جدول جو
جدول جو

معنی چرچر - جستجوی لغت در جدول جو

چرچر
خوشی، خوش خوراکی، آمادگی اسباب عیش و خوشی
چرچر کردن: خوش چریدن، خوب خوردن و خوش بودن، مالی پیدا کردن و با آن به عیش و خوشی گذرانیدن
تصویری از چرچر
تصویر چرچر
فرهنگ فارسی عمید
چرچر
(چِ چِ)
دهی از حومه بخش زنوز شهرستان مرند که در 15هزارگزی شمال مرند، در مسیر شوسه و خط آهن مرند به جلفا واقع است. جلگه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. در این ده ایستگاه ترن برای آبگیری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
چرچر
(چَ چَ)
ظاهراً ترکیبی از چر یا چرا است و در تداول عامه جز با ترکیب بکار نرود.
- چرچرش راه بودن، چرچر کسی براه بودن، کنایه است از اسباب عیش و خوراک و پوشاک او بخوبی فراهم بودن.
- چرچر کسی را براه انداختن، اسباب عیش و نوش و خورد و خوراک او را فراهم کردن. رجوع به چرچر کردن شود
لغت نامه دهخدا
چرچر
سورچرانی، خوش گذرانی، عیش ونوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرچر
سور و عیش، صدای آب باران که از ناودان ریزد، آب باریکه، قطره قطره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقطی، خرده فروش، پیله ور، پیلور، سقط فروش
فرهنگ فارسی عمید
(چِ چَ)
شهری بجنوب کاشغر در مغرب ختن: در الغورستان شهریست (بنام) چرچن آنجا عظیم نیکو (عناب) بود. (فلاحتنامه)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ کَ دَ)
مالی یافتن و با آن معاش گذرانیدن. از ثروت بادآورده ای امرار معاش کردن، خوردنی بمرور یافتن و خوردن. رجوع به چرچر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه که در 4هزارگزی شمال باختری ترک و 15هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز واقع است. کوهستانی و هوایش معتدل است و 848 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود ترک و محصولش غلات، عدس و نخود، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
دهی جزء دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 34هزارگزی شمال باختری ابهر و 5هزارگزی شمال شوسۀ قزوین به زنجان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از زه آب درۀ کوهستانی، محصولش غلات، یونجه، بادام و قیسی، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و راهش مالرو است. از طریق پیرسقا، سر راه شوسۀ قزوین به زنجان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
سرودگوی بود. (فرهنگ اسدی). مغنی و خنیاگر باشد. (برهان). مغنی و خنیاگر را نامند. (جهانگیری). مؤلف انجمن آرا نویسد: ’سروری کاشانی بمعنی مغنی، یعنی مطرب نوشته است... و در باب مفتی و مغنی تصحیف خوانی شده است و معنی درستی بدست نیامده است’. (از انجمن آرا). مغنی و خنیاگر و آوازه خوان. (ناظم الاطباء) :
همیشه دشمن تو سوخته تو ساخته بزم
ببزم ساخته رود آخته دوصد چرگر.
؟ (از فرهنگ اسدی).
ز آوای مطرب ز دستان چرگر
دل من تپان همچو ماهی است در بر.
شهاب الدین مدارانی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قرای بلوک ابهررود زنجان است که در دو فرسخی سلطانیه در دامنۀ کوهی واقع شده مرتع اسبهای خوانین چرکر میباشد. نوزده نفر از خوانین بنی اعمام حاجی مصطفی قلیخان میرشکار در این قریه سکونت دارند که همه شکارچی اند و ایلخی زیاد دارند و کره های بسیار خوب از آن ایلخی بعمل می آید و اسب چرکری معروفست. این قریه آبش از چشمه سار جبل و محصولش غلۀ آبی و دیمی است. هوایش ییلاقی است و دویست وبیست خانوار رعیت دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 221)
لغت نامه دهخدا
(چُ گَ)
مفتی بود. (فرهنگ اسدی). مفتی را هم گفته اند. (برهان). بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است. (جهانگیری). مفتی. (ناظم الاطباء) :
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر.
زینبی (از فرهنگ اسدی).
بوس و نظرم حلال باشد با یار
این معنی من گرفتم از چرگر.
ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا).
، رسول و پیغمبر را گویند. (برهان). پیغمبر را نامند. (جهانگیری). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) :
بر پی شیر دین یزدان شو
کز پس چرگر امت است بتاز.
ناصرخسرو (از جهانگیری).
، پیشنماز را هم گفته اند. (برهان). پیش نماز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ / چِ)
نوعی گیاه دوائی. شکاعی. (بحر الجواهر). گیاهی است باریک از داروها و آنرا ’باب سنجاب’ و ’آفتاب پرست’ نیز گویند. (منتهی الارب). رجوع به شکاعی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پیله ور. رجوع به پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 36500گزی جنوب خاوری قره آغاج و 50هزارگزی جنوب راه شوسۀ مراغه به میانه واقع است. کوهستانی معتدل و مالاریائی است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
دهی از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 30هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 32هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبرواقع است. کوهستانی و معتدل است و 30 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. این ده مسکن ایل جینگلو میباشد و آنرا ’چرچر’ نیز مینامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشنده دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچر
تصویر چچر
پستان زن یا حیوان ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرچری کردن
تصویر چرچری کردن
((چِ چِ یا چَ چَ. کَ دَ))
عیش کردن، خوش گذرانی کردن
فرهنگ فارسی معین
چرخه، قیچی مخصوص تراشیدن پشم، دو کارد فولادی تیز، مانند.، فروشنده ی دورگرد پیله ور
فرهنگ گویش مازندرانی
گوی و توپی که در گذشته در نوعی بازی محلی به کار گرفته می شد
فرهنگ گویش مازندرانی
چلیک ماره کاه
فرهنگ گویش مازندرانی
گرداب نقطه ای از بلندی که آب از شکاف آن بیرون زند آبگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
خش خش کننده، یک جعبه حرف زدن
دیکشنری اردو به فارسی
خراش، جیک جیک
دیکشنری اردو به فارسی