جدول جو
جدول جو

معنی چربوز - جستجوی لغت در جدول جو

چربوز
(چَ)
ژرپوز. این کلمه در عربی بصورت ’یربوع’ آمده، از آنجا بصورت ژرباسیا در اسپانیایی وارد شده و از اسپانیایی بصورت ژربواز وارد زبان فرانسه گردیده است. نوعی حیوان پستاندار کوچک خاکی رنگ، که پاهایش از دستها بلندتر و کف پایش بسیار پهن است و دمی دراز دارد. این حیوان در کویرها و صحراهای وسیع زندگی میکند و بیشتر در آسیای مرکزی و مشرق اروپا دیده میشود. حیوانی باهوش و جلد و چابک است و هنگام حرکت جهش های بلند میکند. کلاکموش. موش دشتی. موش صحرائی. رجوع به کلاکموش و یربوع شود
لغت نامه دهخدا
چربوز
کلاکموش
تصویری از چربوز
تصویر چربوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چربو
تصویر چربو
چربی، مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، سرشیر، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
گیاهی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جربوز. بقلۀ یمانیه. ضدح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ترکیب بقله الیمانیه در ذیل مادۀ بقله شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
بمعنی چربه باشد که پیه چراغ است. (برهان). چربش. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری). چربی. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). چربی و روغن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دسومت:
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنستو.
شهید بلخی.
چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو.
منجیک.
نان سیاه و خوردی بی چربو
وآنگاه مه بمه بود این هر دو.
کسائی.
مغز آن زمان دهد که ورا بشکنند گوز
وز جوش دیگ چربو و کف بر سر آورد.
لامعی.
سختیان را گرچه یک من پی دهی شوره دهد
واندکی چربو پدید آید بساعت در قصب.
ناصرخسرو.
از غذاها هرچه درشت و ناخوش مزه و خشک و سخت و بسیارچربو نبود... زودگوارتر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پیه زودتر بفسرد که چربوی گوشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سکبای گوشت گاو که از چربو بپالایند مردم محرور را سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
روزکی چند بنده را بفرست
اندکی آرد پاره ای چربو.
سوزنی.
بدو گفتم نگارینا چه باشد گر مرا باشی
که هستم در غمت سوزان چو بر آتش نهی چربو.
؟ (از فرهنگ خطی).
- امثال:
چربو از پولاد نیاید.
ز بدخواهان او ناید سعادت
چو از نی خون و از پولاد چربو.
قطران.
نظیر: چربی از سنگ برنمیآید. روغن ازترب برنیاید. (امثال و حکم دهخدا) ، سمن و چربی، سریشم و نشاسته. (ناظم الاطباء). رجوع به چربی و چربش شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی ازتیره اسفناجیان که علفی است و در اکثر نقاط آسیا و آفریقا و جنوب اروپا میرویدازاین گیاه ماده قرمز رنگی بدست می آورندکه جهت سرخ رنگ کردن شرابهای کم رنگ از آن استفاده میشود جربوز اربوز بلیطس اشکنی جرموز کستج چوتلایی بسندی فانتهاری منج سفیدمرز بقله یمانیه بقله عربیه کشنج کشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربو
تصویر چربو
چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربو
تصویر چربو
((چَ))
چربی
فرهنگ فارسی معین