جدول جو
جدول جو

معنی چرکچی - جستجوی لغت در جدول جو

چرکچی
(چُ رَ)
نانوا. آنکه شغل نانوایی دارد. رجوع به چرک و چرکچی باشی و چرکچی خانه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقطی، خرده فروش، پیله ور، پیلور، سقط فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
کسی که خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخچی
تصویر چرخچی
آنکه چرخی را می گرداند، کسی که با چرخ کار می کند، در دورۀ صفویه، هر یک از توپچیانی که پیشرو سپاه بودند، چرخ انداز، کمان دار
فرهنگ فارسی عمید
(چُ رَ نَ / نِ)
دکان نانوایی. نانوایی. محلی که در آنجا نان پزند. رجوع به چرک و چرکچی شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
چرکین. چرکدار. کثیف. آلوده. ناپاک، ریمناک. زخم چرکین
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پیله ور. رجوع به پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
(چُ رَ)
رئیس نانوایان. بزرگتر نانواها. رجوع به چرک و چرکچی و چرکچی خانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
منسوب به ولایت چرکس. مردم چرکس. (ناظم الاطباء). اهالی چرکس. رجوع به چرکس شود، قسمی لباس. نوعی لباس
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چرکینی. شوخگنی. شوخگینی. دنسی. چرگنی. ریمناکی. آلودگی. ناپاکی. آلایشناکی. رجوع به چرکن و چرگنی و چرکینی و چرگینی شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قلعه ای از قلاع قدیمۀ سرحدی است که آنرا ’سفنان’ مینامیده اند، و در سال 136هجری قمری در خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی، یزید بن اسد که بحکومت شیروان و دربند مأمور بوده از تعدی طایفۀ خزر ببغداد شکایت کرده است و تدبیری که برای دفع این طایفه کردند این بود که قلاع قدیمه که در سرحد بوده تعمیر نمایند و از طرف خلافت حکم بمرمت آنها صادر شده از جمله قلعۀ سفنان بود که حالا آنرا چرکنی میگویند و پس از مرمت چند خانوار شامی آنجا ساکن نمودند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
در عالم آرای سکندربیک، فوج هراول را گویند. (آنندراج). فوج هراول. (غیاث). در عصر سلطنت صفویه لشکر پیشرو را میگفتند، شاید بهمان مناسبت که آن قسم لشکر در قدیم کماندار بوده. (فرهنگ نظام). مقدمهالجیش. پیشقراول لشکر. طلایه:
اگر آوازه ات در روز اول چرخچی گردد
مخالف میشود مغلوب اهل دین به آسانی.
اثیر (از آنندراج).
رجوع به چرخچی باشی شود.
، چرخ انداز. (فرهنگ نظام). کماندار، توپچی، که معرب آن شرخجی است: لشکر خود را هشت تیپ نموده و خود در قلب قرار گرفت، چرخچیان از دو طرف به میدانداری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصۀ میدان را فروگرفته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25) ، آنکه چرخ راند با ستور. رانندۀ چرخ
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
آنکه خر را کرایه دهد خزبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشنده دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
((خَ رَ))
آن که خر را کرایه دهد، خربنده
فرهنگ فارسی معین
الاغی، خربان، خربنده، خرران
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرکی، آلوده، چرکی آلوده
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخه، قیچی مخصوص تراشیدن پشم، دو کارد فولادی تیز، مانند.، فروشنده ی دورگرد پیله ور
فرهنگ گویش مازندرانی