جدول جو
جدول جو

معنی چشکمه - جستجوی لغت در جدول جو

چشکمه
(چَ کِ مِ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل که در 32هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد و 20هزارگزی شمال راه مالرو ده دوست محمد به زابل واقع است. جلگه و گرمسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هیرمند، محصولش غلات و لبنیات شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه
تصویر چشمه
(دخترانه)
مکانی که آب زیرزمینی در آنجا به طور طبیعی در سطح زمین ظاهر می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چکمه
تصویر چکمه
نوعی کفش ساقه بلند که ساقۀ آن تا زیر زانو می رسد، موزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، برای مثال هر کجا چشمهای بود شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی - ۶۸)
نمونه مثلاً یک چشمه از دیوانه بازی های برادرم را دیدی،
سوراخ ریز مثلاً چشمۀ سوزن، منبع، مبدا و اصل چیزی،
خورشید، آفتاب، سوراخ ریز در پارچه یا جامه، حلقه های ریز زره و کمربند
چشمۀ آتش فشان: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ آفتاب: کنایه از خورشید
چشمۀ الیاس: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمه چشمه: ویژگی که سوراخ های بسیار داشته باشد مانند لانۀ زنبور، سوراخ سوراخ، ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخ های بسیار پیدا شده باشد
چشمۀ حیات: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال لب های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲ - ۳۳۴)
چشمۀ حیوان: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱)
چشمۀ خاوری: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ خضر: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمۀ خضر است ماهیی گویا (خاقانی - ۹)
چشمۀ روز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ روشن: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ زندگی: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمۀ سیماب: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ سیماب ریز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ قیر: کنایه از شب
چشمۀ قیرگون: چشمۀ قیر، کنایه از شب
چشمۀ گرم: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نوربخش: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
چشمۀ نوش: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش
چشمۀ هور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مَ / مِ)
دهی جزء مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک که در 54 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 2 هزارگزی راه شوسۀ اراک به قم واقع است. دامنه و سردسیر است و 715 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، انگور، صیفی و قلمستان، شغل اهالی زراعت، گله داری و قالی بافی است و مزرعۀ حسین آباد و الوس جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ مَ / مِ)
جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان). بمعنی چشم-ۀ آب معروف است. (انجمن آرا). چشمۀ آب که منبع آب است. (آنندراج). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فرهنگ نظام). منبع آب طبیعی. جایی در زمین اعم از دشت یا جنگل یا کوه که از آنجا بطبیعت آبی کم یا زیاد بیرون آید. عین. ینبوع. (منتهی الارب) :
هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.
شهید بلخی.
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
یکی کوهش آمد بره پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا.
فردوسی.
ز شادی جوان شد دل مرد پیر
بچشمه درون آبها گشت شیر.
فردوسی.
در خسروی و شاهی مانند او که باشد
هر خایه نیست گوهر هر چشمه نیست کوثر.
امیر معزی.
وز خاک سکندر و پی خضر
صد چشمه به امتحان گشاید.
خاقانی.
شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند
غوره یابند به رز پس می حمرا بینند.
خاقانی.
نه آب از بر ریگ باشد بچشمه
نه عنبر بر از آب باشد بدریا.
خاقانی.
بر هیچ چشمه دل ننهد آن کو
چون خضر دیده چشمۀ حیوان را.
خاقانی.
آب شیرین چون نبیند مرغ کور
چون نگردد گرد چشمۀ آب شور.
مولوی.
هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مورگرد آیند.
سعدی.
و رجوع به چشمۀ آب شود، سفت و سوراخ سوزن و جوالدوز را نیز گویند. (برهان). چشمۀ سوزن و جوالدوز، یعنی سوراخ اینها. (از آنندراج). سفت و سوراخ سوزن. و جوالدوز و جز آن. (ناظم الاطباء). ته سوزن. کون سوزن. سم الخیاط. رجوع به چشمۀ سوزن شود، حلقۀ دام و زره. (از آنندراج) ، حلقۀ کمربند:
شه هفت کشور به رسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان.
نظامی.
رجوع به هفت چشمه شود، مطلق سوراخ و روزن. سوراخ خرد چون سوراخ آبکش و سوراخ روبند و غیره. چشمه چشمه. چشمه های روبند. سوراخهای خرد چون خلل و فرج پوست تن و جز آن:
از هیبت تو خصم ترا بر سر و برتن
هر چشم یکی چشمه و هر مویی ماریست.
فرخی.
چون ریم آهن بزخم آهن
صد چشمه کنند جسم دشمن.
خاقانی.
، سوراخهای کوچکی که در میان تار و پود هر بافته ای میباشد. (ناظم الاطباء) ، هر یک از سوراخها که با کشیدن تارها و پودها برای زینت در جامه کنند. هر یک از سوراخهای مربع خرد که در جامه است و از کشیدن تارها درپودها حاصل شود. هریک از فاصله ها و فرجه های سخت خرددر جامه که از دویدن تار و پود بر یکدیگر پیدا آید. سوراخها که به عمد بر جامه کنند، منبعو ینبوع و اصل و مبداء و مصدر. (ناظم الاطباء). منبعو معدن. سرچشمه و مبداء هر چیز:
سوی چشمۀ شوربختی شتابد
کرا آز باشد دلیل و نهازش.
