محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، برای مثال هر کجا چشمهای بود شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی - ۶۸) نمونه مثلاً یک چشمه از دیوانه بازی های برادرم را دیدی، سوراخ ریز مثلاً چشمۀ سوزن، منبع، مبدا و اصل چیزی، خورشید، آفتاب، سوراخ ریز در پارچه یا جامه، حلقه های ریز زره و کمربند چشمۀ آتش فشان: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ آفتاب: کنایه از خورشید چشمۀ الیاس: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش چشمه چشمه: ویژگی که سوراخ های بسیار داشته باشد مانند لانۀ زنبور، سوراخ سوراخ، ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخ های بسیار پیدا شده باشد چشمۀ حیات: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال لب های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲ - ۳۳۴) چشمۀ حیوان: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱) چشمۀ خاوری: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ خضر: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مثال زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمۀ خضر است ماهیی گویا (خاقانی - ۹) چشمۀ روز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ روشن: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ زندگی: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش چشمۀ سیماب: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ سیماب ریز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ قیر: کنایه از شب چشمۀ قیرگون: چشمۀ قیر، کنایه از شب چشمۀ گرم: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ نور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ نوربخش: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چشمۀ نوش: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش چشمۀ هور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
محل خارج شدن طبیعی آب از زمین، برای مِثال هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی - ۶۸) نمونه مثلاً یک چشمه از دیوانه بازی های برادرم را دیدی، سوراخ ریز مثلاً چشمۀ سوزن، منبع، مبدا و اصل چیزی، خورشید، آفتاب، سوراخ ریز در پارچه یا جامه، حلقه های ریز زره و کمربند چِشمۀ آتش فشان: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ آفتاب: کنایه از خورشید چِشمۀ الیاس: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش چِشمه چشمه: ویژگی که سوراخ های بسیار داشته باشد مانند لانۀ زنبور، سوراخ سوراخ، ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخ های بسیار پیدا شده باشد چِشمۀ حیات: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مِثال لب های تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲ - ۳۳۴) چِشمۀ حیوان: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مِثال ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمۀ حیوان درون تاریکی ست (سعدی - ۷۱) چِشمۀ خاوری: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ خضر: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، برای مِثال زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمۀ خضر است ماهیی گویا (خاقانی - ۹) چِشمۀ روز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ روشن: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ زندگی: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش چِشمۀ سیماب: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ سیماب ریز: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ قیر: کنایه از شب چِشمۀ قیرگون: چشمۀ قیر، کنایه از شب چِشمۀ گرم: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ نور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ نوربخش: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید چِشمۀ نوش: آب حیات، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب زندگی، آب بقا، آب حیوان، آب خضر، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش چِشمۀ هور: چشمۀ آفتاب، کنایه از خورشید
