جدول جو
جدول جو

معنی چرکسستان - جستجوی لغت در جدول جو

چرکسستان(چَ کَ سِسْ)
ناحیۀ بزرگی از بلاد قفقاز است و در قسمت غربی سلسلۀ جبال قفقاز و دامنه های شمالی آن قرار دارد و مجرای رودخانه های قوبان و ترک در شمال آن واقع شده است. از مغرب به دریای سیاه و دریای آزاق، و از جنوب به منکرلی و گرجستان، و از جنوب شرقی به داغستان و از مشرق و شمال شرقی به مسکن اقوام نوغای و تاتار محدود است. در عرض شمالی بین 41 درجه و 54 دقیقه و 45 درجه و یک دقیقه و در طول شرقی بین 34 درجه و 2 دقیقه و 34 درجه قراردارد و مساحت سطح آن در حدود 70000 کیلومتر مربع است. قسمت جنوبی آن کوهستانی و مرتفع میباشد و کوه البرز بارتفاع 5423 متر در داخل این ناحیه است. رودهای آن برود خانه قوبان میپیوندد و آن نیز بدریای سیاه میریزد و بعضی نیز بوسیلۀ رودخانه ترک بدریای سیاه میریزند. قسمتهای کوهستانی آن از بیشه هایی تشکیل یافته و از درختان پوشیده شده اند. نواحی نزدیک رودخانه های قوبان و ترک حاصلخیز و برای زراعت مستعد میباشد و محصولات آنجا گندم، جو، چاودار، ارزن، برنج و سایر حبوبات، کتان، توتون و غیر آنهاست، و چراگاههای زیبایی نیز دارد، و اغنام و احشام آن نیز مشهور است، و دارای معادن بسیاری است که مهمترین آنها آهن است. مردم آن غالباً شکارچی هستند و چرکسستان بجز قصبه های کوچک ’یکترینودار’ و ’پیاتیفورسک’ که روسها ساخته اند شهر و قصبه ای ندارد. چرکسستان از قدیم محل سکونت چرکسها بوده است و جغرافی دانان قدیم از قبیل استرابون و پلین ساکنان این ناحیه را قومی ذکر کرده اند که قریب بنام چرکس است. پادشاهان سلجوقی این ناحیه را بتصرف درآوردند و پس از آنان تیمور لنگ مردم آنجا را کاملاً مطیع خود کرد ولی پس از مرگ وی استقلال خود را مجدداً بدست گرفتند. زمانی هم دولت عثمانی بر این ناحیه تسلطپیدا کرد و بعد دولت روسیه مدت پنجاه سال کوشید و با آنان جنگها کرد و سرانجام 200000 تن از میان ایشان به ممالک عثمانی هجرت کردند، و عده کمی در خود چرکسستان باقی ماندند. چرکسها به قبایل متعددی منقسم شده اند و از جملۀ آنها ’آبازه ها’ و ’چچن ها’ میباشند. روسها پس از تسلط بر چرکسستان نام این ناحیه را تغییر داده اند و قسمتی از آنرا ایالت ’برر’ شامل قوبان وترک و ناحیۀ آبازه را ایالت بحر سیاه نامیدند. (ازقاموس الاعلام ترکی ج 2). ساکنان چرکسستان را ترکان وعربان ’چرکس’، و روسیان چرکسی، و اهالی است کزک نامیده اند. در قرن ششم قبل از میلاد نخستین بار ذکر این مملکت بمیان می آید و یونانیان سکنۀ آنجا را انت و ادیغ نامیده اند و قابل توجه است که چرکسیان امروزه هم خود را بنام اخیر میخوانند. راجع بتاریخ قدیم آنان اطلاع چندان در دست نیست. مخصوصاً در بارۀ بخش شرقی آن که جزیی از کشور ایبری بشمار میرفت. این کشور را مهرداد تسخیر کرد و پس از مرگ وی، لااقل اسماً در زمرۀ امپراطوری روم شرقی درآمد. هونها در قرن پنجم میلادی آن را تخریب کردند و سپس خزران آن را به تصرف درآوردند و پس از سقوط خزران جزو حکومت سلجوقیان ایران درآمد و پس از آن جزو گرجستان محسوب گردید در قرن دهم روسها شروع به پیشروی در قفقاز کردند و کمی بعد خاندانهای روسی و چرکسی با یکدیگر وصلت کردند. باتوخان نوادۀ چنگیزخان آن ناحیه را در قرن سیزدهم تصرف نمود و آن یکی از کشورهای امپراطوری مغول محسوب شد چرکسستان در آخر قرن چهاردهم جزو ممالک تیمور لنگ و جانشینان وی درآمد. در همین دوره سکنۀ این ناحیه بدین اسلام گرویدند. در پایان قرن هفدهم، تزار روسیه ایوان واسیلویچ داماد یکی از امرای چرکس، از استقلال چرکسستان علیه خان قریم (کریمه) مدافعه کرد، ولی پس از وی جانشینانش اعتنائی بدین امر نکردند و ناحیۀ مزبور جزو متصرفات خانان قریم شد. بسبب بدرفتاری حکمرانان، مردم این ناحیه در 1708 عصیان کردند و تحت حمایت دولت عثمانی درآمدند. صلح بلگراد (1739) و کوچک کنیرجی (1774) استقلال آن ناحیه را تأمین کرد، اما این امر چندان نپائید. در زمان پطرکبیر روسها دربند و باکو را تصرف کردند و در 1783 چرکسستان در زمرۀ متصرفات روسیه درآمد و از این زمان با وجود عصیان هایی که در سرزمین مذکور پدید آمد، همواره جزو روسیه بشمار میرفت. در 1864 میلادی 200000 تن از سکنۀ آن ناحیه بعثمانیه پناه بردند و سلطان عثمانی بدیشان زمین و اقطاعات داد. (از لاروس کبیر). رجوع به چرکس و چراکسه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ کَ)
نام یکی از اعقاب جوجی خان پسر چنگیزخان که بنا به نوشتۀ مؤلف حبیب السیر، امراء او را بنا بر مصلحت وقت بفرزندی جانی بیک خان منسوب میداشته اند، و در هرحال از خانان و فرمانروایان دشت قبچاق بشمار آمده است. رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ سِسْ)
نرگس زار. آنجا که نرگس فراوان رسته باشد:
ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد
تبسم ارغوان زارش تماشا نرگسستانش.
