جدول جو
جدول جو

معنی چرخله - جستجوی لغت در جدول جو

چرخله
چرخه، هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲)
تصویری از چرخله
تصویر چرخله
فرهنگ فارسی عمید
چرخله
(چَ خَ لَ / لِ)
نباتی باشد سست و ساق باریک و عرب آنراشکاعی خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی از جنس کنگر و بادآورد که بتازی ’شکاعی’ و بترکی ’بوقناق’ گویند. (ناظم الاطباء). چرخه. کاسنی. رجوع به چرخه شود
لغت نامه دهخدا
چرخله
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخه
تصویر چرخه
هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲)
گیاهی با ساقۀ سست و باریک، چرخله، کافیلو
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ لِ)
دهی از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاه، که در 35هزارگزی شمال خاوری سنقر و 3هزارگزی شمال راه فرعی سنقر بخسروآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1250 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، انگور، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، پلاس و جاجیم و راهش مالرو است. قالیچۀ این محل در بخش سنقر بخوبی مشهور است و این آبادی در دو محل بفاصله 5هزارگزی به علیا و سفلی مشهور میباشد که سکنۀ علیا 610 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ خَ / خِ)
بمعنی ’چرخله’ است و آن رستنی و نباتی باشد که بعربی ’شکاعی’ گویند، بسبب آنکه بسیار سست و ساق باریک است، چه هرگاه کسی را بسیار ضعیف و لاغر بینند، گویند: ’کانه عود شکاعی’. (برهان) (آنندراج). چرخله. (ناظم الاطباء). شکاعی. (بحر الجواهر). رجوع به چرخله شود، بمعنی دور هم آمده است که در برابر تسلسل است. (برهان) (آنندراج). دور. تسلسل. (ناظم الاطباء). رجوع به چرخ شود، آنچه زنان بدان پنبه ریسند. (برهان). آنچه زنان بدان پنبه ریسند. (آنندراج). چرخی که زنان بدان ریسمان سازند. (ناظم الاطباء). چرخ. (فرهنگ نظام). چرخ پنبه ریسی. چرخ پیرزن. چرخ زن. چرخ نخریسی. چرخی که زنان بدان وسیله پنبه را تبدیل به نخ کنند:
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب
همچو جحی کز خدوک چرخۀ مادر شکست.
انوری.
از آن چرخه که گرداند زن پیر
قیاس چرخ گردان را همی گیر.
نظامی.
گروهی بماندند مسکین و ریش
پس چرخه نفرین گرفتند پیش.
سعدی (بوستان).
چه سود آفرین بر سر انجمن
پس چرخه نفرین کنان پیرزن.
سعدی (بوستان).
رجوع به چرخ و چرخ پنبه ریسی و چرخ پیرزن و چرخ زن و چرخ نخریسی شود.
، گردۀ گریبان. دور یقه. دور یخۀ جامه. جیب پیراهن. چرخ:
پرآب ترا عیبه های جوشن
پرخاک ترا چرخۀ گریبان.
منجیک ترمذی.
رجوع به چرخ شود.
، قرقرۀ نخ. قرقره. چرخی. ماسوره. ماشوره (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). رجوع به چرخی شود، چرخی کوچکتراز چرخ پنبه ریسی که بوسیلۀ آن نخ را از کلافه به ماشوره می پیچند. (در اصطلاح اهالی گناباد خراسان). رجوع به چرخی شود. رجوع به چرخی شود، گشت. راه رفتنی بیهوده و بدون قصد. پرسه. رجوع به چرخه زدن شود
لغت نامه دهخدا
(رِ لَ)
رخل. رخل. برۀ ماده. ج، ارخل، رخال، رخال، رخلان، رخله، رخله. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ خَ لَ)
جمع واژۀ رخل و رخل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به رخل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ خَ لَ)
رخله. جمع واژۀ رخل و رخل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (متن اللغه). رجوع به رخل و رخل شود
لغت نامه دهخدا
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخه
تصویر چرخه
((چَ خِ))
زنجیره، مجموع فرایندهای مرتبط با هم، فاصله زمانی ای که در طی آن یک حادثه یا پدیده منظم رخ می دهد، سیکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخه
تصویر چرخه
دوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تناوب، دور، سیر، سیکل، چرخ، گردونه، کلاف نخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به خیا من، به گمان من
فرهنگ گویش مازندرانی
دو کارد فولادی قیچی مانند که پشم های گوسفندان را با آن می
فرهنگ گویش مازندرانی