در سانسکریت چندنه. چندل (صندل) بیشتر محتمل است که در آسیای غربی از هند وارد شده باشد. ارمنی آن چندن. و عربی آن صندل است (از سانسکریت کندنه). رجوع بحواشی برهان قاطع شود. چندان. چندن. درختی است بومی آفریقای خاوری و زنگبار. چوب این درخت از واردات ایران است و چون موریانه آن را نمیخورد در ساختمانها بسیار بکار برده میشود. درخت چندل در آب شور و شیرین میروید و ازدیاد آن به آسانی صورت میگیرد بدین ترتیب که میوه درخت مانند نیزه ای بر درخت میروید و چون بزمین میافتد در خاک فرومی نشیند و بزودی سبز میشود. میگویند این درخت را در سالهای 1305 تا 1307 هجری قمری سلیمان نام ناخدای یکی از کشتیهای بادی زنگبار به ایران آورده و یکی از کارگزارهای بوشهر دویست نهال آن را در کنار مرداب و شهر میکارد و بیشه کوچکی از آن بوجود می آید که رفته رفته بزرگ شده و جنگلی تشکیل میدهد، ولی پس از چندی بدستور یکی از فرمانداران بوشهر آن را میسوزانند. کارگزار دوباره یکصد نهال آن را می آورد و بیشه تازه ای میسازد ولی این یکی هم بسرنوشت اولی دچار میشود. چوب چندل تیر ساختمانی خوبی میدهد که در برابر رطوبت خوب ایستادگی میکند. در آفریقا از آن تراورس میسازند. زغال آنهم خوب است. وزن مخصوص چوب خشک چندل 1/100 تا 1/200 میباشد. پوست آن مازوج فراوان دارد. این درخت بلندی 10 تا 20 متر و قطر 0/50 متر میرسد. دارای ریشه های هوایی است که از شاخه ها بسمت زمین سرازیر میشود. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 286- 287). رجوع به صندل شود
بمعنی صندل است. (جهانگیری). بمعنی صندل است که چوب خوشبوی معروف به اشد و صندل معرب آن است. (برهان) (آنندراج) : هر هلاک امت پیشین که بود ز آنکه چندل را گمان بردند عود. مولوی. چندل از قدیم از هندی وارد فارسی شده و معرب آن صندل است و در سانسکریت چندنه. چندل (صندل) بیشتر محتمل است که در آسیای غربی از هند وارد شده باشد. ارمنی آن چندن. و عربی آن صندل است (از سانسکریت کندنه). رجوع بحواشی برهان قاطع شود. چندان. چندن. درختی است بومی آفریقای خاوری و زنگبار. چوب این درخت از واردات ایران است و چون موریانه آن را نمیخورد در ساختمانها بسیار بکار برده میشود. درخت چندل در آب شور و شیرین میروید و ازدیاد آن به آسانی صورت میگیرد بدین ترتیب که میوه درخت مانند نیزه ای بر درخت میروید و چون بزمین میافتد در خاک فرومی نشیند و بزودی سبز میشود. میگویند این درخت را در سالهای 1305 تا 1307 هجری قمری سلیمان نام ناخدای یکی از کشتیهای بادی زنگبار به ایران آورده و یکی از کارگزارهای بوشهر دویست نهال آن را در کنار مرداب و شهر میکارد و بیشه کوچکی از آن بوجود می آید که رفته رفته بزرگ شده و جنگلی تشکیل میدهد، ولی پس از چندی بدستور یکی از فرمانداران بوشهر آن را میسوزانند. کارگزار دوباره یکصد نهال آن را می آورد و بیشه تازه ای میسازد ولی این یکی هم بسرنوشت اولی دچار میشود. چوب چندل تیر ساختمانی خوبی میدهد که در برابر رطوبت خوب ایستادگی میکند. در آفریقا از آن تراورس میسازند. زغال آنهم خوب است. وزن مخصوص چوب خشک چندل 1/100 تا 1/200 میباشد. پوست آن مازوج فراوان دارد. این درخت بلندی 10 تا 20 متر و قطر 0/50 متر میرسد. دارای ریشه های هوایی است که از شاخه ها بسمت زمین سرازیر میشود. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 صص 286- 287). رجوع به صندل شود