کلمه تعلیل. یعنی زیرا که. (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک. ازیراکه. بعلت آنکه. بدلیل آنکه. بسبب آنکه. بدان دلیل که. بدان سبب که. بخاطر آنکه. بدان جهت که. چونکه: بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چراکه مصلحت خود در آن نمی بینم. حافظ. رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت چراکه حال نکو در قفای فال نکوست. حافظ. رجوع به زیرا شود
کلمه تعلیل. یعنی زیرا که. (ناظم الاطباء). زیرا. ازیرا. ازیرک. ازیراکه. بعلت آنکه. بدلیل آنکه. بسبب آنکه. بدان دلیل که. بدان سبب که. بخاطر آنکه. بدان جهت که. چونکه: بترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چراکه مصلحت خود در آن نمی بینم. حافظ. رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت چراکه حال نکو در قفای فال نکوست. حافظ. رجوع به زیرا شود
چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین و محل چریدن. (انجمن آرا) (آنندراج). جای چریدن ستوران. چراگاه حیوانات علفخوار. گیاهزاری که چارپایان گیاهخوار در آن چرند. رجوع به چراگاه و چرام و چرامین شود، گیاه و سبزه. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چریدن، گاه بمعنی نگاه و تماشا استعمال میشود و آنرا چشم چرانی میگویند، که آدمی بر صاحبان روی خوب بسیار نظاره میکند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ندیمی مرا زیبد از بهر آنرا که من رسم آن نیک دانم تو دانی درآیم برافروزم اطراف مجلس به نیکوحدیثی و شیرین زبانی نه چشمم چراگه کند روی ساقی نه گوشم بدزدد حدیث نهانی. علی بن حسن باخرزی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود. ، جای غذا خوردن آدمیان. محلی که آدمیان از آنجا غذای خود تهیه کنند یا در آن جا غذا خورند: ای خیل خیال دوست هر ساعت از سبزه جان مرا چراگه کن. خاقانی. رجوع به چراگاه شود
چراگاه. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین و محل چریدن. (انجمن آرا) (آنندراج). جای چریدن ستوران. چراگاه حیوانات علفخوار. گیاهزاری که چارپایان گیاهخوار در آن چرند. رجوع به چراگاه و چرام و چرامین شود، گیاه و سبزه. (انجمن آرا) (آنندراج) ، چریدن، گاه بمعنی نگاه و تماشا استعمال میشود و آنرا چشم چرانی میگویند، که آدمی بر صاحبان روی خوب بسیار نظاره میکند. (انجمن آرا) (آنندراج) : ندیمی مرا زیبد از بهر آنرا که من رسم آن نیک دانم تو دانی درآیم برافروزم اطراف مجلس به نیکوحدیثی و شیرین زبانی نه چشمم چراگه کند روی ساقی نه گوشم بدزدد حدیث نهانی. علی بن حسن باخرزی (از انجمن آرا). رجوع به چراگاه شود. ، جای غذا خوردن آدمیان. محلی که آدمیان از آنجا غذای خود تهیه کنند یا در آن جا غذا خورند: ای خیل خیال دوست هر ساعت از سبزه جان مرا چراگه کن. خاقانی. رجوع به چراگاه شود
گردون. (برهان قاطع). گردونه. بارکش. گاری. گردون که از چوب سازند و بر آن بار کشند. صاحب بهار عجم گوید که ارابه به الف و بای موحده و عرابه به عین مهمله و بای موحده هر دو غلط است آنچه بتحقیق پیوسته صحیح عراده به عین مهمله و دال مهمله است. مؤلف غیاث اللغات گوید که چون در برهان و جهانگیری غرده به فتح غین معجمه و دال مهمله بمعنی گردون چوبی نوشته است به این دلیل غراده صحیح باشد بفتح غین معجمه مزید علیه غردۀ مذکور و اینچنین زیادت الف در فارسی بسیار آمده و بقول برهان که اهل لسان است دریافت میشود که ارابه بمعنی گردون لفظ علیحده است. (غیاث) : سکندر بفرمود تا جاثلیق بیاورد ارابه و منجنیق بیک هفته بستد حصار بلند (منسوب به فردوسی). پی فرش درگاه او با ارابه همی آورد سنگ مرمر شکوفه. میلی. روزی که بر ارابه سوارند دلبران در دلبریست از همه این شوخ پیشتر. سیفی، آنچه بدان آتش گیرند مانند سوخته و جز آن. (منتهی الارب)
گردون. (برهان قاطع). گردونه. بارکش. گاری. گردون که از چوب سازند و بر آن بار کشند. صاحب بهار عجم گوید که ارابه به الف و بای موحده و عرابه به عین مهمله و بای موحده هر دو غلط است آنچه بتحقیق پیوسته صحیح عراده به عین مهمله و دال مهمله است. مؤلف غیاث اللغات گوید که چون در برهان و جهانگیری غرده به فتح غین معجمه و دال مهمله بمعنی گردون چوبی نوشته است به این دلیل غراده صحیح باشد بفتح غین معجمه مزید علیه غردۀ مذکور و اینچنین زیادت الف در فارسی بسیار آمده و بقول برهان که اهل لسان است دریافت میشود که ارابه بمعنی گردون لفظ علیحده است. (غیاث) : سکندر بفرمود تا جاثلیق بیاورد ارابه و منجنیق بیک هفته بستد حصار بلند (منسوب به فردوسی). پی فرش درگاه او با ارابه همی آورد سنگ مرمر شکوفه. میلی. روزی که بر ارابه سوارند دلبران در دلبریست از همه این شوخ پیشتر. سیفی، آنچه بدان آتش گیرند مانند سوخته و جز آن. (منتهی الارب)