جدول جو
جدول جو

معنی چراکه - جستجوی لغت در جدول جو

چراکه(چِ کِ)
کلمه تعلیل. یعنی زیرا که. (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک. ازیراکه. بعلت آنکه. بدلیل آنکه. بسبب آنکه. بدان دلیل که. بدان سبب که. بخاطر آنکه. بدان جهت که. چونکه:
بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحت خود در آن نمی بینم.
حافظ.
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چراکه حال نکو در قفای فال نکوست.
حافظ.
رجوع به زیرا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

چهارچوبۀ کوچکی که دارای چند رشته مهره های چوبی به سیم کشیده است و در حساب کردن برای عمل جمع وتفریق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرابه
تصویر چرابه
چربی ای که روی شیر میبندد، سرشیر، خامه، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دراکه
تصویر دراکه
نیک دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
(چُ کَ / کِ)
چرتگه. آلتی برای جمع و تفریق اعداد و ارقام. از روسی چتکا، آلتی مرکب از چهارچوبی مستطیل شکل که در میان دو ضلع اطول آن ده ردیف سیم نصب است و هر سیم از درون ده مهرۀ چوبی گذشته است، مهره های دهگانه هر ردیف نمایندۀ آحاد به عشرات و... است و بدان اعداد را محاسبه کنند. آلتی از سیم و چوب که مغازه داران و صندوق دارهای بنگاهها و ادارات، بدان وسیله وجوهی که میگیرند یا میدهند محاسبه و جمع و تفریق کنند. چتکه، در تداول عامه. رجوع به چرتگه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
دهی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 90هزارگزی شمال باختر اردل. کنار راه مالرو بازفت. این ده در کوهستان و جنگل واقعشده، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 137 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و پشم و روغن و پیشۀ مردم کشاورزی و گله داری است. راه مالرو دارد. در زمستان بعنوان قشلاق باطراف مالامیر و مسجدسلیمان کوچ میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مَ)
نابینا شدن، درویش شدن، بدحال شدن، گول گردیدن، بر جای ماندن، درشت و سخت شدن پی و رگ حلق. (منتهی الارب). سخت اندام شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ)
شیر که پیش فیقۀ نخستین دوشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
قریه ای است در دوفرسنگی مغرب قلعه سوخته در فارس. (از فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ را کَ)
دراکه. دریافت کننده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- قوه دراکه، قوه دریافت کننده و فهم و عقل و شعور. (ناظم الاطباء) : آدمی را قوه ای است دراکه که منتقش شود در وی صور موجودات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
ارث و میراث و ترکه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ / کِ)
چهاریک آجر. نصف نیمۀ آجر. در اصطلاح بنایان قطعۀ شکسته ای از آجر است که تقریباًبرابر چهاریک آجر باشد. شکسته آجر. یک چهارم آجر
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ سَ)
جمع واژۀ چرکسی، چرکس ها. (ناظم الاطباء) ، دولتی است که از سال 784 تا 923 هجری قمری در مصر حکومت کرده است. پس از دولت ایوبی غلامان ترک بحکومت رسیده و چراکسه خلف سلالۀ قلاوون و سلف دولت عثمانی بوده اند. ملوک چراکسه 23 تن بودند و علاوه بر مصر به سوریه و حجاز نیز حکومت میکردند. تیمور لنگ در زمان حکومت آنان ظهور کرد وشام را بتصرف آورده ویران کرد ولی به مصر نرفت و بهمین جهت بسلطنت آنان خللی وارد نشد ولی بسال 923 ’ملک اشرف قانصوه غوری’ بیست ودومین پادشاه چراکسه باتفاق شاه اسماعیل صفوی بمخالفت با سلطان سلیم خان عثمانی برخاست و پس از مغلوب شدن شاه اسماعیل وی نیز مغلوب سلطان سلیم و مقتول شد و بعد از وی ملک اشرف طومانبای بجای او نشست و فقط 4 ماه حکومت کرد و بدین ترتیب سلسلۀ چراکسه منقرض گردید و مصر و شام و حجاز به تصرف دولت عثمانی درآمد. ملوک چراکسه و تاریخ جلوس آنان بقرار زیر است:
1- الملک الظاهر سیف الدین برقوق سال 784 هجری قمری
2- الملک الناصر ابوالسعادات فرخ بن برقوق سال 801.
3- الملک المنصور عبدالعزیز بن برقوق سال 808.
4- الملک المؤید شیخ محمودی الظاهری سال 815.
5- الملک المظفر ابوالسعادات احمد بن مؤید سال 824.
6- الملک الظاهر ابوالفتح ططر سال 824.
7- الملک الصالح محمد بن ططر سال 824.
8- الملک الاشرف ابوالنصر برسبای سال 825.
9- الملک العزیز ابوالمحاسن بن برسبای سال 841.
10- الملک الظاهر چقمق سال 841.
11- الملک المنصور ابوالسعادات عثمان بن چقمق سال 857.
12- الملک الاشرف ابوالنصر اینال سال 857.
13- الملک المؤید احمد بن اینال سال 866.
14- الملک الناصر خوشقدم الناصری سال 866.
15- الملک الظاهر ایلبای سال 872.
16- الملک الظاهر تمربغا سال 872.
17- الملک الاشرف قایتبای سال 872.
18- الملک الناصر ابوالسعادات محمد بن قایتبای سال 901.
19- الملک الظاهر قانصو سال 904.
20- الملک الاشرف جانبولاط سال 905.
21- الملک العادل طغانبای سال 906.
22- الملک الاشرف قانصوه الغوری سال 906.
