جدول جو
جدول جو

معنی چدن - جستجوی لغت در جدول جو

چدن
مخفّف واژه چیدن، برای مثال همی گل چدند از لب رودبار / رخان چون گلستان و گل در کنار (فردوسی - ۱/۱۹۱)، همی چدیم گل آنگه که با نگهبان بود / کنون همی نتوان چد که با نگهبان نیست (قطران - ۴۶)
تصویری از چدن
تصویر چدن
فرهنگ فارسی عمید
چدن
فلزی مرکب از آهن و زغال که تقریباً پنج درصد کربن دارد
چدن الماسه: نوعی چدن سخت و شکننده، چدن سفید
چدن سفید: نوعی چدن سخت و شکننده
چدن خاکستری: نوعی چدن که در ریخته گری و قالب گیری به کار می رود
تصویری از چدن
تصویر چدن
فرهنگ فارسی عمید
چدن
(گَ شُ دَ)
مخفف چیدن باشد. (برهان). مخفف چیدن است. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام). چیدن. (ناظم الاطباء). برداشتن و گرد کردن چیزی را، چنانکه مرواریدهای پراکنده یا دانه های تسبیح را. جمع کردن. گل یا میوه را از درخت کندن. برچدن. برکندن:
ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه
خواهم که بنفشه چنم از باغ تو یک مشت.
دقیقی.
بر پیلگوش قطرۀ باران نگاه کن
چون اشک چشم عاشق گریان غمزده
گوئی که پر باز سفید است برگ او
منقار بازو لؤلؤ ناسفته برچده.
کسائی (از انجمن آرا).
چو از کوه خورشید سر برزدی
منیژه ز هر در همی نان چدی.
فردوسی.
گلستان که امروز باشد ببار
تو فردا چنی گل نیاید بکار.
فردوسی.
بگشتند هر سو همی گل چدند
سراپرده را چون برابر شدند.
فردوسی.
بسی گل چدند از لب رودبار
رخان چون گلستان و گل در کنار.
فردوسی.
یاد ناری پدرت را که مدام
گه پلنگمش چدی و گه خنجک.
معروفی (از فرهنگ اسدی).
بتی چون گل تازه کاندر مه دی
ز رخسار او گل توان چد کناری.
فرخی.
جهان همه چو یکی گلبن است و او چون گل
چو گل چدند ز گلبن همی چه ماند خار.
فرخی.
زآن رخ چنم امروز گل و لالۀ سیراب
زآن ساده زنخدان سمن تازه و نسرین.
فرخی.
خیز تا گل چنیم و لاله چنیم
پیش خسرو بریم و توده کنیم.
فرخی.
در است ناخریده و مشک است رایگان
هرچند برفشانی و هرچند برچنی.
منوچهری.
هر آنگاهی که داری گل چدن کار
روا باشد اگر دستت خلد خار.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
بگلستانی ماند نگاهبانش دو مار
رخان او که چنان در جهان گلستان نیست
همی چدیم گل آنگه که با نگهبان بود
کنون همی نتوان چد که با نگهبان نیست.
حکیم قطران (از انجمن آرا).
تخم بخت نیک پورا نیست چیزی جز هنر
بار بخت نیکت از شاخ هنر باید چدن.
ناصرخسرو.
کرا پیشه نیکی بشاید بدن
همیشه روانش ستایش چند.
ناصرخسرو.
بر طاعت از شاخ عمرت بچن
که اکنونش گردون ز بن برکند.
ناصرخسرو.
گر همی خواهی ترا نخلی کنند
شرقی و غربی ز تو میوه چنند.
مولوی.
ما را که جراحتست خون آید
درد تو چنم که فارغ از دردی.
سعدی.
- برچدن، برچیدن. چیدن:
آن کبک مرقعسلب برچده دامن
از غالیه غل ساخته از بهر نشان را.
سنائی.
حدیثی بگو تا شکر برچنم
بمان برگذر تا شوی عنبری.
(از سندبادنامه).
