جدول جو
جدول جو

معنی چغاپور - جستجوی لغت در جدول جو

چغاپور
(چَ)
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر که حدود مشخصاتش، از شمال دهستان حومه خورموج و کوه خاک، از جنوب دهستان لاواکیکان، از باختر ارتفاعات مند و از خاور رود خانه مند میباشد. این دهستان که جلگه است و در دامنه واقع شده تقریباً در مرکز بخش قرار دارد. هوای آن گرم است. زراعتش بطور کلی دیمی است و آب مشروب اهالی از چاه تأمین میشود. محصول این آبادی عبارت از خرما و کمی غله است و شغل اهالی زراعت میباشد این دهستان از 12 آبادی تشکیل شده که در حدود 3800 تن سکنه دارد. قریه های مهم این دهستان عبارتند از: گزدراز، طویل دراز، فقیه احمدان، دهداوی و ناصری و چغاپور مرکز این همه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاپور
تصویر شاپور
(پسرانه)
پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، غلام پست، نامه رسان، قاصد، برید، اسکدار، چپر، نامه بر، پیک، مأمور پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاپور
تصویر شاپور
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخوٰار، برای مثال خرسند شدی به خور ز گیتی / زیرا تو خری جهان چراخور (ناصرخسرو - ۹۳)، حیوان چرنده و خورندۀ علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بغپور
تصویر بغپور
فغفور، لقب پادشاهان چین
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 5 تا 8 هزارگزی خاور گهواره، کنار راه مالرو عمومی گهواره بگردنۀ امیرخان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 520 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات، سبزی، توتون، حصیر و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است اما در تابستان از گهواره اتومبیل هم میتوان برد. سکنۀ این آبادی از تیره گهواره میباشند و چشمۀ ارغوانی بدین آبادی متصل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خُ)
نام محل معروفی است در چهارمحال بختیاری که ایل بختیاری در فصل تابستان وهنگام ییلاق کردن در آن محل و اطراف آنجا اقامت گزینند. این محل که دشت پر وسعتی است، مرکز آن را باطلاق و نیزاری وسیع اشغال کرده و اطراف آن را کوهها و تپه های مرتفع احاطه نموده است و برای شکار خوک و گراز یا کبک و آهو و غیره شکارگاه مناسبی است:
بد اندر حدود چغاخور لری
لری غولدنگی چغاله خوری.
بهار (دیوان اشعار ج 2 ص 300).
رجوع به چقاخور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده مرکزی دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر است که در 24 هزارگزی جنوب خورموج، کنار راه فرعی خورموج به دیر واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 215تن سکنه دارد. آبش از چاه. محصولش غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نِ رِ)
نام شهری است مشهور در خراسان و اصل آن نه شاپور است یعنی شهر شاپور، چه ’نه’ به فرس قدیم شهر راگویند. (برهان قاطع) (از غیاث اللغات) :
خراسان بدو داد با لشکری
نشاپور با بلخ و مرو و هری.
فردوسی.