23- الملک الاشرف طومانبای سال 923.
(قاموس الاعلام ترکی ج 3 صص 1868- 1869).
مرحوم اقبال نویسد: ’... سلاطین ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتداء در جزء قراولان مزدور ’الملک الصالح ایوب’ قرار داشتند. اولین ایشان ’شجره الدر’ زوجه ’الملک الصالح’ است، اگرچه چند سالی اسماًسلطنت با موسی از بازماندگان خاندان ایوبی بود ولی پس از او ممالیک رسماً سلطنت مصر را بدست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی، و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و افراد آن سلسله ها با وجود سلطنت کوتاه و جنگهای داخلی دائمی و کشتن یکدیگر ممالک خویش را بخوبی اداره میکردند و شهر قاهره هنوزاز دورۀ سلطنت ایشان آثاری دارد که نمایندۀ عشق وعلاقۀ سلاطین مملوک بصنایع مستظرفه و بناست. ممالیک علاوه بر این مردمانی جنگ آور و دلیر بودند و در مقابل صلیبیون عیسوی و اردوهای تاتار مقاومتهای نیکو کردند، مخصوصاً تاتارها را که در قرن هفتم هجری بر آسیا استیلا یافته و مصر را طرف تهدید قرار داده بودند چندبار مغلوب نمودند’. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 70). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فهرست طبقات سلاطین اسلام تألیف عباس اقبال شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَهْ)
چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین و محل چریدن. (انجمن آرا) (آنندراج). جای چریدن ستوران. چراگاه حیوانات علفخوار. گیاهزاری که چارپایان گیاهخوار در آن چرند. رجوع به چراگاه و چرام و چرامین شود، گیاه و سبزه. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چریدن، گاه بمعنی نگاه و تماشا استعمال میشود و آنرا چشم چرانی میگویند، که آدمی بر صاحبان روی خوب بسیار نظاره میکند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ندیمی مرا زیبد از بهر آنرا
که من رسم آن نیک دانم تو دانی
درآیم برافروزم اطراف مجلس
به نیکوحدیثی و شیرین زبانی
نه چشمم چراگه کند روی ساقی
نه گوشم بدزدد حدیث نهانی.
علی بن حسن باخرزی (از انجمن آرا).
رجوع به چراگاه شود.
، جای غذا خوردن آدمیان. محلی که آدمیان از آنجا غذای خود تهیه کنند یا در آن جا غذا خورند:
ای خیل خیال دوست هر ساعت
از سبزه جان مرا چراگه کن.
خاقانی.
رجوع به چراگاه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ / بِ)
قیماقی که بر روی شیر بندد. (برهان) (آنندراج). سرشیر که بر روی شیر بندد. (ناظم الاطباء). چربی روی شیر. سرشیر. قیماغ
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
الثقفی. شاعری است و او را مرثیه ایست عمرو بن اراکه را و این ابیات از آنست:
لعمری لئن اتبعت عینک ما مضی
به الدهر او ساق الحمام الی القبر
لتستنفدن ماءالشئون بأسره
و ان کنت تمریهن من ثبج البحر
تبین فان کان البکا رد هالکا
علی احد فاجهد بکاک علی عمرو
فلاتبک میتاً بعد موت احبّه
علی و عباس و آل ابی بکر.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 251 و 252)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
ذوال اراکه،.، نخلی است بموضعی از یمامه، بنی عجل را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
یک بنۀ اراک. یک اصلۀ پیلو. درخت مسواک. ج، ارک، ارائک. رجوع به اراک شود
نامی از نامهای زنان عرب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از دراکه
تصویر دراکه
دریافت دریابنده نیک دریابنده، مدرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراکه
تصویر کراکه
لایروب دستگاه لایروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شراکه
تصویر شراکه
بطور شراکت و به همراهی یکدیگر و باتفاق هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
ارث و میراث و ترکه
فرهنگ لغت هوشیار
روسی اشمار چهار چوبه ای که دارای چند رشته مهره های چوبین بسیم کشیده است و بدان اعداد را محاسبه و جمع و تفریق کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرابه
تصویر چرابه
((چَ بِ))
چربی ای که روی شیر بندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرتکه
تصویر چرتکه
((چُ کِ))
چتکه، ابزاری است برای محاسبه و آن چهارچوبی است دارای تعدادی میله که هر میله خود دارای تعدادی مهره است که به وسیله آن عمل جمع و تفریق را انجام می دهند. البته این نوع روش حساب در قدیم بیشتر مرسوم بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراکه
تصویر تراکه
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
چتکه، شمارشگر، حسابگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باده، چراگاه، چرام، چرامین، راود، علف چر، علفزار، مرتع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که از مرتع گالشها در فصل تابستان مراقبت کند
فرهنگ گویش مازندرانی
بسته بندی حنا، چوب های کلفتی که برای کف اتاق به کار رود.، هفتصد و پنجاه گرم برابر با یک چهارم من، یک چهارم آجر خشت
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی که آب آن را گود کرده است، شکاف زمین در مسیر رودخانه
فرهنگ گویش مازندرانی