دهی جزء مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک که در 54 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 2 هزارگزی راه شوسۀ اراک به قم واقع است. دامنه و سردسیر است و 715 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، انگور، صیفی و قلمستان، شغل اهالی زراعت، گله داری و قالی بافی است و مزرعۀ حسین آباد و الوس جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک که در 54 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 2 هزارگزی راه شوسۀ اراک به قم واقع است. دامنه و سردسیر است و 715 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، انگور، صیفی و قلمستان، شغل اهالی زراعت، گله داری و قالی بافی است و مزرعۀ حسین آباد و الوس جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان). بمعنی چشم-ۀ آب معروف است. (انجمن آرا). چشمۀ آب که منبع آب است. (آنندراج). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فرهنگ نظام). منبع آب طبیعی. جایی در زمین اعم از دشت یا جنگل یا کوه که از آنجا بطبیعت آبی کم یا زیاد بیرون آید. عین. ینبوع. (منتهی الارب) : هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. شهید بلخی. چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد. دقیقی. یکی کوهش آمد بره پرگیا بدو اندرون چشمه و آسیا. فردوسی. ز شادی جوان شد دل مرد پیر بچشمه درون آبها گشت شیر. فردوسی. در خسروی و شاهی مانند او که باشد هر خایه نیست گوهر هر چشمه نیست کوثر. امیر معزی. وز خاک سکندر و پی خضر صد چشمه به امتحان گشاید. خاقانی. شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند غوره یابند به رز پس می حمرا بینند. خاقانی. نه آب از بر ریگ باشد بچشمه نه عنبر بر از آب باشد بدریا. خاقانی. بر هیچ چشمه دل ننهد آن کو چون خضر دیده چشمۀ حیوان را. خاقانی. آب شیرین چون نبیند مرغ کور چون نگردد گرد چشمۀ آب شور. مولوی. هر کجا چشمه ای بود شیرین مردم و مرغ و مورگرد آیند. سعدی. و رجوع به چشمۀ آب شود، سفت و سوراخ سوزن و جوالدوز را نیز گویند. (برهان). چشمۀ سوزن و جوالدوز، یعنی سوراخ اینها. (از آنندراج). سفت و سوراخ سوزن. و جوالدوز و جز آن. (ناظم الاطباء). ته سوزن. کون سوزن. سم الخیاط. رجوع به چشمۀ سوزن شود، حلقۀ دام و زره. (از آنندراج) ، حلقۀ کمربند: شه هفت کشور به رسم کیان یکی هفت چشمه کمر برمیان. نظامی. رجوع به هفت چشمه شود، مطلق سوراخ و روزن. سوراخ خرد چون سوراخ آبکش و سوراخ روبند و غیره. چشمه چشمه. چشمه های روبند. سوراخهای خرد چون خلل و فرج پوست تن و جز آن: از هیبت تو خصم ترا بر سر و برتن هر چشم یکی چشمه و هر مویی ماریست. فرخی. چون ریم آهن بزخم آهن صد چشمه کنند جسم دشمن. خاقانی. ، سوراخهای کوچکی که در میان تار و پود هر بافته ای میباشد. (ناظم الاطباء) ، هر یک از سوراخها که با کشیدن تارها و پودها برای زینت در جامه کنند. هر یک از سوراخهای مربع خرد که در جامه است و از کشیدن تارها درپودها حاصل شود. هریک از فاصله ها و فرجه های سخت خرددر جامه که از دویدن تار و پود بر یکدیگر پیدا آید. سوراخها که به عمد بر جامه کنند، منبعو ینبوع و اصل و مبداء و مصدر. (ناظم الاطباء). منبعو معدن. سرچشمه و مبداء هر چیز: سوی چشمۀ شوربختی شتابد کرا آز باشد دلیل و نهازش. ناصرخسرو. رجوع به سرچشمه شود، آب اندک: چو چشمه بر ژرف دریا بری به دیوانگی ماند این داوری. فردوسی چشمۀ صلب پدر چون شد بکاریز رحم ز آن مبارک چشمه زاد این گوهر دریای من. خاقانی. ، ممر معاش. محل روزی: دو پستان که امروز دلخواه اوست دو چشمه هم از پرورشگاه اوست. سعدی (بوستان). ، دهانۀ قرحه یا جراحت، قسم. نوع. رشته، چنانکه گویند فلان کس چندین چشمه کار دارد یا فلان حقه باز چند چشمه حقه بازی و چشم بندی میداند، چیز اندک. مقدار کم، به لهجۀ محلی در ناحیه ای از ایران: و اول موضعی که به ’جمکران’ بنا نهادند ’چشمه’ بود، یعنی چیزی اندک و گویند که صاحب ’جمکران’ چون بر عاملان و بناآن گذر کرد گفت: چه کار کرده اید. گفتند: چشمه، به زبان ایشان، یعنی اندک چیزی. پس این موضع بدین نام نهادند. (تاریخ قم ص 60) ، گردنا در زانو. (زمخشری) ، چشمۀ پل. (فرهنگ نظام). طاق پل. هر یک از دهانه های پل. هر یک از طاقهای پلی بزرگ. هر یک از سوراخهای معبرآب در پلی بزرگ، چون طاقهای پل خواجو یا سی و سه پل در اصفهان. هر یک از دهانه های پل. رجوع به چشمۀ پل شود، طاق گنبد. (ناظم الاطباء). چشمۀ طاق. (فرهنگ نظام) ، خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از خور و خورشید و آفتاب. چشمۀ خورشید: دو چشمش چو دو چشمه تابان ز خون همی آتش آمد ز کامش برون. فردوسی. شود روز چون چشمه رخشان شود جهان چون نگین بدخشان شود. فردوسی. بدانگه که شد چشمه سوی نشیب دل شاه ترکان بجست از نهیب. فردوسی. شده چشم چشمه ز گردش به بند دل غول و دیو از نهیبش نژند. اسدی. چشم مؤمن جمال او بیند کور کی چشمۀ نکو بیند. سنائی. جویباری کند ز دامن چرخ چشمه در جویبار بندد صبح. خاقانی. رجوع به چشمۀ خور و چشمۀ خورشید شود
جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان). بمعنی چشم-ۀ آب معروف است. (انجمن آرا). چشمۀ آب که منبع آب است. (آنندراج). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فرهنگ نظام). منبع آب طبیعی. جایی در زمین اعم از دشت یا جنگل یا کوه که از آنجا بطبیعت آبی کم یا زیاد بیرون آید. عَین. یَنبوع. (منتهی الارب) : هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند. شهید بلخی. چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ دل تو از کف تو کان زر پدید آرد. دقیقی. یکی کوهش آمد بره پرگیا بدو اندرون چشمه و آسیا. فردوسی. ز شادی جوان شد دل مرد پیر بچشمه درون آبها گشت شیر. فردوسی. در خسروی و شاهی مانند او که باشد هر خایه نیست گوهر هر چشمه نیست کوثر. امیر معزی. وز خاک سکندر و پی خضر صد چشمه به امتحان گشاید. خاقانی. شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند غوره یابند به رز پس می حمرا بینند. خاقانی. نه آب از بر ریگ باشد بچشمه نه عنبر بر از آب باشد بدریا. خاقانی. بر هیچ چشمه دل ننهد آن کو چون خضر دیده چشمۀ حیوان را. خاقانی. آب شیرین چون نبیند مرغ کور چون نگردد گرد چشمۀ آب شور. مولوی. هر کجا چشمه ای بود شیرین مردم و مرغ و مورگرد آیند. سعدی. و رجوع به چشمۀ آب شود، سُفت و سوراخ سوزن و جوالدوز را نیز گویند. (برهان). چشمۀ سوزن و جوالدوز، یعنی سوراخ اینها. (از آنندراج). ُسفت و سوراخ سوزن. و جوالدوز و جز آن. (ناظم الاطباء). ته سوزن. کون سوزن. سم الخیاط. رجوع به چشمۀ سوزن شود، حلقۀ دام و زره. (از آنندراج) ، حلقۀ کمربند: شه هفت کشور به رسم کیان یکی هفت چشمه کمر برمیان. نظامی. رجوع به هفت چشمه شود، مطلق سوراخ و روزن. سوراخ خرد چون سوراخ آبکش و سوراخ روبند و غیره. چشمه چشمه. چشمه های روبند. سوراخهای خرد چون خلل و فرج پوست تن و جز آن: از هیبت تو خصم ترا بر سر و برتن هر چشم یکی چشمه و هر مویی ماریست. فرخی. چون ریم آهن بزخم آهن صد چشمه کنند جسم دشمن. خاقانی. ، سوراخهای کوچکی که در میان تار و پود هر بافته ای میباشد. (ناظم الاطباء) ، هر یک از سوراخها که با کشیدن تارها و پودها برای زینت در جامه کنند. هر یک از سوراخهای مربع خرد که در جامه است و از کشیدن تارها درپودها حاصل شود. هریک از فاصله ها و فرجه های سخت خرددر جامه که از دویدن تار و پود بر یکدیگر پیدا آید. سوراخها که به عمد بر جامه کنند، منبعو ینبوع و اصل و مبداء و مصدر. (ناظم الاطباء). منبعو معدن. سرچشمه و مبداء هر چیز: سوی چشمۀ شوربختی شتابد کرا آز باشد دلیل و نهازش. ناصرخسرو. رجوع به سرچشمه شود، آب اندک: چو چشمه بر ژرف دریا بری به دیوانگی ماند این داوری. فردوسی چشمۀ صلب پدر چون شد بکاریز رحم ز آن مبارک چشمه زاد این گوهر دریای من. خاقانی. ، ممر معاش. محل روزی: دو پستان که امروز دلخواه اوست دو چشمه هم از پرورشگاه اوست. سعدی (بوستان). ، دهانۀ قرحه یا جراحت، قسم. نوع. رشته، چنانکه گویند فلان کس چندین چشمه کار دارد یا فلان حقه باز چند چشمه حقه بازی و چشم