جدول جو
جدول جو

معنی چرخستانه - جستجوی لغت در جدول جو

چرخستانه
(چَ خِ نَ / نِ)
دهی از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد که در 5هزارگزی خاور چقلوندی و 4هزارگزی جنوب خاوری راه چقلوندی به بروجرد واقعست. تپه ماهور، سردسیر و مالاریائی است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها، محصولش غلات، صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان فرش بافی و سیاه چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین محل از طایفه مال اسد بوده درساختمان و چادر ساکن اند و برای تعلیف احشام، زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ خِ)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 48هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 9هزارگزی باختر راه آهن درود به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 316 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالی بافی و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
خرقه ای که از کرباس دوزند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ نِ)
دهی از دهستان بیلسواربخش کامیاران شهرستان سنندج که در 26هزارگزی شمال باختر کامیاران و یکهزارگزی باختر لون سادات واقع است. دامنه و سردسیر است و 197 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ سَ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در30 هزارگزی شمال خاوری الیگودرز و 22 هزارگزی شمال راه شوسۀ الیگودرز به گلپایگان جایی است کوهستانی معتدل و دارای 255 تن سکنه. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله و لبنیات. و شغل مردم زراعت و گله داری است. شامل دو قسمت است که به هرستانۀ بالا وپائین معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ نَ / نِ)
رخصتی. پیشکشی که شخصی جهت مرخصی خود دهد. (ناظم الاطباء). آنچه در ازاء دریافت دستورو اجازت پیشکش دهند. رخصتی. و رجوع به رخصتی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بصورت راستی. به طریق راستی
لغت نامه دهخدا
(چَ سِ)
مرتع. مرج. (مهذب الاسماء). مرعی. چراگاه. جای چریدن
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ)
دهی از دهستان چرام بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، میوه، لبنیات و شغل اهالی زراعت و حشم داری. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ نَ / نِ)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 49هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 10هزارگزی باختر راه آهن درود به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 509 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان جاجیم بافی و قالی بافی و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
باشدت، شدید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
بعنادٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
Overbearingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
de manière autoritaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
autoritariamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
деспотически
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
herrisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
авторитарно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
apodyktycznie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
专横地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
de forma dominadora
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
অত্যধিক দমনমূলকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
دباؤ ڈالنے کے انداز میں
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
อย่างบีบบังคับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
kwa njia ya kukandamiza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
baskıcı bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
威圧的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
prepotentemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
억압적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
secara menindas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
अत्यधिक दबावपूर्ण रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
overheersend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرسختانه
تصویر سرسختانه
בצורה סמכותית
دیکشنری فارسی به عبری