جدول جو
جدول جو

معنی چرخچی - جستجوی لغت در جدول جو

چرخچی
آنکه چرخی را می گرداند، کسی که با چرخ کار می کند، در دورۀ صفویه، هر یک از توپچیانی که پیشرو سپاه بودند، چرخ انداز، کمان دار
تصویری از چرخچی
تصویر چرخچی
فرهنگ فارسی عمید
چرخچی
(چَ)
در عالم آرای سکندربیک، فوج هراول را گویند. (آنندراج). فوج هراول. (غیاث). در عصر سلطنت صفویه لشکر پیشرو را میگفتند، شاید بهمان مناسبت که آن قسم لشکر در قدیم کماندار بوده. (فرهنگ نظام). مقدمهالجیش. پیشقراول لشکر. طلایه:
اگر آوازه ات در روز اول چرخچی گردد
مخالف میشود مغلوب اهل دین به آسانی.
اثیر (از آنندراج).
رجوع به چرخچی باشی شود.
، چرخ انداز. (فرهنگ نظام). کماندار، توپچی، که معرب آن شرخجی است: لشکر خود را هشت تیپ نموده و خود در قلب قرار گرفت، چرخچیان از دو طرف به میدانداری مشغول و صدای توپ و تفنگ عرصۀ میدان را فروگرفته. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25) ، آنکه چرخ راند با ستور. رانندۀ چرخ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخی
تصویر چرخی
گرد مانند چرخ
فروشنده ای که کالاهایش بر روی چرخ دستی قرار دارد
کسی که در سماع به دور خود می چرخد
ویژگی چیزی که با چرخ تراش داده و صاف و صیقلی شده باشد مانند ظرف های مسی و برنجی
نوعی اطلس و جامۀ ابریشمی نازک
جنگجویی که با کمان تیر می انداخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخچی باشی
تصویر چرخچی باشی
در دورۀ صفویه، فرمانده چرخچیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقطی، خرده فروش، پیله ور، پیلور، سقط فروش
فرهنگ فارسی عمید
(چَ خَ)
چرخگی. چرخ زدن و رقص کردن کشتی گیران بوقت غالب آمدن بر حریف، بعضی گویند که نام ورزشی است که چرخ زنان بعمل آرند. (آنندراج) (غیاث). رجوع به چرخکی زدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
زشتی. (برهان) (آنندراج). کراهت منظر. (فرهنگ فارسی معین) : اگر نظرت بر ورخچی بیفتد دلت برنشورد. (فرهنگ فارسی معین از معارف بهاء ولد چ 1338 ص 14) ، زبونی. (برهان). فرومایگی. پستی. (فرهنگ فارسی معین). پلیدی. (برهان). رجوع به ورخجی شود
لغت نامه دهخدا
(چُ رَ)
نانوا. آنکه شغل نانوایی دارد. رجوع به چرک و چرکچی باشی و چرکچی خانه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پیله ور. رجوع به پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
هر چیز که چرخ زننده باشد، مانند کبوتر چرخی و امثال آن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کبوتر چرخی که در هوا معلق زند، جنسی از جامۀ نازک ابریشمی. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، نوعی از اطلس نفیس هم هست. (برهان). نوعی از اطلس سپید. (ناظم الاطباء). جنسی از اطلس. (فرهنگ نظام) :
ز سوز جگر آتشی برفروخت
نهم اطلس سبز چرخی بسوخت.
خواجه (از فرهنگ نظام).
رسد بر اطلس چرخی ز مرتبت سر ما
گهی که شاهد والا درآید از در ما.
نظام قاری.