بندی میداند، چیز اندک. مقدار کم، به لهجۀ محلی در ناحیه ای از ایران: و اول موضعی که به ’جمکران’ بنا نهادند ’چشمه’ بود، یعنی چیزی اندک و گویند که صاحب ’جمکران’ چون بر عاملان و بناآن گذر کرد گفت: چه کار کرده اید. گفتند: چشمه، به زبان ایشان، یعنی اندک چیزی. پس این موضع بدین نام نهادند. (تاریخ قم ص 60) ، گردنا در زانو. (زمخشری) ، چشمۀ پل. (فرهنگ نظام). طاق پل. هر یک از دهانه های پل. هر یک از طاقهای پلی بزرگ. هر یک از سوراخهای معبرآب در پلی بزرگ، چون طاقهای پل خواجو یا سی و سه پل در اصفهان. هر یک از دهانه های پل. رجوع به چشمۀ پل شود، طاق گنبد. (ناظم الاطباء). چشمۀ طاق. (فرهنگ نظام) ، خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از خور و خورشید و آفتاب. چشمۀ خورشید: دو چشمش چو دو چشمه تابان ز خون همی آتش آمد ز کامش برون. فردوسی. شود روز چون چشمه رخشان شود جهان چون نگین بدخشان شود. فردوسی. بدانگه که شد چشمه سوی نشیب دل شاه ترکان بجست از نهیب. فردوسی. شده چشم چشمه ز گردش به بند دل غول و دیو از نهیبش نژند. اسدی. چشم مؤمن جمال او بیند کور کی چشمۀ نکو بیند. سنائی. جویباری کند ز دامن چرخ چشمه در جویبار بندد صبح. خاقانی. رجوع به چشمۀ خور و چشمۀ خورشید شود
آب چشمه به خواب، دلیل بر عمر صاحب خواب است، به آنقدر که در چشمه آب بیند، خاصه که دست در آن آب زند و آب ایستاده به تاویلش ضعیف تر از آب روان بود و بعضی از معبران گویند: چون آب چشمه ایستاده بود به تاویل، دلیل بر خیر و صلاح دین کند و چون روان بود، دلیل بر غم و اندوه است. جابر مغربی چشمه در خواب مهتری بود و جوانمردی بخشنده. چون آب خوش طعم و خوشبو بود. اگر آبش تیره و گنده و ناخوش بود، دلیل که انجام وی غم و بیماری است. اگر بیند از آن چشمه مسح همی کرد، دلیل که از غم ها فرج یابد. اگر بیند آب چشمه زیاد شد، دلیل که جاه و عزت و جوانمردی در آن دیار زیاد شود. اگر بیند آب چشمه نقصان کرد، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند آب چشمه خشک شد، دلیل که مهتری جوانمرد از آن دیار رحلت کند. محمد بن سیرین دیدن آب چشمه در خواب، بر پنج وجه است. اول: مهتری جوانمرد. دوم: غم و اندوه. سوم: معصیت. چهارم: بیماری. پنجم: زندگانی یافتن. اگر بیند درخانه او یا دردکان او چشمه آب پدید آمد، دلیل که او را غم و اندوه و گریستن است بر قدر و قوت آن چشمه. اگر آب را تیره و ناخوش بیند، غم و اندوه صعب تر است. اگر بیند در آن چشمه دست و روی بشست، دلیل که اگر بنده است آزاد شود. اگر غمگین است، از غم فرج یابد. اگر بیمار است شفاا یابد. اگر وام دارد، وامش گذارده شود. اگر گناهکار است، توبه کند. اگر حج نکرده باشد، حج کند.
آب چشمه به خواب، دلیل بر عمر صاحب خواب است، به آنقدر که در چشمه آب بیند، خاصه که دست در آن آب زند و آب ایستاده به تاویلش ضعیف تر از آب روان بود و بعضی از معبران گویند: چون آب چشمه ایستاده بود به تاویل، دلیل بر خیر و صلاح دین کند و چون روان بود، دلیل بر غم و اندوه است. جابر مغربی چشمه در خواب مهتری بود و جوانمردی بخشنده. چون آب خوش طعم و خوشبو بود. اگر آبش تیره و گنده و ناخوش بود، دلیل که انجام وی غم و بیماری است. اگر بیند از آن چشمه مسح همی کرد، دلیل که از غم ها فرج یابد. اگر بیند آب چشمه زیاد شد، دلیل که جاه و عزت و جوانمردی در آن دیار زیاد شود. اگر بیند آب چشمه نقصان کرد، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند آب چشمه خشک شد، دلیل که مهتری جوانمرد از آن دیار رحلت کند. محمد بن سیرین دیدن آب چشمه در خواب، بر پنج وجه است. اول: مهتری جوانمرد. دوم: غم و اندوه. سوم: معصیت. چهارم: بیماری. پنجم: زندگانی یافتن. اگر بیند درخانه او یا دردکان او چشمه آب پدید آمد، دلیل که او را غم و اندوه و گریستن است بر قدر و قوت آن چشمه. اگر آب را تیره و ناخوش بیند، غم و اندوه صعب تر است. اگر بیند در آن چشمه دست و روی بشست، دلیل که اگر بنده است آزاد شود. اگر غمگین است، از غم فرج یابد. اگر بیمار است شفاا یابد. اگر وام دارد، وامش گذارده شود. اگر گناهکار است، توبه کند. اگر حج نکرده باشد، حج کند.