جدول جو
جدول جو

معنی چریکی - جستجوی لغت در جدول جو

چریکی
(چِ)
دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان، کنار راه مسجدسلیمان به لالی واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت وراهش شوسه است. ساکنین این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چریکی
(چَ / چِ)
منسوب به چریک. مردم چریک. ج، چریکیان: دیگر باید که جماعت چریکیان با املاک و زمین ملاک وارباب و اوقاف تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 306). و این چریکیان زراعت آنجا به اسیران و غلامان خود کرده باشند. (تاریخ غازانی ص 306). رجوع به چریک شود
لغت نامه دهخدا
چریکی
مربوط به چریک، چریک وار، جنگ های نامنظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چریک
تصویر چریک
پارتیزان، سرباز داوطلب که در نظام خدمت نکرده و تعلیمات نظامی را فرانگرفته باشد و در جنگ به سربازان می کند، حشر
فرهنگ فارسی عمید
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’اسم یکی از محلات دماوند است که در سمت جنوب شهر واقع شده و دارای یک حمام و مساجد کوچک است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 225)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ایست از مزارع قدیم النسق براکوه قاینات که آبش از قنات است و سکنه ندارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 225)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
لشکری راگویند که از ولایتهای دیگر بمدد لشکری بفرستند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لشکری که آداب مشق جنگ را نیاموخته باشد. (ناظم الاطباء). لشکر کمکی. (فرهنگ نظام). قشون داوطلب. سپاهی غیرمنظم. سپاه داوطلب نامنظم. باشی پوزوق. چته. مقابل نظام و قشون منظم. سرآزاد. سپاهیانی که از همه جا گرد آورند و به کمک سپاه دیگر فرستند. قشون مشق ندیده و غیر نظامی. سپاه که از ایلات و عشایر یا شهرها و روستاها گیرند برای جنگی و پس از جنگ ب خانه خود بازشوند. حشر:
گوشت دهقان بهر دو ماه خورد
مرغ بریان چریک شاه خورد.
اوحدی.
دزد با شحنه چون شریک بود
کوچه ها را عسس چریک بود.
اوحدی.
پیش خلیفه ایلچی فرستاد بتهدید و وعید که... از تو بچریک مدد خواستیم. (ذیل جامع التواریخ رشیدی از حافظ ابرو). دیگر مردم چریک با دیهها که در حدود و جوار دیه های ایشان باشد تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 307). و ارقام و احکام سیورغالات و معافیات و اجارات و وظایف و طوامیر یساقیان و چریک به مهر او میرسید. (تذکره الملوک ص 41) ، مطلق لشکر. (فرهنگ نظام) ، اصل و آغاز و ابتداء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ)
چرخگی. چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران بوقت غالب آمدن بر حریف، بعضی گویند که نام ورزشی است که چرخ زنان بعمل آرند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به چرخکی زدن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رَیْ)
منسوب است به تریک که مصغر ترک میباشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شراکت و حصه داری و انبازی، همدستی. (ناظم الاطباء). رجوع به شریک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ / یِ)
هریک. هرکدام. (یادداشت به خط مؤلف) :
بیامد سپاه و بیامد پسر
بخندید با هریکی تاجور.
فردوسی.
رجوع به هر و هریک شود
لغت نامه دهخدا
(چَرْ ری)
دهی از دهستان کسبایر بخش حومه شهرستان بجنورد که در 25هزارگزی شمال باختری بجنورد و 5هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی بجنورد به اینچه واقع است کوهستانی و سردسیر است و 193 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، بنشن و باغات انگور، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرکین. چرکدار. کثیف. آلوده. ناپاک، ریمناک. زخم چرکین
لغت نامه دهخدا
سربازان داوطلب که در نظام خدمت نکرده و تعلیمات نظامی را فرا نگرفته باشند ترکی خود جنگ سربازانی داوطلب تعلیم ندیده جنگجویانی که از افراد عشایر و قبایل گرد آورند و بیاری سربازان تعلیم دیده فرستند حشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چریک
تصویر چریک
((چَ یا چِ))
سپاهی غیرنظامی، پارتیزان
فرهنگ فارسی معین
اشتراکی، انبازی، مشارکت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پارتیزان، رزمنده، میلیشیا، جنگ جوی داوطلب، نیروی نظامی غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرکی، آلوده، چرکی آلوده
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای شکستن اشیایی مانند چوب و غیره
فرهنگ گویش مازندرانی