میمون را گویند که حمدونه است. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حیوانی که نامهای دیگرش بوزینه و میمون است. (فرهنگ نظام) : یا مادر تو ز نسل چز بود مگر. طارمی (از فرهنگ نظام)
میمون را گویند که حمدونه است. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حیوانی که نامهای دیگرش بوزینه و میمون است. (فرهنگ نظام) : یا مادر تو ز نسل چز بود مگر. طارمی (از فرهنگ نظام)
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، جزد، زانه، زلّه
جیرجیرَک، زَنجَرِه، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرَک، جَرواسَک، جَزد، زانِه، زَلِّه
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از توابع بلوک دربقاضی نیشابور که در هشت فرسنگی شهر واقعست. هوایش معتدل است و 36 خانوار سکنه دارد. زراعتش آبی و دیمی است و زراعت آبی از آب قنات مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 226). دهی از دهستان طاغنکوه، بخش فدیشه نیشابور که در 33هزارگزی باختر فدیشه واقع است. دامنه و معتدل است و 613 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راهش مالرو است. دو طایفۀ قاضی و غضنفری درین آبادی سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از توابع بلوک دربقاضی نیشابور که در هشت فرسنگی شهر واقعست. هوایش معتدل است و 36 خانوار سکنه دارد. زراعتش آبی و دیمی است و زراعت آبی از آب قنات مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 226). دهی از دهستان طاغنکوه، بخش فدیشه نیشابور که در 33هزارگزی باختر فدیشه واقع است. دامنه و معتدل است و 613 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راهش مالرو است. دو طایفۀ قاضی و غضنفری درین آبادی سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بمعنی چزغ است که خارپشت باشد. (برهان) (آنندراج). خارپشت باشد. (جهانگیری) (انجمن آرا). چزغ و خارپشت. (ناظم الاطباء). چزغ. (فرهنگ نظام) : سینه را همچو چزک ساز حصار زان سپس باش گو جهان پر مار. سنائی. چزک را چون نه تیغ و نه سپر است سینه مر چزک را حصار سر است. سنائی. رجوع به چزغ و چژک و چژ شود
بمعنی چزغ است که خارپشت باشد. (برهان) (آنندراج). خارپشت باشد. (جهانگیری) (انجمن آرا). چزغ و خارپشت. (ناظم الاطباء). چزغ. (فرهنگ نظام) : سینه را همچو چزک ساز حصار زان سپس باش گو جهان پر مار. سنائی. چزک را چون نه تیغ و نه سپر است سینه مر چزک را حصار سر است. سنائی. رجوع به چزغ و چژک و چژ شود
دهی جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک که در 25هزارگزی جنوب باختری کیمجان و 9هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 967 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شراء، محصولش غلات و انگور، شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی، راهش مالرو و از دیزآباد اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک که در 25هزارگزی جنوب باختری کیمجان و 9هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 967 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شراء، محصولش غلات و انگور، شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه بافی، راهش مالرو و از دیزآباد اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
آزار سخت دادن، در زبان تکلمی اصفهان. (فرهنگ نظام). در تداول عامه (از جمله در تهران) ضعیف و زبونی را بگفتار یا بکردار آزار کردن. المی به جسم یا روح ضعیف تر از خود رسانیدن، حق ضعیفی، چون طفل صغیر و مانند او را کم دادن. پامال کردن حق ضعفاء. رجوع به چزانیدن شود
آزار سخت دادن، در زبان تکلمی اصفهان. (فرهنگ نظام). در تداول عامه (از جمله در تهران) ضعیف و زبونی را بگفتار یا بکردار آزار کردن. المی به جسم یا روح ضعیف تر از خود رسانیدن، حق ضعیفی، چون طفل صغیر و مانند او را کم دادن. پامال کردن حق ضعفاء. رجوع به چزانیدن شود