خاقانی.
خرم آباد عمر از او محکم
نرگسستان دل از او بینا.
سیف اسفرنگ.
چون غمزۀ دوست گاه دستان
باسهم ولیک نرگسستان.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 11).
نرگسستان بود گلشن تا تو بودی درچمن
از شکست رنگ گل شبنم قدح سرشار داشت.
ناصرعلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
بر وزن انگشتان، مخفف برکستوان باشد و آن پوشش است که در روز جنگ پوشند و بر اسب هم پوشانند. (برهان). برکستوان. برگستوان. رجوع به برگستوان شود، خراب کردن. (یادداشت مؤلف) : (غوزیان) بهر وقتی آیند بنواحی اسلام بهر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(چَ سِ)
مرتع. مرج. (مهذب الاسماء). مرعی. چراگاه. جای چریدن
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 48هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 9هزارگزی باختر راه آهن درود به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 316 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ)
سرزمین ترکان. جایگاه قوم ترک. این نام اصولا به سرزمینی اطلاق میشده که مسکن اصلی قوم ترک در آنجا بوده و تقریباً ایالت سین کیانک یا ترکستان چین کنونی است ولی بر اثر مهاجرت مستمر این قوم بطرف شرق و غرب رفته رفته قسمت اعظم آسیای مرکزی نام ترکستان بخود گرفت چنانکه دامنه های جبال تیانشان و دره های علیای جیحون و سیحون یعنی حوضۀ دریاچه های بالخاش و قره گول و ایسی گول و دره وانهار ایلی و چوو قزلسو که در عهد باستان توران می گفتند بتدریج ترکستان نامیده شده و هم اکنون ترکستان غربی یا ترکستان روس نام دارد. رجوع به ترکستان شرقی و ترکستان غربی و تاریخ مغول اقبال و حماسه سرایی در ایران شود: و ملوک همه ترکستان اندر قدیم از تغزغز بودندی. (حدود العالم).
گر چون تو به ترکستان ای ترک نگاریست
هر روز بترکستان عیدی و بهاریست.
فرخی.
وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلا ساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری.
و از آن خانان ترکستان و ملوک اطراف بر خط من رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296). بغراتکین که پسر بزرگتر بود و ولیعهد، بخانی ترکستان بنشست. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 432). بر اثر شما لشکری دیگر فرستیم با سالاران و خود بر اثر آییم با خان ترکستان. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 643).
اینست همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل هندو، شه ترکستان.
خاقانی.
بترکستان اصلی شو برای مردم معنی
به چین صورتی تا کی پی مردم گیا رفتن.
خاقانی.
از چنین گوهر زکاتی داد نتوان بهر آنک
باج ترکستان نه باج ترکمان آورده ام.
خاقانی.
و او را اسیر بترکستان بردند ملک بخارا از نظام بیفتاد و وهنی فاحش ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 115). و معالجت خویش جز هوای ترکستان نشناخت او را در عماری بر صوب ترکستان ببردند. (ایضاً ص 121). ابوجعفرذوالقرنین را بدین سفارت تعیین فرمود و بر دست او حملی از تحف خراسان و مجلوباب ترکستان به فخرالدوله فرستاد. (ایضاً ص 129).
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو میروی به ترکستان است.
(گلستان).
- ترکستان روی، به حالت اضافی کنایه از روی زیبا و دل انگیز:
غریبی سخت مطبوع اوفتاده ست
به ترکستان رویش خال هندو.
سعدی.
- ترکستان شاه، ایضاً کنایه از کاخ و جایگاه زیبا و عالی. قصر شاه:
وزان چون هندوان بردن ز راهش
فرستادن به ترکستان شاهش.
نظامی.
- ترکستان طبع، ایضاً کنایه از فسحت و وسعت میدان طبع باشد. پهنۀ وسیع طبع:
چون تویی خاقان ترکستان طبع
مه رخی با مهر عذرایی فرست.
خاقانی.
- ترکستان عارض، ایضاً ترکستان روی.
کنایه از روی زیبا و گیرا. چهرۀ خوش و دلنشین:
گرد ترکستان عارض صف زده
آن سپاه هندوان بدرود باد.
خاقانی.
- ترکستان فضل، ایضاً کنایه از وسعت دانش:
زمین تا آسمان خورشید تا ماه
به ترکستان فضلش هندوی راه.
نظامی
لغت نامه دهخدا