، هر چیزی که آنرا استادان ریخته گر و مسگر چرخ کرده باشند. (برهان) (آنندراج). هر چیزی که آنرا چرخ کرده و هموار و صاف و صیقلی کرده باشند مانند ظروف مسین و برنجین و نقره گین. (ناظم الاطباء). چرخ شده. صیقلی شده. چرخکاری شده، مدور. گرد. نیمدایره ای. هلالی. هر چیز مدور. (فرهنگ نظام). چادری که از زیر سوی بصورت نیمدایره بریده اند. چادر چرخی. چادر نماز چرخی. چادر که یک سوی آن مستدیر باشد. چادر که طرف زیرین آن قوسی است: یقۀ چرخی. پول چرخی. مسکوک چرخی. قران چرخی. دوقرانی چرخی، آنچه با چرخ ساخته شود. ماست یا شیری که کرۀ آنرا با چرخ گرفته باشند: ماست چرخی. کرۀ چرخی. شیر چرخی. هر چه باچرخ حاصل آید: دوغ چرخی، صوفی که رقص چرخ کند. درویش چرخی که در حال وجد و حال بدور خویش میچرخد، درویشی که در رقص و سماع بگرد خویش میچرخد:
اگر مرد خدا آن عام چرخی است
بلاشک آسیا معروف کرخی است.
، در تداول عوام، آنکه متاعی را بر روی چرخ بگرداند و برای فروش عرضه کند یا کسی که آب بوسیلۀ چرخ و ارابه به خانه ها برد. صاحب چرخ، آسمانی. فلکی. هر چیز منسوب به چرخ. (فرهنگ نظام). رجوع به چرخ شود، نفطانداز. چنانکه ابن بطوطه نویسد: ’و یخدم فی المرکب منها (بالصین) الف رجل منهم البحریه ستمائه و منهم اربعمائه من المقاتله تکون فیهم الرماه و اصحاب الدرق و الجرخیه، و هم الذین یرمون بالنفط’. (ابن بطوطه) :
پر انبوه صندوق پیل نبرد
ز چرخی و از آتش انداز مرد.
اسدی.
رجوع به چرخ شود.
، ادبخانه و مستراح را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مستراح و فرناک و ادبخانه. (ناظم الاطباء). مبال. متوضا. آبریز. خلا، نوعی از آتشبازی. (ناظم الاطباء) ، چرخ و فلک. چرخ فلک، غرغره. (ناظم الاطباء). ماسوره. ماشوره، ابزاری که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا سازند. (ناظم الاطباء) ، طبقی که بروی آن طعام حمل کنند. (ناظم الاطباء) ، پنجرۀ خانه که دارای شیشه های الوان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
نام یکی ازشعرای قرن پنجم است که از شعرای دربار سامانیان بوده. آقای سعید نفیسی در کتاب ’احوال و اشعار رودکی’ نویسد: ’... و نیز عده کثیر شعرای دیگر بوده اند که در فرهنگها و مخصوصاً کتبی که از قرن پنجم مانده است نامی از ایشان برده اند و از هرکدام یک یا چند بیت پراکنده مانده است و از قراین پیداست که از شعرای دربارسامانیان بوده اند، مانند ابوالعلاء ششتری و... و چرخی و کیا حسینی قزوینی و...’ (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 457). و نیز آقای نفیسی در مجلد سوم کتاب احوال و اشعار رودکی نویسد: ’...ولی چنین شاعری درکتابهای دیگر نام نبرده اند و ممکن است فرخی باشد’. (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 حاشیۀ ص 1000)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
رئیس چرخچیان. فرمانده و بزرگ چرخچی ها. آنکه مقدمهالجیش لشکر زیر فرمان او بوده است. عنوانی که در قدیم رئیس پیشقراولان لشکر داشته است: عالیجاهان علی مردانخان بختیاری و اسماعیل خان فیلی را چرخچی باشی و مقدمهالجیش لشکر ظفراثر مقرر... (تاریخ زندیه) ، فرمانده توپچیان. رئیس توپچی ها. رجوع به چرخچی شود
لغت نامه دهخدا
مدور مانند چرخ گرد مثل چرخ، هر چیز که بچرخد، جامه نازک ابریشمی، نوعی از اطلس، هر چیز که آنرا استادان ریخته گر و مسگر چرخ کرده باشند، مستراح ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشنده دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
زشتی کراهت منظر: اگر نظرت برورخچی بیفتد دلت بر نشورد)، زبونی فرومایگی پستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخی
تصویر چرخی
((چَ))
جامه نازک ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
دورانی، گردشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرخه، قیچی مخصوص تراشیدن پشم، دو کارد فولادی تیز، مانند.، فروشنده ی دورگرد پیله ور
فرهنگ گویش مازندرانی