جدول جو
جدول جو

معنی چرز - جستجوی لغت در جدول جو

چرز
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، جرز، جرد، ابره، تودره، شاست، برای مثال به چنگال قهر تو در خصم بددل / بود همچو چرزی به چنگال شاهین (رودکی - ۵۲۷)
تصویری از چرز
تصویر چرز
فرهنگ فارسی عمید
چرز
(چَ)
پرنده ایست که او را به چرغ و باز و امثال آن شکار کنند، و چون چرغ یا باز خواهند که او را بگیرند پیخالی بر سر وروی آنها اندازد و خود را خلاص کند، و بعربی ’حباری’گویندش و ترکان ’توغدری’. (برهان). جانوریست پرنده که آنرا بچرغ و باز و امثال آن شکار کنند و گوشت آن در غایت نزاکت و لذت باشد، گویند همینکه چرغ یا بازبا آن نزدیک شود که چرز را بگیرد چنان پیخالی برویش اندازد که مانع گرفتن شود و بدر رود. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). پرنده ای که با چرغ و باز و مانند آن وی را شکار کنند و گویند در وقتی که مرغ شکاری میخواهد آنرا شکار کند پیخالی بر روی وی جهت استخلاص خود اندازد. (ناظم الاطباء). پرنده ایست که نام عربیش حباری و نام ترکیش دوغدری است، گردن دراز دارد و منقارش هم قدری دراز است و رنگش خاکستری است، در بصره بسیار میباشد، چون چرغ خواهد او را شکار کند بر آن سرگین اندازد و آن سرگین بر هر جا افتد پر آنجا کنده میشود، لهذا چرغ از شکار او عاجز میشود و او فرار میکند. (فرهنگ نظام). هوبره. تغدری. شوات:
بچنگال قهر تو در خصم بددل
بود همچو چرزی بچنگال شاهین.
رودکی.
تا چرخ هوات را دلم چرز افتاد
زو چون تب لرزه بر تنم لرز افتاد.
ابوالفرج رونی.
درآمدم پس دشمن چو چرغ وقت شکار
چو چرز برزد ناگه بریش من پیخال.
سوزنی.
یکی کاروان جمله شاهین و باز
به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز.
نظامی.
و مکروهست گوشت چرز خوردن و محظور نیست. (ترجمه النهایۀ طوسی ج 2 ص 393) ، بعضی گویند خاک خسپه است که ترکان ’چاخرق’ گویند. (برهان) ، بعضی دیگر چکاوکش میدانند که عرب ’ابوالملیح’ خوانند. (برهان). چکاوک. (ناظم الاطباء) ، در مؤیدالفضلا میگوید: پرنده ایست آبی سرخ وام، والله اعلم. گویند در سنگدان او سنگی هست که او را بر کسی که رعاف داشته باشد در دم ببندند، همان ساعت بایستد و تا با او باشد عود نکند، و اگر دل او را بر کسی که بسیار خواب کند بندند از وی زایل شود. و خواص چرز بسیار است. (برهان) ، مردم کودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چرز
هوبره حباری
تصویری از چرز
تصویر چرز
فرهنگ لغت هوشیار
چرز
((چَ))
چکاوک، قبره
تصویری از چرز
تصویر چرز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برز
تصویر برز
(پسرانه)
قد و قامت، نام یکی از دو برادری که به یاری اردشیر بابکان پادشاه ساسانی برخاستند و او را به خانه خودبردند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حرز
تصویر حرز
تعویذ، پناهگاه، جای امن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ زَ / زِ)
بمعنی چرده است. پوست رو و بدن آدمی و حیوان. (آنندراج) (غیاث). پوست رو و تن آدمی. (ناظم الاطباء). چرده. چرته، تیره رنگ مایل بسیاهی. (ناظم الاطباء). چرده، اسب سرخ تیره رنگ. (ناظم الاطباء). چرده. و رجوع به چرته و چرده شود
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ایست قدیم النسق از قرای طارم واقع در میان کوه و بیست وپنج خانوار سکنه دارد که بزبان فرس قدیم تکلم میکنند. هوایش معتدل است. زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود و گردنۀ ناهموار و راهی صعب العبور دارد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 220).
در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است: ’دهی جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان که در 42هزارگزی شمال باختر سیردان و 10هزارگزی راه مالرو عمومی واقعست. کوهستانی و سردسیر است و 167 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، فندق، گردو و عسل، شغل اهالی زراعت، مکاری و بافتن گلیم، جاجیم و شال و راهش مالرو و صعب العبور است’. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ)
دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریزکه در 4هزارگزی جنوب بستان آباد در مسیر راه شوسۀ میانه به تبریز واقعست آبش از دهات اوجان چای، محصولش غلات، سیب زمینی و یونجه، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرخ
تصویر چرخ
فلک سیاران را گویند، سپهر و آسمان و کره فلکی، فلک الافلاک
فرهنگ لغت هوشیار
حالت نیم خواب، حالت کسی که او را خواب آمده، پی در پی چشم بر هم نهادن و باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرب
تصویر چرب
زیادی نمودن، مقابل خشک، کمی سنگین تر از قرار میان بایع و مشتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرا
تصویر چرا
چریدن، چرا کردن از برای چه، بچه دلیل بهرچه، بچه علت، بچه سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیز
تصویر چیز
شیئی، پدیده
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه کردن، تقدیر، تخمین، تقدیر کردن، تخمین کردن آنچه بدان گردن بندند آنچه بدان گردن بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغز
تصویر چغز
بوته گیاهی است به درمنه لیکن مانند جاروب سفید است
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست شکاری از رده شکاریان روزانه جزو راسته عقابها که حثه اش از باز و حتی از کلاغ معمول نیز کوچکتر است. استخوان تارس پای این پرنده بلند و قوی و نیروی پنجه هایش متوسط و بالها و پرهای دمش طویل است. چرغ برنگهای خاکستری بالکه های سیاه و سفید دیده میشود چرخ صقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرز
تصویر خرز
مهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترز
تصویر ترز
خشک و سخت گردیدن، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه زنان بخود بر گیرند شافه حمول. -1 آنچه از پشم یا ابریشم یا ماهوت که به جهت ناهمواریهای بافت یا بافت مخصوص روی تار و پود جامه و مانند آن ایستد پرزه برزج خمل خواب، کرک که بر به و هلوو مانند آن و برگ بعض میوه ها باشد، پرهای ریز کوتاه که بر بعض میوه ها باشد، پرهای ریز کوتاه که بر بعض مرغان (چون مرغابی) روید، لیقه دوات، خاکستر نرم و سبک که بر روی آتش نشیند. یا پرز معده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرز
تصویر شرز
تند و خشمگین، زورمند
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای سقزی که از برگ شاهدانه گیرندو آن مخدر است و با توتون یا تنباکو در سر چیق یا قلیان ریزند و دود کنند
فرهنگ لغت هوشیار
زخم کارد و شمشیر و غیره جراحت، بریدگی ماده سفید رنگی که از زخم و دمل بیرون آید، ماده تیره رنگ و چربی که بسبب ناشستن تن یا جامه در روی پوست بدن یا لباس ظهر شود شوخ، چرکین کثیف. نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم
تصویر چرم
پوست انسان و حیوانات، جلد تن انسان و حیوان را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرز
تصویر جرز
دیوار عمود از آهن یا نقره زمین بایر سال قحط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرز
تصویر آرز
برنج
فرهنگ لغت هوشیار
دوختن جامه بصورتی که بی نهایت بهم نزدیک و چسبیده باشد، شکاف دوخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برز
تصویر برز
زراعت، کشاورزی، ارتفاع نقطه از سطح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیز
تصویر چیز
شی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرک
تصویر چرک
خلط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرز
تصویر طرز
شیوه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرز
تصویر مرز
حد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورز
تصویر ورز
تمرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چرزنخت
تصویر چرزنخت
رطیل
فرهنگ واژه فارسی سره
انباشته کردن هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی