جدول جو
جدول جو

معنی چز - جستجوی لغت در جدول جو

چز
میمون، پستانداری پشمالو و شبیه انسان با دست های بلند که معمولاً روی درختان زندگی می کند، حمدونه، چز
تصویری از چز
تصویر چز
فرهنگ فارسی عمید
چز
(چُ)
چرغد و شبگیر. سوسک حمام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چز
(چَ)
میمون را گویند که حمدونه است. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حیوانی که نامهای دیگرش بوزینه و میمون است. (فرهنگ نظام) :
یا مادر تو ز نسل چز بود مگر.
طارمی (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چزد
تصویر چزد
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، جزد، زانه، زلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چزک
تصویر چزک
جوجه تیغی، برای مثال سینه را ساز همچو چزک حصار / زآن سپس باش گو جهان پرمار (سنائی - ۱۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چزده
تصویر چزده
جزغاله، هر چیز کاملاًسوخته، جزغ، جزدر، جزدره، جزدو، جزر، جز، چزده، چزدره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضعیف چزان
تصویر ضعیف چزان
آنکه ضعیفان را بیازارد، عاجزکش
فرهنگ فارسی عمید
(چِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از توابع بلوک دربقاضی نیشابور که در هشت فرسنگی شهر واقعست. هوایش معتدل است و 36 خانوار سکنه دارد. زراعتش آبی و دیمی است و زراعت آبی از آب قنات مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 226). دهی از دهستان طاغنکوه، بخش فدیشه نیشابور که در 33هزارگزی باختر فدیشه واقع است. دامنه و معتدل است و 613 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راهش مالرو است. دو طایفۀ قاضی و غضنفری درین آبادی سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
بمعنی چزغ است که خارپشت باشد. (برهان) (آنندراج). خارپشت باشد. (جهانگیری) (انجمن آرا). چزغ و خارپشت. (ناظم الاطباء). چزغ. (فرهنگ نظام) :
سینه را همچو چزک ساز حصار
زان سپس باش گو جهان پر مار.
سنائی.
چزک را چون نه تیغ و نه سپر است
سینه مر چزک را حصار سر است.
سنائی.
رجوع به چزغ و چژک و چژ شود
لغت نامه دهخدا
(چِزْ زُ فِزز)
تضرع. زاری. آه و ناله. جزّ و فزّ
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک که در 25هزارگزی جنوب باختری کیمجان و 9هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 967 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شراء، محصولش غلات و انگور، شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی، راهش مالرو و از دیزآباد اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مخفف چزاننده، و در تداول عامه بیشتر با کلمه ’ضعیف’ بکار رود، چون ’ضعیف چزان’، ’عاجزچزان’. رجوع به چزاندن و چزاننده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ بُ دَ)
آزار سخت دادن، در زبان تکلمی اصفهان. (فرهنگ نظام). در تداول عامه (از جمله در تهران) ضعیف و زبونی را بگفتار یا بکردار آزار کردن. المی به جسم یا روح ضعیف تر از خود رسانیدن، حق ضعیفی، چون طفل صغیر و مانند او را کم دادن. پامال کردن حق ضعفاء. رجوع به چزانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَنْ دَ / دِ)
آزاررساننده. آزارکننده. اذیت کننده ضعیفان، بسخن یا بعمل. رجوع به چزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ بُ دَ)
چزاندن. ضعیفی و حقیری را آزار کردن. ضعیف چزانی کردن. کسی را به زبان یا بعمل چزاندن و آزار کردن، حق ضعیفان را پامال کردن. رجوع به چزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پرنده ایست به گرمای صعب بانگ بردارد بانگی تیز و او چند ناخنی باشد. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 494 ذیل: ’زله’). جانورکیست شبیه بملخ که پیوسته در غله زارها میباشد و در هوای گرم فریاد طولانی کشد و در بعضی جاها آنرا بگیرند و بریان کنند و بخورند. (برهان) (آنندراج). جانورکی باشد مانند ملخ که در تابستان بسیار باشد و هوا هرچند بیشتر گرم گردد او بیشتر فریاد کند. و در بعضی از ولایات مردم فقیر بی بضاعت آنرا بریان کرده بخورند. (جهانگیری). جانوری کوچکتر از ملخ که در هوای گرم در غله زار فریاد طولانی کند. (انجمن آرا). جانورکی شبیه بملخ و پیوسته در گندم زارهاست و در هوای گرم فریاد طولانی کند و مردمان درویش آنرا بریان کرده خورند. (ناظم الاطباء). جانور کوچکی است شبیه بملخ که در فصل گرما بسیار پیدا شود و فریاد کند. (فرهنگ نظام). زلّه. (فرهنگ اسدی). زنجره:
آن بانگ چزد بشنو از باغ نیمروز
همچون سفال نو که بآبش فروزنند.
کسائی.
اندرین شدت گرما که ز تأثیر تموز
بانگ چزد از تف خورشید چو نفخ صور است.
انوری (از فرهنگ نظام).
خروش چزد میان سراب وقت زوال
چنانکه نالۀ عاصی بود میان سعیر.
شمالی دهستانی (از جهانگیری).
، صفیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رَ / رِ)
چزده. پاره های دنبه و پیه بریان کردۀ روغن گرفته را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده که جزغاله نیزگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به چزده شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
خارپشت را گویند. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چزک. رجوع به چزک و چژک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
بمعنی چزدره است که جزغاله باشد، یعنی دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده. (برهان). دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده، که جزغاله نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). پاره های دنبه و پیه بریان کردۀ روغن گرفته. (ناظم الاطباء). چزدره. جزغال. جزدر. جزغاله. جز. دنبۀ برشته شده بروغن خودش که بر روی آش ریزند. پیه و دنبۀ گداخته. رجوع به چزده و جز و جزدر و جزغال و جزغاله شود
لغت نامه دهخدا
(چِ مِ)
یک نوع موزه ای مر ترکان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِزْ وَ)
چیزی که از دنبه وپیه پس از گداختن ماند. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف چزدر و چزدره و چزده. رجوع به دو کلمه اخیر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ / زِ)
درون هر چیزی، چادر و خیمه، نقاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِزْ زَ / زِ)
ظاهراً بمعنی درهم شده و پیچیده و مجعد و مرغول و امثال آنست، و در دو نام گیاه چون صفتی مشخص آمده است: جاروچزه. شنگ چزه. رجوع به ’جاروچزه’ و ’شنگ چزه’شود، در ’سیرا’ که دهی در نواحی کرج است به گیاه جارو گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از از و چز
تصویر از و چز
(در تداول عوام و زنان) تضرع زاری خواهش همراه با نهایت درماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
با نهایت درماندگی و به و زاری یاری و رحم خواستن، طلب رحم کردن همراه تضرع و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزک
تصویر چزک
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزاننده
تصویر چزاننده
آزار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزغ
تصویر چزغ
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزک
تصویر چزک
((چِ))
خارپشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چزد
تصویر چزد
حشره ای است شبیه ملخ و سبز رنگ که در غله زارها و هوای گرم بانگ کند، سوسک، زنجره، جزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چزاندن
تصویر چزاندن
((چِ دَ))
آزردن، رنجیده خاطر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چزد
تصویر چزد
((چَ))
حشره ای کوچکتر از ملخ که در گندم زارها به هنگام گرما، صدای تیز و کشیده ای دارد
فرهنگ فارسی معین
آزار دادن، اذیت کردن، شکنجه کردن، زجر دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدای سوختن چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بوته که با آن جارویی زمخت سازند
فرهنگ گویش مازندرانی