رجوع به نشابور و نیشابور شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شهری است در جنوب شرقی بمبئی در مرکز شبه جزیره دکن، دارای 266100 تن سکنه. مرکز کارخانه های نخ بافی (پنبه ای) و شهر مهم صنعتی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ خُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از محال اربعۀ اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 251). و رجوع به چغاخور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان بیرون یشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر که در 11 هزارگزی شمال خاور حسن کیف و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ مرزان آباد- کلاردشت واقع است. کوهستانی و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
به معنی چور است، (جهانگیری)، بمعنی چور باشد که تذرو است و او را خروس صحرائی گویند، (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به چور شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ)
شاپور. بشاور. بشاوپور. بشاوور. این کلمه در اصل به شاپور یا. وه شاپور بمعنی شاپورنیک است. کرسی نشین قدیم کوره شاپورخرۀ فارس است. رجوع به جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ونشر کتاب ص 283 شود. از اعمال کوره شاپورخوره (بشاوپور) فارس است. ابن البلخی آرد: بشاپور را بتازی بشاوور نویسند و اصل آن بی شاپور است تخفیف را، ’بی’ از آن بیفکنده اند و شاپور نویسند و بناء این شهر بروزگارقدیم طهمورث کرده بود بوقتی که در پارس جز اصطخر هیچ شهری نبود و نام آن در آن وقت دین دلا بود و چون ذوالقرنین به پارس آمد آن را خراب کرد چنانکه پست شد. پس چون نوبت پادشاهی به شاپوربن اردشیر رسید آن را از نو بنا کرد و عمارت آن بجای آورد و نام خویش بر آن نهاد. و هر شهر که این شاپور کرده است نام خود بر آن نهاده است چنانکه یاد کرده آمده است و این بشاپور شهری است هوای آن گرمسیر است و جهت شمال آن بسته است از این جهت بیمارناک و عفن است و آب آن از رودی بزرگ است که آن را رود به شاپور گویند. رودی است بزرگ و به حکم آنکه برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار اما چندان درختستان میوه های گوناگون و نخل و خرما و ترنج و نارنج و لیمو باشدآنجا که هیچ قیمت نگیرد و آینده از آن بازندارند و مشمومات چون نیلوفر و نرگس و بنفشه و یاسمن سخت بسیار بود و از آنجا ابریشم بسیار خیزد بسبب آنکه درخت توت بسیار باشد و عسل و موم ارزان بود هم آنجا و هم به کازرون و در این سالها از ظلم ابوسعید خراب شده بود و اکنون به فر دولت قاهره ثبتها اﷲ عمارت پذیرد و جامع و منبر دارد و مردم آنجا متمیز باشد. (از فارسنامۀ ابن بلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 126 و 127)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام شهری در دکن هندوستان در ایالتی به همین نام واقع در 370 هزارگزی جنوب غربی بمبئی. مسجد سلطان محمدشاه در آن شهر معروف است. (از قاموس الاعلام ترکی) ، بموقع افتادن. درست آمدن. با واقع راست و موافق آمدن:
ز هر دانشی زو بپرسید رای
همه پاسخ آمد یکایک بجای.
فردوسی.
، حاصل شدن. به دست آمدن. منتج شدن:
بدو گفت آن چاره گر کدخدای
کزو آرزوها نیاید بجای.
فردوسی.
به شهری که آرام و رای آیدت
همه آرزوها بجای آیدت.
فردوسی.
مکعب داری و همی خواهی که آن عدد دانی که ازو بجای آمد، چون او را دوبار بدو درزدند. (التفهیم بیرونی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چراخور
تصویر چراخور
چراخوار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مکشتی دودی وشنماو (کشتی بخاری)، وشم (بخار) بخار، کشتی بخاری جهاز دودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاور
تصویر مغاور
تکاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپور
تصویر کاپور
کافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چورپور
تصویر چورپور
تذرو خروس صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاپور
تصویر نشاپور
گوشه ای ازدستگاه نواوماهوروشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغاور
تصویر تغاور
همتاراجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
نامه بر، پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپوق
تصویر چاپوق
ترکی تیریز شاخ جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغپور
تصویر بغپور
لغه پسربغ پسر خدا، لقب پادشاهان چین فغفور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغپور
تصویر بغپور
((بَ))
پسر خدا، لقب پادشاهان چین، فغفور، فغپور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپگر
تصویر چاپگر
پرینتر، دستگاه الکترونیکی برای چاپ داده های کامپیوتری
چاپگر جوهرافشان: چاپگری که با پرتاب ذرات جوهر بر کاغذ نقش ایجاد کند
چاپگر سوزنی: چاپگری که در آن حرف یا نماد ماتریسی از نقاط است و بر این نقاط مرکب افشانده یا ضربه همراه با مرکب وارد شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پیک، نامه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فغپور
تصویر فغپور
((فَ))
پسر خدا، لقب پادشاهان چین، فغفور، بغپور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پستچی
فرهنگ واژه فارسی سره
چراگاه، چراگه، راود، سبزه زار، علف چر، علفزار، چرامین، مرتع، مرغزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از چاپگر
تصویر چاپگر
Printer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نام دهکده ای در ناحیه ی بیرون بشم از دهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چاپگر
تصویر چاپگر
принтер
دیکشنری فارسی به روسی