برچده زلفک فراهم او
کرد صبر از دلم پراکنده.
سوزنی.
گل برچنند روز بروز از درخت گل
زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند.
سعدی.
رجوع به چیدن شود
لغت نامه دهخدا
چدن
(چُ دَ)
فلزی است مرکب مثل برنج که ازآن مجسمه و غیره میسازند. (فرهنگ نظام). آهن تصفیه نشده که از کورۀ ذوب خارج کنند و بدان بخاری و مجسمه و غیره سازند. خشکه. مفرغ. هفت جوش. قسمی فلز مرکب. قسمی فلز سخت. ترکیبی است از بعض فلزات در غایت سختی. آهنی است که سه تا پنج درصد کربن و بدو صورت سفیدو خاکستری وجود دارد. جسمی شکننده است، لذا در قسمتهای ضرب گیر ماشینها بکار میرود و چون در موقع سرد شدن بر حجمش اضافه میشود در قالب گیری استعمال میشود.
- مثل چدن، کنایه است از سخت و محکم و تأثرناپذیر: فلان کس مثل چدن است، یعنی سالم و خستگی ناپذیر است. یا از هیچ سخن زشت متأثر نمیشود
لغت نامه دهخدا
چدن
فلزی است مرکب از آهن و ذغال که تقریباً 5 درصد کربن دارد، در 0021 درجه حرارت ذوب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
چدن
((چُ دَ))
فلزی است مرکب از آهن و زغال که تقریباً صدی پنج کربن دارد
تصویری از چدن
تصویر چدن
فرهنگ فارسی معین
چدن
((چَ دَ))
چیدن میوه و مانند آن، برگزیدن و جدا کردن
تصویری از چدن
تصویر چدن
فرهنگ فارسی معین
چدن
آهن، پولاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چمن
تصویر چمن
(دخترانه)
گروهی از گیاهان علفی پایا و کوتاه، زمین سبز و خرم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چدن خاکستری
تصویر چدن خاکستری
نوعی چدن که در ریخته گری و قالب گیری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چدن الماسه
تصویر چدن الماسه
نوعی چدن سخت و شکننده، چدن سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چدن سفید
تصویر چدن سفید
نوعی چدن سخت و شکننده، چدن الماسه
فرهنگ فارسی عمید
(چُ دَ)
منسوب به چدن. از چدن ساخته: دیگ چدنی. آفتابۀ چدنی
لغت نامه دهخدا
(چُ دَ نِ سَ / سِ)
نوعی چدن که سفیدرنگ است. مقابل چدن سیاه
لغت نامه دهخدا
(چُ دَ)
ریختن چدن. ریخته گری. قالب گیری چدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از چند
تصویر چند
مقدار معین، عدد غیر معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چین
تصویر چین
شکن و ترنجیدگی در پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیدن
تصویر چیدن
کندن میوه یا گل از درخت یا بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چون
تصویر چون
تشبیه بمعنی مثل، مانند، هنگامیکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمن
تصویر چمن
راه باشد میان بوستان و باغ، زمین سبز و خرم، سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چدر
تصویر چدر
گزیر، علاج، چاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکن
تصویر چکن
نوعی از کشیده و زر کش دوزی و بخیه دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چگن
تصویر چگن
نوعی از کشیده و زر کش دوزی و بخیه دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چچن
تصویر چچن
شلمک
فرهنگ لغت هوشیار
پرده داری دربانی در خدایخانه یابتخانه، فرو هشتن جامه را پرده پرده بارگیر پرده کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
گل یا میوه از درخت کنده شده، برگزیده منتخب، بر بالای هم قرار داده بنظم و ترتیب، گسترده و پهن شده بنظم و ترتیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدن
تصویر ثدن
بویناکی بو گرفتن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدن
تصویر زدن
آسیب رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن، جسدانسان، اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدن
تصویر آدن
پسوندیست که باخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدرسازد: گشادن نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
چه می داند؟
فرهنگ گویش مازندرانی