چرخگی. چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران بوقت غالب آمدن بر حریف، بعضی گویند که نام ورزشی است که چرخ زنان بعمل آرند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به چرخکی زدن شود
چرخگی. چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران بوقت غالب آمدن بر حریف، بعضی گویند که نام ورزشی است که چرخ زنان بعمل آرند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به چرخکی زدن شود
گرد مانند چرخ فروشنده ای که کالاهایش بر روی چرخ دستی قرار دارد کسی که در سماع به دور خود می چرخد ویژگی چیزی که با چرخ تراش داده و صاف و صیقلی شده باشد مانند ظرف های مسی و برنجی نوعی اطلس و جامۀ ابریشمی نازک جنگجویی که با کمان تیر می انداخته است
گِرد مانند چرخ فروشنده ای که کالاهایش بر روی چرخ دستی قرار دارد کسی که در سماع به دور خود می چرخد ویژگی چیزی که با چرخ تراش داده و صاف و صیقلی شده باشد مانند ظرف های مسی و برنجی نوعی اطلس و جامۀ ابریشمی نازک جنگجویی که با کمان تیر می انداخته است
نام یکی ازشعرای قرن پنجم است که از شعرای دربار سامانیان بوده. آقای سعید نفیسی در کتاب ’احوال و اشعار رودکی’ نویسد: ’... و نیز عده کثیر شعرای دیگر بوده اند که در فرهنگها و مخصوصاً کتبی که از قرن پنجم مانده است نامی از ایشان برده اند و از هرکدام یک یا چند بیت پراکنده مانده است و از قراین پیداست که از شعرای دربارسامانیان بوده اند، مانند ابوالعلاء ششتری و... و چرخی و کیا حسینی قزوینی و...’ (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 457). و نیز آقای نفیسی در مجلد سوم کتاب احوال و اشعار رودکی نویسد: ’...ولی چنین شاعری درکتابهای دیگر نام نبرده اند و ممکن است فرخی باشد’. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 حاشیۀ ص 1000)
نام یکی ازشعرای قرن پنجم است که از شعرای دربار سامانیان بوده. آقای سعید نفیسی در کتاب ’احوال و اشعار رودکی’ نویسد: ’... و نیز عده کثیر شعرای دیگر بوده اند که در فرهنگها و مخصوصاً کتبی که از قرن پنجم مانده است نامی از ایشان برده اند و از هرکدام یک یا چند بیت پراکنده مانده است و از قراین پیداست که از شعرای دربارسامانیان بوده اند، مانند ابوالعلاء ششتری و... و چرخی و کیا حسینی قزوینی و...’ (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 457). و نیز آقای نفیسی در مجلد سوم کتاب احوال و اشعار رودکی نویسد: ’...ولی چنین شاعری درکتابهای دیگر نام نبرده اند و ممکن است فرخی باشد’. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 حاشیۀ ص 1000)
هر چیز که چرخ زننده باشد، مانند کبوتر چرخی و امثال آن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کبوتر چرخی که در هوا معلق زند، جنسی از جامۀ نازک ابریشمی. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نوعی از اطلس نفیس هم هست. (برهان). نوعی از اطلس سپید. (ناظم الاطباء). جنسی از اطلس. (فرهنگ نظام) : ز سوز جگر آتشی برفروخت نهم اطلس سبز چرخی بسوخت. خواجه (از فرهنگ نظام). رسد بر اطلس چرخی ز مرتبت سر ما گهی که شاهد والا درآید از در ما. نظام قاری. ، هر چیزی که آنرا استادان ریخته گر و مسگر چرخ کرده باشند. (برهان) (آنندراج). هر چیزی که آنرا چرخ کرده و هموار و صاف و صیقلی کرده باشند مانند ظروف مسین و برنجین و نقره گین. (ناظم الاطباء). چرخ شده. صیقلی شده. چرخکاری شده، مدور. گرد. نیمدایره ای. هلالی. هر چیز مدور. (فرهنگ نظام). چادری که از زیر سوی بصورت نیمدایره بریده اند. چادر چرخی. چادر نماز چرخی. چادر که یک سوی آن مستدیر باشد. چادر که طرف زیرین آن قوسی است: یقۀ چرخی. پول چرخی. مسکوک چرخی. قران چرخی. دوقرانی چرخی، آنچه با چرخ ساخته شود. ماست یا شیری که کرۀ آنرا با چرخ گرفته باشند: ماست چرخی. کرۀ چرخی. شیر چرخی. هر چه باچرخ حاصل آید: دوغ چرخی، صوفی که رقص چرخ کند. درویش چرخی که در حال وجد و حال بدور خویش میچرخد، درویشی که در رقص و سماع بگرد خویش میچرخد: اگر مرد خدا آن عام چرخی است بلاشک آسیا معروف کرخی است. ، در تداول عوام، آنکه متاعی را بر روی چرخ بگرداند و برای فروش عرضه کند یا کسی که آب بوسیلۀ چرخ و ارابه به خانه ها برد. صاحب چرخ، آسمانی. فلکی. هر چیز منسوب به چرخ. (فرهنگ نظام). رجوع به چرخ شود، نفطانداز. چنانکه ابن بطوطه نویسد: ’و یخدم فی المرکب منها (بالصین) الف رجل منهم البحریه ستمائه و منهم اربعمائه من المقاتله تکون فیهم الرماه و اصحاب الدرق و الجرخیه، و هم الذین یرمون بالنفط’. (ابن بطوطه) : پر انبوه صندوق پیل نبرد ز چرخی و از آتش انداز مرد. اسدی. رجوع به چرخ شود. ، ادبخانه و مستراح را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مستراح و فرناک و ادبخانه. (ناظم الاطباء). مبال. متوضا. آبریز. خلا، نوعی از آتشبازی. (ناظم الاطباء) ، چرخ و فلک. چرخ فلک، غرغره. (ناظم الاطباء). ماسوره. ماشوره، ابزاری که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا سازند. (ناظم الاطباء) ، طبقی که بروی آن طعام حمل کنند. (ناظم الاطباء) ، پنجرۀ خانه که دارای شیشه های الوان باشد. (ناظم الاطباء)
هر چیز که چرخ زننده باشد، مانند کبوتر چرخی و امثال آن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کبوتر چرخی که در هوا معلق زند، جنسی از جامۀ نازک ابریشمی. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نوعی از اطلس نفیس هم هست. (برهان). نوعی از اطلس سپید. (ناظم الاطباء). جنسی از اطلس. (فرهنگ نظام) : ز سوز جگر آتشی برفروخت نهم اطلس سبز چرخی بسوخت. خواجه (از فرهنگ نظام). رسد بر اطلس چرخی ز مرتبت سر ما گهی که شاهد والا درآید از در ما. نظام قاری. ، هر چیزی که آنرا استادان ریخته گر و مسگر چرخ کرده باشند. (برهان) (آنندراج). هر چیزی که آنرا چرخ کرده و هموار و صاف و صیقلی کرده باشند مانند ظروف مسین و برنجین و نقره گین. (ناظم الاطباء). چرخ شده. صیقلی شده. چرخکاری شده، مدور. گرد. نیمدایره ای. هلالی. هر چیز مدور. (فرهنگ نظام). چادری که از زیر سوی بصورت نیمدایره بریده اند. چادر چرخی. چادر نماز چرخی. چادر که یک سوی آن مستدیر باشد. چادر که طرف زیرین آن قوسی است: یقۀ چرخی. پول چرخی. مسکوک چرخی. قران چرخی. دوقرانی چرخی، آنچه با چرخ ساخته شود. ماست یا شیری که کرۀ آنرا با چرخ گرفته باشند: ماست چرخی. کرۀ چرخی. شیر چرخی. هر چه باچرخ حاصل آید: دوغ چرخی، صوفی که رقص چرخ کند. درویش چرخی که در حال وجد و حال بدور خویش میچرخد، درویشی که در رقص و سماع بگرد خویش میچرخد: اگر مرد خدا آن عام چرخی است بلاشک آسیا معروف کرخی است. ، در تداول عوام، آنکه متاعی را بر روی چرخ بگرداند و برای فروش عرضه کند یا کسی که آب بوسیلۀ چرخ و ارابه به خانه ها برد. صاحب چرخ، آسمانی. فلکی. هر چیز منسوب به چرخ. (فرهنگ نظام). رجوع به چرخ شود، نفطانداز. چنانکه ابن بطوطه نویسد: ’و یخدم فی المرکب منها (بالصین) الف رجل منهم البحریه ستمائه و منهم اربعمائه من المقاتله تکون فیهم الرماه و اصحاب الدرق و الجرخیه، و هم الذین یرمون بالنفط’. (ابن بطوطه) : پر انبوه صندوق پیل نبرد ز چرخی و از آتش انداز مرد. اسدی. رجوع به چرخ شود. ، ادبخانه و مستراح را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مستراح و فرناک و ادبخانه. (ناظم الاطباء). مبال. متوضا. آبریز. خلا، نوعی از آتشبازی. (ناظم الاطباء) ، چرخ و فلک. چرخ فلک، غرغره. (ناظم الاطباء). ماسوره. ماشوره، ابزاری که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا سازند. (ناظم الاطباء) ، طبقی که بروی آن طعام حمل کنند. (ناظم الاطباء) ، پنجرۀ خانه که دارای شیشه های الوان باشد. (ناظم الاطباء)
چرخگی زدن. چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران در مقام غالب آمدن بر حریف. (غیاث) ، رقصیدن از روی شعف و خوشحالی. (ناظم الاطباء) : باز در معرکه آن تازه نهال گلپوش چرخکی زدکه سرم چرخ زد و رفت ز هوش. میرنجات (از آنندراج). رجوع به چرخکی شود
چرخگی زدن. چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران در مقام غالب آمدن بر حریف. (غیاث) ، رقصیدن از روی شعف و خوشحالی. (ناظم الاطباء) : باز در معرکه آن تازه نهال گلپوش چرخکی زدکه سرم چرخ زد و رفت ز هوش. میرنجات (از آنندراج). رجوع به چرخکی شود
منسوب به چریک. مردم چریک. ج، چریکیان: دیگر باید که جماعت چریکیان با املاک و زمین ملاک وارباب و اوقاف تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 306). و این چریکیان زراعت آنجا به اسیران و غلامان خود کرده باشند. (تاریخ غازانی ص 306). رجوع به چریک شود
منسوب به چریک. مردم چریک. ج، چریکیان: دیگر باید که جماعت چریکیان با املاک و زمین ملاک وارباب و اوقاف تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 306). و این چریکیان زراعت آنجا به اسیران و غلامان خود کرده باشند. (تاریخ غازانی ص 306). رجوع به چریک شود
دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان، کنار راه مسجدسلیمان به لالی واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت وراهش شوسه است. ساکنین این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان، کنار راه مسجدسلیمان به لالی واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری شرکت نفت وراهش شوسه است. ساکنین این آبادی از طایفۀ هفت لنگ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
در عالم آرای سکندربیک، فوج هراول را گویند. (آنندراج). فوج هراول. (غیاث). در عصر سلطنت صفویه لشکر پیشرو را میگفتند، شاید بهمان مناسبت که آن قسم لشکر در قدیم کماندار بوده. (فرهنگ نظام). مقدمهالجیش. پیشقراول لشکر. طلایه: اگر آوازه ات در روز اول چرخچی گردد مخالف میشود مغلوب اهل دین به آسانی. اثیر (از آنندراج). رجوع به چرخچی باشی شود. ، چرخ انداز. (فرهنگ نظام). کماندار، توپچی، که معرب آن شرخجی است: لشکر خود را هشت تیپ نموده و خود در قلب قرار گرفت، چرخچیان از دو طرف به میدانداری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصۀ میدان را فروگرفته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25) ، آنکه چرخ راند با ستور. رانندۀ چرخ
در عالم آرای سکندربیک، فوج هراول را گویند. (آنندراج). فوج هراول. (غیاث). در عصر سلطنت صفویه لشکر پیشرو را میگفتند، شاید بهمان مناسبت که آن قسم لشکر در قدیم کماندار بوده. (فرهنگ نظام). مقدمهالجیش. پیشقراول لشکر. طلایه: اگر آوازه ات در روز اول چرخچی گردد مخالف میشود مغلوب اهل دین به آسانی. اثیر (از آنندراج). رجوع به چرخچی باشی شود. ، چرخ انداز. (فرهنگ نظام). کماندار، توپچی، که معرب آن شرخجی است: لشکر خود را هشت تیپ نموده و خود در قلب قرار گرفت، چرخچیان از دو طرف به میدانداری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصۀ میدان را فروگرفته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25) ، آنکه چرخ راند با ستور. رانندۀ چرخ