- چروک
- چین و شکنج را گویند
معنی چروک - جستجوی لغت در جدول جو
- چروک ((چُ))
- چین و شکن روی پارچه یا پوست بدن
- چروک
- چروکیدن، چین و شکنی که در پارچه، لباس یا پوست بدن پیدا می شود
- چروک
- Wrinkled
- چروک
- сморщенный
- چروک
- zerknittert
- چروک
- зморщений
- چروک
- pomarszczony
- چروک
- enrugado
- چروک
- rugoso
- چروک
- arrugado
- چروک
- froissé
- چروک
- gekreukt
- چروک
- berkerut
- چروک
- مجعّدٌ
- چروک
- झुर्रियों वाला
- چروک
- מקומט
- چروک
- しわが寄った
- چروک
- kırışmış
- چروک
- na mikunjo
- چروک
- جھریوں والا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زردالو
هیزم باریک، تراشه چوب
سربازان داوطلب که در نظام خدمت نکرده و تعلیمات نظامی را فرا نگرفته باشند ترکی خود جنگ سربازانی داوطلب تعلیم ندیده جنگجویانی که از افراد عشایر و قبایل گرد آورند و بیاری سربازان تعلیم دیده فرستند حشر
چوبی است مخروطی که کودکان ریسمانی بر آن بندند و طوری بر زمین اندازند که تا مدتی بر روی زمین چرخ زند گرد گردنده
قسمی نان روغنی تنک نانی که خمیرآنرا تنک سازند و در میان روغن بریان کنند، سرشیر قیماق، دروغ بهتان سخنی که از راه سیاست و غمز درباره کسی گویند
جل، نوایی از موسیقی
گنجشک
در تداول عامه چین و شکن، فرو رفتگی بدرازا در چیزی
ترکی نان
ریسمانی است که بر گردن اسبان بندند عنان افسار