جدول جو
جدول جو

معنی چشنگه - جستجوی لغت در جدول جو

چشنگه(چَ گَهْ)
جشنگاه. چشنگاه. جای جشن و محل سور و ضیافت. و رجوع به چشن و جشن و چشنگاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشنده
تصویر چشنده
ویژگی کسی که مزۀ چیزی را بچشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگه
تصویر شنگه
آلت تناسلی، مزبله، جای ریختن خاک روبه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
جای جشن. محل سور و مهمانی. جشنگه. جای جشن و ضیافت. و رجوع به چشن و جشن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ شَ دَ / دِ)
کسی که چیزی را میچشد و چاشنی میکند. (ناظم الاطباء). آن کس که طعام یا شراب را چشد و مزۀ آن را امتحان کند. چاشنی گیر. طاعم. (منتهی الارب). رجوع به چشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ گَ / گِ)
به معنی وشگنه است که آلت تناسل باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). و به فتح اول و ثانی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). رجوع به وشگنه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ گَ / گِ)
در تداول عامه، قطعات کوچک گوشت آماده برای سیخ کشیدن. چنجه.
- این یک چنگه گوشت، آدمی جزو و ضعیف. (یادداشت مؤلف).
- کباب چنگه، کبابی است که گوشتها را بقطعات کوچک بریده و نکوفته باشند. گوشتی که بقطعات کرده، بسیخ کشند
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ / گِ)
آلت آهنین دندانه داری است با دستۀ چوبین که برای شیار زمین در باغها بکار رود. (یادداشت مؤلف). چنگک، محتوی یک چنگ فراهم آورده. مشت. قبضه. چنگ. یک چنگه. یک مشت. یک چنگ. یک چنگه کشمش. یک مشت کشمش. آنگاه که انگشتان تا حدی از هم دور باشند، یک چنگه پول. یک چنگه توت. یک چنگه نخودچی. (یادداشت مؤلف). رجوع به چنگ و قبضه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
نام پادشاهی بوده است که گویند دختران مردم را بزور میگرفت، میبرد و از آنها ازالۀ بکارت میکرد و پس از آن اجازه میداد که بشوهر دهند. چند برادر بودند و خواهری داشتند. روزی شاه خواهر ایشان را خواست، یکی از برادران خود را به لباس زنان بیاراست و بخلوتگاه ملک درآمد. چون ملک آهنگ او کرد برجست و آتش شهوت او را به آب خنجر فرونشانید. مردمان آن روز را عید کردند که به عید چنگه مشهور شد. (از برهان) (ناظم الاطباء). نام پادشاهی بی عصمت است که عروسان مردم را اول او تصرف میکرد و سپس شوهر. چون خلق بستوه آمدند، دختری را بخواست. برادر او لباس زنانه پوشید و بجای او رفت. چون پادشاه با وی خلوت کرد بضرب خنجر پادشاه را بکشت، مردم آسوده شدند. و آن روز را عید کردند که به عید چنگه مشهور شد. (آنندراج) (انجمن آرا). نام پادشاهی بوده است که دختران مردم را بزور بکارت گرفتی و بعد از آن بشوهر دادی تا یکی از مردان خود را بصورت زنی ساخت و او را بکشت، آن روز عید کردند و جشن گرفتند و عید چنگه گفتند، در تقویمها که عید صنکه مینویسند احتمال میرود معرب آن باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ / گِ)
آلت تناسل را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). نره و آلت تناسل. (ناظم الاطباء). شرمگاه. ایر. نره. ذکر. قضیب:
تا کس لب است و شنگه زبان است و رومه ریش
جز راه کون او به سوم پای نسپرم.
سوزنی (از فرهنگ نظام).
، جایی و موضعی که در آنجا سرگین و خاشاک و خاکروبه و پلیدی ها انبار کنند. (برهان) (از فرهنگ نظام). مزبله و زبیل دان. (ناظم الاطباء). شنگله. جایی که در آن سرگین و پلید و خاشاک ریزند. (آنندراج). جائی را گویند که سرگین و خاشاک و پلیدیها در آنجا انبار نمایند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شنکله شود، لته ای که زنان در ایام حیض بر فرج نهند. (برهان) (جهانگیری). لتۀ حیض. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). شنگله. (حاشیۀ برهان چ معین). لته که هنگام بی نمازی زنان به خود بندند. (یادداشت مؤلف).
- علم شنگه درآوردن، داد و قال بیجا کردن و باعث شلوقی شدن. (فرهنگ نظام). و رجوع به علم شنگه و الم شنگه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشنده
تصویر چشنده
کسی که مزه چیزی را بچشد، چاشنی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنگه
تصویر پشنگه
((پَ شَ گِ))
قطره، چکه
فرهنگ فارسی معین
یک شانزدهم هر چیز، یک مشت، آدم دست و پا چلفتی، وسیله ای که هنگام حمل کیسه پنبه بر پشت به عنوان اهرم مورد.، وسیله ای فلزی که با دندانه های آهنی که جهت نرم کردن زمین.، یک شانزدهم هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی