جدول جو
جدول جو

معنی چخماقی - جستجوی لغت در جدول جو

چخماقی
(چَ)
منسوب به چخماق. منسوب به سنگ چخماق. سنگ چخماق.
- سبیل چخماقی. سبیل های چخماقی، سبیل تاب داده و از دو سوی بجانب بالاگرائیده. سبیلی که نوک تافته و برگشته بسوی بالا دارد. بروتی که دنبال آن از دو سوی ببالا برگشته باشد. سبیل نوک برگشته. سبیلی که دو نوک باریک و تابدادۀ آن بطرف بالا برگشته. رجوع به سبیل چخماقی شود.
- کاف چخماقی، صورتی از نوشتن حرف کاف. شکلی از حرف ’ک’ در رسم الخط
لغت نامه دهخدا
چخماقی
منسوب به چخماق. از سنگ چخماق، آنکه سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق میزند. یا سبیل چخماقی. تاب داده که از دو سوی بطرف بالا گراییده. (شبیه به چخماق پولاد منحنی شکل)
فرهنگ لغت هوشیار
چخماقی
منسوب به چخماق، از سنگ چخماق، آن که سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق می زند، سبیل، سبیل تاب داده که از دو سوی به طرف بالا گراییده
تصویری از چخماقی
تصویر چخماقی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قطعۀ آهن که به سنگ می زنند تا جرقه تولید شود و با آن آتش روشن کنند، آتش زنه، آلتی در تفنگ که وقتی به ته فشنگ می خورد گلوله محترق می شود
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
آتش زنه، و آن را به ترکی ’چقماق’ گویند. (آنندراج). چخماغ. بمعنی آتش زنه. (از ناظم الاطباء). آتش باره. (فرهنگ نعمهاﷲ). چخماخ. سنگ چخماق. سنگ آتشزنه. آتش افروزنه. آتش گیره. چقمق. آتش پرک. زند (بعربی). سنگ یا قطعۀ آهنی که بسنگ دیگر زنند و از آن آتش جهد. وسیله ای برای افروختن آتش. رجوع به چخماخ و چقماق شود، در بعضی فرهنگ ها بمعنی کیسه ای که در آن شانه و سوزن و سنگ چخماق و امثال آن گذارند آمده. (آنندراج). رجوع به چخماخ شود، چخماق تفنگ، و آن یکی از آلات و ادوات تفنگ است که بوسیلۀ ضربۀ آن چاشنی تفنگ میترکد و باروت آتش میگیرد و ساچمه یا گلوله خارج میشود. آلتی آهنین در تفنگ که با کشیدن پاشنه روی پستانک افتد
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان الند بخش حومه شهرستان خوی که در 61هزارگزی شمال باختری خوی و 31هزارگزی راه عمومی کرگش به الند واقع شده کوهستانی و سردسیر است و 188 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 26 هزارگزی شمال باختری اسفراین و 2 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی حصار به سنخواست واقع است. جلگه و معتدل است. و 40 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و پنبه. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به چخماق. از سنگ چخماق، آنکه سنگ چخماق دارد یا سنگ چخماق میزند. یا سبیل چخماقی. تاب داده که از دو سوی بطرف بالا گراییده. (شبیه به چخماق پولاد منحنی شکل)
فرهنگ لغت هوشیار
کژدمی گونه ای بروت منسوب به چقماق. آن کس که چقماق دارد یا چقماق میزند، طعن سرزنش دشنام، نوعی تفنگ که دارای سنگ و چقماق است
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ژند آتشزنه سنگ آتش زنه سنگ آتش، قطعه آهن یا پولادی منحنی که بسنگ زنند تا جرقه تولید شود، یکی از آلات تفنگ که بوسیله ضربه آن چاشنی تفنگ میترکد و باروت آتش میگیرد و ساچمه یا گلوله خارج میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
خویی رفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاخماق
تصویر چاخماق
چخماق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخماق
تصویر چخماق
((چَ))
سنگ آتشزنه، آلتی در اسلحه که به سوزن چاشنی ضربه می زند و موجب انفجار می شود
فرهنگ فارسی معین
آتش زنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو، تبرزین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
Ethical, Moral
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
éthique, moral
دیکشنری فارسی به فرانسوی
وسیله ی انفجاری در تفنگ، نوعی سنگ که چوپانان و کوه نشینان با ساییدن دو قطعه ی آن به
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
kimaadili, maadili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
จริยธรรม , ศีลธรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
etik, ahlaki
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
윤리적인 , 도덕적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
倫理的な , 道徳的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
אֶתִּיקִי , מוסרי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
नैतिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
etis, moral
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
ethisch, moralisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
ethisch, moreel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
ético, moral
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
etico, morale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
ético, moral
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
伦理的 , 道德的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
etyczny, moralny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
етичний , моральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
этический , моральный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اخلاقی
تصویر اخلاقی
নৈতিক
دیکشنری فارسی به بنگالی