مربوط به آسمان، الهی، ربانی، خدایی، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، مربوط به تقدیر و سرنوشت، به رنگ آسمان، آبی آسمانی، آبی روشن، آبی کم رنگ، کنایه از ارجمند بودن، گران قدر بودن
مربوط به آسمان، الهی، ربانی، خدایی، برای مِثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، مربوط به تقدیر و سرنوشت، به رنگ آسمان، آبی آسمانی، آبی روشن، آبی کم رنگ، کنایه از ارجمند بودن، گران قدر بودن
مردم بی سروپا و کهنه پوش راگویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سگ چپانیان بازارم از بزرگان شهر بیزارم. ؟ (از آنندراج). بدانکه یار به از دلبری چپانی نیست ز حسن جامه چه حاصل که یار جانی نیست. سیفی (از آنندراج). ، غدار و حیله باز. (ناظم الاطباء). قلاش. (فرهنگ شعوری). رند. عیار. ژنده پوش: بهرجا سحرساز و نکته پردازیست در عالم ز عریانی بود در جامۀ رندان چپانی. وحشی (از فرهنگ شعوری). بحمداﷲ که چپانی و رندیم اگر در یزد و گر در ملک هندیم. فوقی یزدی (از آنندراج)
مردم بی سروپا و کهنه پوش راگویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سگ چپانیان بازارم از بزرگان شهر بیزارم. ؟ (از آنندراج). بدانکه یار به از دلبری چپانی نیست ز حسن جامه چه حاصل که یار جانی نیست. سیفی (از آنندراج). ، غدار و حیله باز. (ناظم الاطباء). قلاش. (فرهنگ شعوری). رند. عیار. ژنده پوش: بهرجا سحرساز و نکته پردازیست در عالم ز عریانی بود در جامۀ رندان چپانی. وحشی (از فرهنگ شعوری). بحمداﷲ که چپانی و رندیم اگر در یزد و گر در ملک هندیم. فوقی یزدی (از آنندراج)
پیوسته و متصل و ملصق. (آنندراج). متصل و ملصق و چسبیده و پیوسته. (ناظم الاطباء). چسپ: تن مده اختلاط چسپان را جامۀ تنگ زود پاره شود. ؟ (از آنندراج). ، شایسته و سزاوار، تنگ. (ناظم الاطباء) ، تند. چالاک چسپ. جلد. فرز. تر و چسپان. تر و چسپ. رجوع به چسپ شود
پیوسته و متصل و ملصق. (آنندراج). متصل و ملصق و چسبیده و پیوسته. (ناظم الاطباء). چسپ: تن مده اختلاط چسپان را جامۀ تنگ زود پاره شود. ؟ (از آنندراج). ، شایسته و سزاوار، تنگ. (ناظم الاطباء) ، تند. چالاک چسپ. جلد. فرز. تر و چسپان. تر و چسپ. رجوع به چسپ شود
چسپاندن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). دوسانیدن. دو چیز را بهم ملصق کردن. چفسانیدن. چسبانیدن. بشلانیدن. دو یا چند چیز را بوسیلۀ سریش یا انواع دیگر چسپ ها بهم چسپاندن. الزاز. الزاق. الساق. الصاق. لطّ. (منتهی الارب). رجوع به چسپاندن شود، میل دادن. اماله. استماله. (محمد دهار). اضلاع. (تاج المصادر بیهقی) : الاستماله، سوی خود چسپانیدن. (مجمل اللغه). صور. (تاج المصادر بیهقی). اجناح. (زوزنی). اکفاء. (محمد دهار). مایل کردن. منحرف کردن
چسپاندن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). دوسانیدن. دو چیز را بهم ملصق کردن. چفسانیدن. چسبانیدن. بشلانیدن. دو یا چند چیز را بوسیلۀ سریش یا انواع دیگر چسپ ها بهم چسپاندن. اِلزاز. اِلزاق. اِلساق. اِلصاق. لَطّ. (منتهی الارب). رجوع به چسپاندن شود، میل دادن. اماله. استماله. (محمد دهار). اضلاع. (تاج المصادر بیهقی) : الاستماله، سوی خود چسپانیدن. (مجمل اللغه). صَور. (تاج المصادر بیهقی). اِجناح. (زوزنی). اِکفاء. (محمد دهار). مایل کردن. منحرف کردن