ناصرخسرو.
رجوع به سرچشمه شود، آب اندک:
چو چشمه بر ژرف دریا بری
به دیوانگی ماند این داوری.
فردوسی
چشمۀ صلب پدر چون شد بکاریز رحم
ز آن مبارک چشمه زاد این گوهر دریای من.
خاقانی.
، ممر معاش. محل روزی:
دو پستان که امروز دلخواه اوست
دو چشمه هم از پرورشگاه اوست.
سعدی (بوستان).
، دهانۀ قرحه یا جراحت، قسم. نوع. رشته، چنانکه گویند فلان کس چندین چشمه کار دارد یا فلان حقه باز چند چشمه حقه بازی و چشم بندی میداند، چیز اندک. مقدار کم، به لهجۀ محلی در ناحیه ای از ایران: و اول موضعی که به ’جمکران’ بنا نهادند ’چشمه’ بود، یعنی چیزی اندک و گویند که صاحب ’جمکران’ چون بر عاملان و بناآن گذر کرد گفت: چه کار کرده اید. گفتند: چشمه، به زبان ایشان، یعنی اندک چیزی. پس این موضع بدین نام نهادند. (تاریخ قم ص 60) ، گردنا در زانو. (زمخشری) ، چشمۀ پل. (فرهنگ نظام). طاق پل. هر یک از دهانه های پل. هر یک از طاقهای پلی بزرگ. هر یک از سوراخهای معبرآب در پلی بزرگ، چون طاقهای پل خواجو یا سی و سه پل در اصفهان. هر یک از دهانه های پل. رجوع به چشمۀ پل شود، طاق گنبد. (ناظم الاطباء). چشمۀ طاق. (فرهنگ نظام) ، خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از خور و خورشید و آفتاب. چشمۀ خورشید:
دو چشمش چو دو چشمه تابان ز خون
همی آتش آمد ز کامش برون.
فردوسی.
شود روز چون چشمه رخشان شود
جهان چون نگین بدخشان شود.
فردوسی.
بدانگه که شد چشمه سوی نشیب
دل شاه ترکان بجست از نهیب.
فردوسی.
شده چشم چشمه ز گردش به بند
دل غول و دیو از نهیبش نژند.
اسدی.
چشم مؤمن جمال او بیند
کور کی چشمۀ نکو بیند.
سنائی.
جویباری کند ز دامن چرخ
چشمه در جویبار بندد صبح.
خاقانی.
رجوع به چشمۀ خور و چشمۀ خورشید شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ /مِ)
در ترکی، موزه را گویند. (آنندراج) (غیاث). مأخوذ از ترکی، موزۀ ساقه بلند و کفش مسافر. (ناظم الاطباء). قسمی پوتین ساقه بلند چرمین. پوتین ساقه بلند مخصوصی که معمولاً افسران ارتش یا اشخاص دیگر در اسب سواری پوشند. پای پوش چرمین بلندساق که بیشتر در اسب سواری و چوگان بازی از آن استفاده کنند.
- چکمه به گردن، کنایه از عذرخواهی و زینهارجویی و پوزش طلبی. و چکمه به گردن انداختن یا چکمه به گردن پیش کسی رفتن نیز اشاره به تسلیم شدن و عذر گناه رفته خواستن است.
- چکمۀ مرحاج، کنایه از چکمۀ بسیار بزرگ و پاره پاره. مؤلف غیاث و صاحب آنندراج نویسند: ’... مرحاج مخفف میرحاج است که قافله سالار حاجیان باشد و این لقب شخصی بوده است که پاهای گنده و دراز داشته و موزۀ او اکثر پاره پاره میشده و در میان لوطیان این مثل مقرر شده که حریف را میگفته اند: از اینجا برو و گرنه کونت را چون چکمۀ مرحاج کنم. چنانکه میرنجات در شعر آورده است:
خصم تیرآور اگر دم زند آماجش کن
بزنش کفتگی و چکمۀ مرحاجش کن.
(از آنندراج و غیاث ذیل لغت چکمۀ مرحاج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
جائی که آنجا آب جوشد و روان شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکمه
تصویر چکمه
قسمی پوتین ساقه بلند چرمی، ساقه بلند و کفش مسافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
((چَ مِ یا چَ مَ))
جایی از زمین یا کوه که به طور طبیعی آب از آن بیرون آید، سوراخ ریز، منبع، اصل، آب اندک، چیز اندک، قسم، نوع، ممر معاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکمه
تصویر چکمه
((چَ یا چِ مِ))
کفش ساق بلند که تا زیر زانو می رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
النّافورة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
Spring
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
source
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شکاف، درز
فرهنگ گویش مازندرانی
بتیم، بتیمه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
מַעְיָן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
چشمہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
ঝর্ণা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
chemchemi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
น้ำพุ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
झरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
mata air
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
bron
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
manantial
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
nascente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
źródło
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
джерело
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
Quelle
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
источник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چشمه
تصویر چشمه
sorgente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی