جدول جو
جدول جو

معنی چرغون - جستجوی لغت در جدول جو

چرغون(چَ)
بمعنی چرغول است که لسان الحمل باشد. (برهان). بمعنی چرغول است. (آنندراج). گیاهی دوائی که بتازی ’لسان الحمل’ گویند و تخم آنرا بارهنگ نامند. (ناظم الاطباء). رجوع به چرغول و خرغول و خرگوشک شود
لغت نامه دهخدا
چرغون
زبان بره لسان الجمل بارهنگ
تصویری از چرغون
تصویر چرغون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغون
تصویر ارغون
(دخترانه)
مخفف ارغنون (نام سازی است)، یکی از سلاطین مغول (ارغون شاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چرغول
تصویر چرغول
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرغون
تصویر زرغون
زرگون مانند زر، به رنگ زر، طلایی، زرّین فام، زریون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغون
تصویر ارغون
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغن، ارغنن
نوعی اسب تند و تیز و تندرو، برای مثال هزار اسپ دیگر به زرین ستام / از ارغون و از تازی تیزگام (اسدی - ۳۶۳)، تو را چه نالۀ کوس و چه نالۀ ارغن / به روز جنگ چو باشی نشسته بر ارغون (قطران - ۲۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرغون
تصویر جرغون
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، چرغول، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
دارویی است که آنرا زبان بره گویند و بعربی ’لسان الحمل’ خوانند. (برهان) (جهانگیری). رستنیی است که آنرا زبان بره و بعربی ’لسان الحمل’ خوانند و چرغون نیز همان است. (از انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی دوایی که به تازی ’لسان الحمل’ گویند و تخم آنرا بارتنگ نامند. (ناظم الاطباء). چرغون. خرگوشک. خرغول. زبان بره. رجوع به چرغون و خرگوشک و خرغول شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارغن. (جهانگیری). ارغنون. (شعوری). مخفف ارغنون. (برهان). رجوع به ارغن و ارغنون شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان پشت کوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. سکنۀ آن 150 تن. آب آن ازقنات و محصول آن غلات، شلتوک، کنجد، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی زنان عبا و گلیم بافی است. راه مالرو، ساکنین از طایفۀ باشت و بابوئی هستند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوکر مولانا قطب الدین که از جانب امیر تیمور، آنگاه که متوجه روم بود، جهت استخلاص اموال شیراز و افراغ محاسبات آن ولایت تعیین شد و مولوی بدان جانب شتافته ببهانۀ نثار و پیشکش مبلغ سیصدهزار دینار کپکی از رعایا و محترفات بستاند و مولانا صاعد که در آن اوان از فارس آمده بود، این صورت را بعرض رسانیده حکم شد که شیخ درویش اللهی آن جناب را دوشاخه دزدلانه کرده بشیراز برد و آن وجوه را از وی ستانده بصاحبان مال رساند و نوکرش ارغون را که با مردم تعظم کرده بود از حلق بیاویزد و شیخ درویش متوجه شیراز گشته چون بمقصد رسید ارغون را بر دار اعتبار کشید. (حبط ج 2 ص 169)
ملک. رجوع به ارسلان ارغون و تتمۀ صوان الحکمه شود، سست و فروهشته گردیدن. (منتهی الأرب) ، فرونشستن خشم: ارفأن ّ غضبه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 14هزارگزی جنوب شرقی شیراز و یک هزارگزی راه شیراز به خرچول، با 109 تن سکنه. آب آن از قنات، محصولش غلات، و صیفی، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ)
ظرف شراب خوری، یک نوع ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بزبان ترک نام نوعی از ترکان باشد. (جهانگیری). نام قومی است از اتراک ترکستان. (شعوری). قبیله ای از ترکان. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مهری و طغرایی باشد که بر فرمان ها کنند و نویسند. (برهان). بمعنی مهری که بر طغرا نهند، همانا ترکی است. (انجمن آرا) (آنندراج). مهری باشد که بر طغرا نهند. (جهانگیری). صحه و طغرا و مهر پادشاهی که بر فرمانها گذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام شهری است. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) :
تا ابوبکر توئی چون قصب شکّرریز
این یکی مؤذن خام آمده از خرغونا.
منجیک (از لغت نامۀ اسدی).
دی در ره خرغون بیکی ساده پسر بر.
سوزنی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
موضعی بماوراءالنهر. ظاهراً قریه ای از اعمال نخشب. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
دی جانب زرغون به یکی راه گذر بر
افتاد دو چشمم به یکی طرفه پسر بر.
سوزنی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیۀ قدیم شمال شرقی اسپانیاکه امروزه شامل ایالات هوئسکا، سرقسطه و تروئل میشود: و مدینه طمریس و مدینه یاقه و مدینه سنجیلی و مدینه ارغون و غرنتاله و اربونه علی البحر الرومی و هذه جمله ما فتحه المسلمون فی صدرالاسلام. (نخبهالدهر دمشقی ص 246). و الاقلیم الخامس یمرّ علی طلیطله و سرقسطه و ما فی سمتها الی بلاد ارغون التی فی جنوبها برشلونه. (نفح الطیب ج 1 ص 68 س 14). و رجوع به اراگن شود، در آمیخته و مشتبه شدن هر چیزی. (منتهی الأرب). بهم آمیختن شیر غلیظ و رقیق. (کنزاللغات) ، شک بردن در رأی و تدبیر خود که چگونه صدور یابد. (کنزاللغات). المرغادّ، الشاک فی رأیه لایدری کیف یصدره، والمصدر من المرغادّ الارغیداد. (تاج العروس)
غروق ارغون، موضعی است. (حبط ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرغول
تصویر چرغول
زبان بره لسان الجمل بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرغون
تصویر جرغون
زبان براه لسان الحمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرغون
تصویر زرغون
زرگون زرغونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرغون
تصویر زرغون
((زَ رْ))
زرگون. زرعونی، نام معجونی مرکب از قند قوام آمده و ادویه که برای تقویت مهره ها به کار می بردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغون
تصویر ارغون
اسب تند و تیز
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
نوعی ساز که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را به وسیله انبان در آن ها می دمیدند، ارغنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرغول
تصویر چرغول
((چَ))
بارهنگ، گیاهی با ساقه های نازک وبرگ های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می رسد، دانه های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد، بارتنگ، خرگوشک
فرهنگ فارسی معین