پرنده ایست به گرمای صعب بانگ بردارد بانگی تیز و او چند ناخنی باشد. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 494 ذیل: ’زله’). جانورکیست شبیه بملخ که پیوسته در غله زارها میباشد و در هوای گرم فریاد طولانی کشد و در بعضی جاها آنرا بگیرند و بریان کنند و بخورند. (برهان) (آنندراج). جانورکی باشد مانند ملخ که در تابستان بسیار باشد و هوا هرچند بیشتر گرم گردد او بیشتر فریاد کند. و در بعضی از ولایات مردم فقیر بی بضاعت آنرا بریان کرده بخورند. (جهانگیری). جانوری کوچکتر از ملخ که در هوای گرم در غله زار فریاد طولانی کند. (انجمن آرا). جانورکی شبیه بملخ و پیوسته در گندم زارهاست و در هوای گرم فریاد طولانی کند و مردمان درویش آنرا بریان کرده خورند. (ناظم الاطباء). جانور کوچکی است شبیه بملخ که در فصل گرما بسیار پیدا شود و فریاد کند. (فرهنگ نظام). زلّه. (فرهنگ اسدی). زنجره: آن بانگ چزد بشنو از باغ نیمروز همچون سفال نو که بآبش فروزنند. کسائی. اندرین شدت گرما که ز تأثیر تموز بانگ چزد از تف خورشید چو نفخ صور است. انوری (از فرهنگ نظام). خروش چزد میان سراب وقت زوال چنانکه نالۀ عاصی بود میان سعیر. شمالی دهستانی (از جهانگیری). ، صفیر. (ناظم الاطباء)
پرنده ایست به گرمای صعب بانگ بردارد بانگی تیز و او چند ناخنی باشد. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 494 ذیل: ’زله’). جانورکیست شبیه بملخ که پیوسته در غله زارها میباشد و در هوای گرم فریاد طولانی کشد و در بعضی جاها آنرا بگیرند و بریان کنند و بخورند. (برهان) (آنندراج). جانورکی باشد مانند ملخ که در تابستان بسیار باشد و هوا هرچند بیشتر گرم گردد او بیشتر فریاد کند. و در بعضی از ولایات مردم فقیر بی بضاعت آنرا بریان کرده بخورند. (جهانگیری). جانوری کوچکتر از ملخ که در هوای گرم در غله زار فریاد طولانی کند. (انجمن آرا). جانورکی شبیه بملخ و پیوسته در گندم زارهاست و در هوای گرم فریاد طولانی کند و مردمان درویش آنرا بریان کرده خورند. (ناظم الاطباء). جانور کوچکی است شبیه بملخ که در فصل گرما بسیار پیدا شود و فریاد کند. (فرهنگ نظام). زَلَّه. (فرهنگ اسدی). زنجره: آن بانگ چزد بشنو از باغ نیمروز همچون سفال نو که بآبش فروزنند. کسائی. اندرین شدت گرما که ز تأثیر تموز بانگ چزد از تف خورشید چو نفخ صور است. انوری (از فرهنگ نظام). خروش چزد میان سراب وقت زوال چنانکه نالۀ عاصی بود میان سعیر. شمالی دهستانی (از جهانگیری). ، صفیر. (ناظم الاطباء)
چزده. پاره های دنبه و پیه بریان کردۀ روغن گرفته را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده که جزغاله نیزگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به چزده شود
چزده. پاره های دنبه و پیه بریان کردۀ روغن گرفته را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده که جزغاله نیزگویند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به چزده شود
بمعنی چزدره است که جزغاله باشد، یعنی دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده. (برهان). دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده، که جزغاله نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). پاره های دنبه و پیه بریان کردۀ روغن گرفته. (ناظم الاطباء). چزدره. جزغال. جزدر. جزغاله. جز. دنبۀ برشته شده بروغن خودش که بر روی آش ریزند. پیه و دنبۀ گداخته. رجوع به چزده و جز و جزدر و جزغال و جزغاله شود
بمعنی چزدره است که جزغاله باشد، یعنی دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده. (برهان). دنبه و پیه ریزه کردۀ بریان شده، که جزغاله نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). پاره های دنبه و پیه بریان کردۀ روغن گرفته. (ناظم الاطباء). چزدره. جزغال. جزدر. جزغاله. جز. دنبۀ برشته شده بروغن خودش که بر روی آش ریزند. پیه و دنبۀ گداخته. رجوع به چزده و جز و جزدر و جزغال و جزغاله شود
ظاهراً بمعنی درهم شده و پیچیده و مجعد و مرغول و امثال آنست، و در دو نام گیاه چون صفتی مشخص آمده است: جاروچزه. شنگ چزه. رجوع به ’جاروچزه’ و ’شنگ چزه’شود، در ’سیرا’ که دهی در نواحی کرج است به گیاه جارو گویند
ظاهراً بمعنی درهم شده و پیچیده و مجعد و مرغول و امثال آنست، و در دو نام گیاه چون صفتی مشخص آمده است: جاروچزه. شنگ چزه. رجوع به ’جاروچزه’ و ’شنگ چزه’شود، در ’سیرا’ که دهی در نواحی کرج است به گیاه جارو گویند